همسفر روشنک:
پسر من درسال ۱۴۰۰ گفت می خواهم به کنگره۶۰ بروم و ترک کنم تا آن زمان به ما نگفته بود که ده سال تخریب داشته است، میگفت از خودم بدم می آید و خسته شده ام و بعد وارد کنگره شد و خیلی با شور و شوق سی دی می نوشت و سر ساعت به کنگره می رفت یک روز گفت: مامان بعضی از مسافرها، مادرشان و یا همسرشان همراهشان می آید ولی من نمی خواهم تو را ببرم چون اذیت میشوید گفتم نه خیلی دوست دارم کنارت باشم قبول نکرد در مدت هفت ماه خیلی خوب سفر کرد تا آخر فروردین که کنگره تعطیل شد بعد از عید گفتم میلاد جان مگر کنگره باز نشده است گفت باز شده و فردا می روم ولی نرفت بعد متوجه شدم که بعد از هفت ماه سفر گریز زده است و من کلا ناامید شده بودم هر روز گریه میکردم و میگفتم بیا با هم به کنگره برویم او گفت باشد و چند روزی به بهانه های مختلف راهی کنگره نشد تا یک روز گفتم من خودم میخواهم به کنگره بروم گفت باشد شنبه با هم میرویم و من در آن روز با قلبی پر از غم و چشمانی پر از اشک وارد کنگره شدم از آن روز به بعد زندگی تیره و تاریک ما کم کم به طرف روشنایی راه پیدا کرد. یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور، کلبه احزان شود روز گلستان غم مخور. در حال حاضر سه ماه است که پسرم از بند اعتیاد رها شده و من هر روز خدا را هزاران هزار بار شکر میکنم و از راهنمای خوب پسرم آقای سعادتی و راهنمای عزیز خودم خانم فریبا خیلی خیلی تشکر میکنم و حال خوش امروزم را مدیون خانواده کنگره ۶۰ و آقای مهندس بزرگوار هستم. امیدوارم این حال خوب را همه کسانی که به کنگره می آیند تجربه کنند.
همسفر اعظم:
آن شب هم مثل هر شب تا دیر وقت کنار پنجره ایستاده بودم و انتظار می کشیدم تا بیاید و من برايش غذای گرم بیاورم، غذا و چای بهانه بود من خیلی وقت بود که نگرانش بودم، نگران لاغر شدنش، بی اشتها شدنش، دیر وقت به خانه آمدنش، کم خواب شدنش، همین که صدای کلید انداختن در را شنیدم آرام شدم به استقبالش رفتم خودش را در آغوشم انداخت و شروع کرد به گریه کردم نمیدانستم چرا گفتم چی شده پسرم؟ همچنان با گریه و زاری برایش کمی آب آوردم و نشستیم دستان من را غرق بوسه کرد و مدام می گفت من را ببخش مادر من به تو و پدرم بد کردم. تمام وجودم سوال بود دستم را حلقه کردم دور گردنش او را بوسیدم و گفتم تو اولین فرزند من هستی، من با تو حس مادر شدن را تجربه کردم، تو تمام دنیای من هستی چرا اینقدر بهم ریخته شده ای دستانش را جلوی صورتش گرفت و گفت خسته شدم و دیگر نمیتوانم ادامه بدهم می خواهم حقیقتی را به تو بگویم من مدتی است که درگیر اعتیاد شده ام و باز با همان گریه ها گفت بخدا می خواهم ترک کنم فقط کمکم کن. دستانم از دور گردنش شل شد تمام وجودم لرزید از شبی که بدنیا آمده بود و تمام کودکیاش و قد کشیدن و بزرگ شدنش مثل یک فیلم سینمایی از جلو چشمانم رد شد. تمام بدنم میلرزید متوجه بد شدن حالم شد، روی مبل خشکم زده بود این بار او مرا بغل کرد. صورتم خیس اشک بود به پاهایم افتاد مامان التماست می کنم کمکم کن به خدا جبران می کنم مامان تو را به خدا یه چیزی بگو و من فقط آرام اشک می ریختم برایم آبی آورد اشک هایم را پاک کرد و گفت من یک جایی را می شناسم که خیلی کمک میکند بیا با هم برویم چون من نمی توانم تنها بروم. نور امیدی در دلم روشن شد به خودم آمدم و مات و مبهوت وجودش شدم که جلو پاهایم زانو زده بود و از من کمک می خواست و دستانم را مدام می بوسید با صدای لرزان گقتم کجا؟ گفت کنگره۶۰! تازه یادم آمد که از قبل با کنگره آشنایی داشتم و تعریفش را شنیده بودم با جان دل گفتم مرد و مردونه قول می دهی گفت بله فقط کمکم کن با هم به کنگره آمدیم وقتی وارد شدیم انگار از سیاهی وارد سفیدی شدم همه سفیدپوش با نظم نشسته بودند وقتی برای اولینبار خودش را تازه وارد معرفی کرد و همه کف زدند گفتم تنها راه درمان همین جا است. با احترام با عشق با محبت و شروع شد و هنوز هم وقتی از همه جا خسته و ناامید هستم فقط منتطر رسیدن زمان کنگره می مانم وقتی وارد می شوم تمام وجودم سراسر آرامش میشود و با صحبت های تمام استادان و راهنمای خوبم بيشتر و بيشتر امیدوار می شوم. برای رهایی، برای سعادت و خوشبختی مسافرم، از خداوند برای وجود جناب مهندس و خانواده ایشان طول عمر و سلامتی میخواهم و بخاطر وجود کنگره روزی هزاران بار شاکر خداوند هستم به امید رهایی تمامی مسافران عزیز کنگره 60 در تمام دنیا.
همسفر مسیح:
در مورد دستور جلسه وادی دوازدهم و تاثیر آن بر زندگی من. در وادی دوازدهم آمده که در آخر امر، امر اول اجرا می شود یعنی آنچه که خواسته ام، در آخر به نتیجه میرسد، ما در ذهن خود یک خواسته یا نیتی داریم و آن را تصور میکنیم مثل خرید یک ماشین یا راه اندازی یک کارگاه تولید این در درون ما است اما اگر این کار را در بیرون بخواهیم انجام بدهیم و عملی کنیم باید شروع به حرکت کنیم اول باید تمام مراحل کار را بررسی کنیم و شروع به انجام تک به تک مراحل آن بشویم و وقتی این مراحل با تفکر و آگاهی سالم و درست انجام شد نتیجۀ مطلوبی صورت میگرد و اینجا است که می گوییم در آخر امر امر اول اجرا می شود یعنی آنچه خواست و نیتمان بود به حقیقت و نتیجه رسید و در شهر وجودی انسان هم همین طور است و برای رسیدن به نتیجه دلخواه باید زمان را در نظر بگیریم تا به نتیجه خوب و عالی برسیم و برای رسیدن به آخر امر باید از مراحل تغییر و تبدیل عبور کنیم تا به مرحلهُ نتیجه یا ترخیص برسیم. همانطور که می دانیم انسان دارای دو نیمه است یک نیمی خوب و پاک و نیم دیگر پست و بد که باید در طول مسیر تکامل آن نیمه پست و بد را که همان تاریکی است تبدیل به خوبی و پاکی که همان روشنایی است کنیم و برای این تبدیل نیاز به کسب علم، دانایی و تجربه است و هیچ تبدیلی صورت نمیگیرد مگر آنکه تغییرات به آرامی و کم کم ایجاد شود و هر تغییر باید فاصله زمانی خودش را طی کند.
ویرایش: همسفر شهین، راهنما همسفر فریبا (لژیون دوازدهم)
ارسال: همسفر رها (نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی دکتر مسعود
- تعداد بازدید از این مطلب :
171