جلسه دوم از دوره پنجم لژیون سردار همسفران نمایندگی شیخبهایی با استادی همسفر زهرا (دنور)، نگهبانی همسفر بتول (پهلوان) و دبیری همسفر سمیه (دنور) با دستور جلسه «وادی دوازدهم و تأثیر آن روی من» روز دوشنبه ۱ بهمنماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۵: ۱۳ دقیقه برگزار شد.
خلاصه سخنان استاد:
هزاران بار شاکر خداوند مهربانم هستم بابت کنگره 60 و وجود پرمهر آقای مهندس حسین دژاکام و اینکه اذن حضورم صادر شد و امروز میتوانم در مکتب عشق آموزش بگیرم. از ایجنت همسفر رویا و گروه مرزبانی و همسفر بتول نگهبان لژیون سردار بینهایت سپاسگزارم که به من اجازه خدمت در این جایگاه را دادند. امیدوار که بتوانم بهدرستی خدمت کنم. دستور جلسه امروز وادی دوازدهم است؛ «در آخر امر، امر اول اجرا میشود.» اینکه با لژیون سردار چه ارتباطی دارد؛ من فکر میکنم خود «کتاب عشق» بهترین توضیح برای این ارتباط است؛ روی جلد کتاب نوشتهشده «عشق، چهارده وادی برای رسیدن به خود» یعنی کتابی که باید از وادی اول تا وادی چهاردهم را آموزش ببینیم تا در آخر امر، امر اول اجرا شود. ما در کنگره تمام سیدیها، وادیها و کلیه آموزشها را دریافت میکنیم تا بتوانیم ذرهای از وادی چهاردهم را درک کنیم. چیزی یا حسی که وقتی وارد کنگره شدیم آن را حس کردیم و شنیدیم؛ رسیدن به عشق و محبت بود که برای رسیدن به آن تلاش میکنیم و فکر میکنم این مثال کاملی است برای اینکه در آخر امر، به امر اول برسیم.
من اگر از وادی اول که تفکر است شروع کرده باشم و متوجه شوم هیچکسی یا هیچچیزی بیهوده خلق نشده است پس باید منیت خود را کنار بگذارم و بدانم هیچکسی بهاندازه خودم به من فکر نمیکند و مسئولیت کارهایم نه به عهده خدا و نه هیچکس دیگری است بلکه به عهد خودم هست. یاد گرفته باشم که باید حرکت کنم و فکر کردن بهتنهایی کافی نیست. آن چیزی که فرمان عقل است را باید انجام دهم و در مسیری که در حال حرکت هستم نقطه تحمل خودم را هرروز بالاتر ببرم. اگر در مسیر درست حرکت کنم راه برایم نمایان میشود تا به وادی یازدهم برسم. وقتی به وادی یازدهم میرسم به من این نوید را میدهد تا امروز قدمبهقدم با وادیها جلو آمدی، یاد گرفتی، آنها را کاربردی کردی؛ پس اکنون آن آدم سابق نیستی و در تو تغییر ایجادشده و تبدیل به آدم جدیدی شدهای؛ به راه خودت ادامه بده تا به آن چیزی که از اول به دنبال آن بودی که همان عشق و محبت است برسی. تمام اینها نیاز به زمان مناسب دارد و باید زمان مشخصی طی شود تا من بتوانم به خواسته یا هدفی که دارم برسم.
من قبل از اینکه در کنگره آموزش بگیرم نگاهم به زمان متفاوت بود؛ میگفتم زمان ارزشمند است پس من باید نهایت تلاشم را کنم تا در کمترین زمان به خواستهام برسم و نباید زمان را هدر دهم؛ اما وقتیکه به خواستهام نمیرسیدم خود را سرزنش میکردم و میگفتم تلاشم کافی نبوده است؛ ولی اکنون با آن دیدی که در کنگره در مورد زمان آموزش گرفتم نگاه میکنم؛ متوجه شدم که تلاش من در مسیر درست و در زمان مشخص است که من را به خواستهام میرساند و من نمیتوانم پروسه زمان را حذف کنم. در اولین آیه سوره والعصر خداوند میفرمایند: سوگند به زمان؛ یعنی اینقدر اهمیت مسئله زمان بالاست که خداوند اولین آیه یک سوره را به زمان اختصاص دادند؛ بعد ادامه میدهند که بیتردید انسان در زیانکاری بزرگی است مگر آنهایی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام میدهند. در اینجا به من میگوید که چه وقت زیانکار هستم و چه وقت میتوانم جلوی این زیانکاری خود را بگیرم. گاهی اوقات زمان چیزی رسیده است اما این حقهها و نیروهای منفی هستند که مانع از حرکت میشوند و به شکلها و بهانه تراشیهای مختلف اجازه نمیدهند من آن عمل درست را انجام دهم. مثلاً میخواهم عضو لژیون سردار شوم، به من الهام و القاء میشود که فلان چیز را خودت نیاز داری، صبر کن شاید خودت گیر افتادی، از کجا میخواهی پول بیاوری و به شیوههای مختلفی که خودشان بلد هستند مانع حرکت میشوند. به نظر من هرچقدر خواسته قویتر و بزرگتر باشد و اهمیت بیشتری داشته باشد نیروهای بازدارنده هم از قویترین حقههای خودشان استفاده میکنند تا مانع انجام آن حرکت شوند؛ اما باز من هستم که تصمیم میگیرم؛ چون نیروهای منفی نمیتوانند من را اجبار کنند فقط در حدّ القا و الهام است و من باید تصمیم بگیرم که راحتی خود را میخواهم یا لذتی را به دست بیاورم که همیشگی باشد و برای به دست آوردن یک حال خوب سختی آن را هم بکشم.
لژیون سردار این فرصت را به من داده است که خود را محک بزنم و ببینم عشق و محبتی که از روز اول به دنبال آن بودم و اکنون بهاندازه قطرهای به آن رسیدهام؛ حال میتوانم از خود و خواستههای معقولم بدون هیچ منتی بگذرم؟ ازنظر من که این گذشتن از خود نیست بلکه مصداق بارز وادی سوم است که هیچکس بهاندازه من به خودم فکر نمیکند و آیا من به خودم فکر میکنم؟ خواستههایم را میشناسم؟ خواستههایم در چه سطحی هستند؟ آیا خواستههای من این است که فلان لباس و فلان چیز را بخرم و چند باری از آنها استفاده کنم و لذتش را ببرم و بعد تمام شود؟ یا اینکه نه برای رسیدن به خواستهای میجنگم و تلاش میکنم که ارزشمند باشد و گوهری باشد که من بتوانم در جهانهای بعد همراه خود داشته باشم. باید ببینم که با خود چند چند هستم؛ آیا تغییری در من اتفاق افتاده است و به آن انسان بخشندهای که از صفت بخشندگی خداوند در وجودش است توانستهام بهاندازه ذرهای یا ارزنی نزدیک شوم؟ خود را باور دارم و به این باور که من هم میتوانم، رسیدهام؟! مثلاً میتوانم در یک سال بهگونهای برنامهریزی کنم که بهعنوان یک زن پنجاه میلیون تومان را بدون هیچ چشمداشتی را ببخشم؟
خدا را میلیونها بار شکر میکنم بابت اینکه وقتی به کنگره آمدم و سر لژیون نشستم اولین کلماتی که شنیدم راجع به لژیون سردار بود. من آن زمانی که این صحبتها را شنیدم فکر میکردم کسانی که ازلحاظ مالی وضعیت خوبی دارند به کنگره کمک میکنند اما بعد که جلوتر رفتم و با ماهیت لژیون سردار بیشتر آشنا شدم متوجه شدم که عضویت در لژیون سردار به قلب آدم نه جیب او، بستگی دارد و بهگونهای کمک به کنگره نیست بلکه کمک به خودم است. زمانی که خانم بتول خودشان را بهعنوان دنور معرفی کردند با خودم گفتم مگر میشود یک خانم شاغل نباشد و بتواند در یک سال پنجاه میلیون تومان پرداخت کند! بعد زمانی که خودم اعلام دنوری کردم تنها شش میلیون تومان اولیه را داشتم و آن را هم برایش برنامهریزی کرده بودم تا بتوانم پسانداز کنم؛ اما وقتی جلو رفتم، حرکت کردم و از خواستههایم گذشتم که البته سخت بود و نمیگویم کار آسانی بود؛ اما وقتیکه آن لذت را به دست میآوری میبینی که چقدر ارزشش را داشت و چقدر کار خوبی کردم که از خواستههای معقولم، از دلخوشیهای کوچک و گذرایم گذشتم تا یک دلخوشی همیشگی گوشه قلبم داشته باشم و این خیلی برای من ارزشمند بود. از وادی دوازدهم یاد گرفتم زمانی که خواسته عضویت در لژیون سردار را داشته باشم این اول امر میشود و وقتیکه برای تعهد پرداخت خود تلاش میکنم و باگذشت زمان میتوانم آن عهدی که بستم را به آن عمل کنم؛ درنتیجه من در آخر امر، به امر اول میرسم و میتوانم آن خواسته سرداری، دنوری یا پهلوانی را که داشتم درنهایت به آنها برسم. همانطور که برای هر انجام هر کاری زمان موردنیازش لازم است ولی بعضی وقتها زمان میگذرد و از دست میرود و فقط افسوس آن لحظه هست که یکعمر برای من باقی میماند که چرا آن کار را انجام ندادم.
در وادی دوازدهم میگوید شاید اولش جرقهای از نور را ببینیم اما اگر به حرکت خودمان به سمت آن جرقه نور ادامه دهیم میتوانیم روزبهروز خودمان را به منبع نور نزدیکتر کنیم و با اولین قدمهایی که برداشته میشود بلافاصله نیروهای الهی از زمین و آسمان برای یاری میآیند. من با تمام وجود درک کردم که اگر از حال خوش لحظهای خود گذشتی و خودت را در سختی قراردادی تا بتوانی بهاندازه دانهای از حس بخشندگی بینهایت خداوند را درک و تجربه کنی؛ در مراحلی که سختی و مشکلات به اوج خودش میرسد و با خود میگویی دیگر تمام است؛ میبینی که به مو میرسد ولی پاره نمیشود. یک دستی هست که تو را در بغلش نگه میدارد و نمیگذارد بیفتی. یک نکته طلایی که من به آن رسیدم این است که بعضی تغییرات زمانی اتفاق میافتد که بتوانی به معنای واقعی بگذری؛ وقتی به معنی واقعی گذشتی، آنوقت تغییری که شاید سالها منتظرش بودی اتفاق میافتد. تا امروز برای من سختترین کار صحبت در لژیون سردار بود؛ همیشه یک سنگینی خاصی را حس میکردم و قدرت اینکه دستم را برای مشارکت بالا ببرم نداشتم ولی جایگاه استادی امروز باعث شد چیزی را که چندین ماه منتظرش بودم اتفاق بیفتد. خیلی حالم خوب است و خیلی حس قشنگی دارم. از آقای مهندس حسین دژاکام و استاد سردار و همچنین از مسافرم که من را در کنگره همراه خودش کرد و اجازه داد من این حسهای ناب را تجربه کنم یک دنیا سپاسگزارم. از راهنمای مسافرم بابت تمام همراهیها و آموزشهای ایشان و راهنمای خودم که برای من بهترین همراه و همدم هستند و من بهواسطه آموزشهای ایشان باوجود مشکلات و سختیها، امروز حالم خوب است، سپاسگزارم؛ حال خوبی که در مطب هیچکدام از روانپزشکها و با خوردن روزانه نزدیک به بیستوپنج عدد قرص دنبالش بودم و نداشتم ولی امروز آن حال خوب را دارم و برای نگهداشتن آن تلاش میکنم.
عکاس: همسفر ندا رهجوی راهنما همسفر زهرا (عضو لژیون سردار)
تایپ: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر پریسا، همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر شهین (اعضای لژیون سردار)
ویرایش: همسفر راضیه رهجوی راهنما همسفر پریسا (عضو لژیون سردار)
ارسال: همسفر پگاه (عضو لژیون سردار)
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
368