English Version
This Site Is Available In English

نتیجه‌ای که اول در ذهن دارم، آخر امر محقق می‌شود

نتیجه‌ای که اول در ذهن دارم، آخر امر محقق می‌شود

دومین جلسه از دوره پنجم لژیون سردار نمایندگی نیما یوشیج بهشهر با نگهبانی همسفر هاله، دبیری همسفر صغری و استادی همسفر فیروزه با دستور جلسه «وادی دوازدهم و تأثیر آن روی من» در روز دوشنبه ۱ بهمن ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

 خدای خودم را شاکر هستم که امروز توفیق خدمت در لژیون سردار برای من حاصل شد تا در کنار شما عزیزان بخشنده بتوانم آمورش بگیرم. از نگهبان لژیون‌سردار و دبیر محترمشان همسفر صغری سپاسگزارم که اجازه خدمت را به من واگذار کردند تا بتوانم آموزش بگیرم. دستور جلسه امروز وادی دوازدهم و تاثیر آن روی من است. در وادی دوازدهم می‌گوید در آخر امر، امر اول اجرا می‌شود. خوب معنی لغوی امر را همه ما می‌دانیم که امر به معنی فرمان و دستور است. این وادی می‌خواهد به ما یاد بدهد که هر ساختاری برای این‌که شکل بگیرد و هر هدف و خواسته‌ای که می‌خواهم آن را دنبال کنم، نتیجه‌ای که اول در ذهنم است در آخر امر محقق می‌شود؛ مثال اینکه اگر ما بخواهیم گندم را بکاریم قبلش نیاز به آماده سازی زمین است. زمین را باید شخم بزنیم و بذر بکاریم؛ ولی کاشت این بذر پایان کار ما نیست. من باید صبوری کنم، شکیبایی و تحمل زمان همراه با گذشت سه پروسه، تغییر، تبدیل و ترخیص را باید در نظر داشته باشم تا محصول با کیفیت و خوبی که از اول در ذهنم بوده و می‌خواهم بعد از هشت یا نه ماه به آن برسم با گذشت این پروسه‌ها در آخر امر به محصول خوب و با کیفیت برسم و در این میان آفت هم نباید به آن ساختاری که من دنبالش هستم، رخنه پیدا کند. آن گیاه باید تلاش کند خاک را کنار بزند از دل آن سیاهی بیرون بیاید و تبدیل به نهال و یک بوته و در ادامه ساقه، برگ و برگردد به آن اصل خودش که تبدیل به بذر گندم شود‌. در آخر امر بعد از گذشت هشت و یا نه ماه به من گندم تحویل دهد.
 
در وادی یازدهم هم می‌گوید که هم در صورآشکار و هم در صورپنهان باید این تغییر حاصل شود. شاید دوره تغییر و تبدیل یک پروسه زمانی داشته باشد؛ ولی ترخیص در یک لحظه اتفاق می‌افتد. مثالش را بخواهیم بزنیم، مسافرهای خودمان که می‌آیند و ده ماه سفر می‌کنند و از مرحله‌ تغییر و تبدیل عبور می‌کنند و در روز رهایی به تهران می‌روند و گل رهایی را از دستان آقای مهندس می‌گیرند و مرحله ترخیص اتفاق می‌افتد. حال اگر در این وادی بخواهیم مثال بزنیم خود ما همسفرها درست است به‌عنوان بال پرواز مسافر‌هایمان هستیم و سفر می‌کنیم. ما هم باید در این مرحله از سفر، سه پروسه تغییر ،تبدیل، و ترخیص را داشته باشیم تا بتوانیم به آن اتفاق خوب، که در اول امر آمدیم به دنبالش که رسیدن به آن حال خوش و آرامش است، بتوانیم با گذشت زمان، در حاشیه نبودن، اینکه بحث آفت است که نباید آفت زده شویم ،قیاس و منیت نداشته باشیم و به دور از این‌ها گذشت پروسه زمان بعد از ده و یا یازده ماه برسیم به آن حال خوشی که از همان اول به دنبالش بودیم. آقاي مهندس می‌گویند: این تغییرات باید در خاصیت هم ایجاد شود. بعضی از چیزها در صور‌‌ظاهر تغییر ایجاد می‌شود. باید در مرحله‌ی ترخیص در صورباطن ما هم حتما یک تحول ایجاد شود.
 
اگر بخواهیم این دستور جلسه را به لژیون سردار ربط بدهیم، اینکه ما در لژیون سردار آمدیم تا بخشندگی را یاد بگیریم. بخشندگی هم یکی از صفات خداوند است. ما در تعریف ایمان هم می‌گوییم تجلی نور خدا در انسان، نور خداوند یعنی صفات خداوند و یکی از صفات خداوند بخشندگی است ما آمدیم صفت بخشندگی را یاد بگیریم. ببخشیم و آن مسیری را که دیگران برایمان هموار کردند، ما آمدیم اینجا سفر کردیم و به آن امر اول خودمان رسیدیم. امر اول بعد از گذشت یکسال محقق شد و ما به آن آرامش نسبی رسیده‌ایم و من آن بخشندگی که در لژیون سردار می‌توانم انجام دهم باید راه را برای آن‌هایی که هنوز اذنش صادر نشده ورود پیدا کنند، هموار کنیم. تا در آینده کسانی که می‌خواهند بیایند راه برایشان هموار شده شود. اگر لازم باشد شعبه‌ای ساخته شود با همین کمک‌های کوچک ما ساخته شود. حال در وادی دوازدهم می‌گوید در آخر امر، امر اول محقق می‌شود. من وقتی آمدم این بخشندگی را باید از سبد پول انجام دهم. زمانی که سبد را دور می‌دهند دستم نلرزد تا آنجایی که در توانم هست بگذارم. مثلث جهالت را کنار بگذارم، ترس را کنار بگذارم، نا امید نباشم.
 
اگر من این مقدار بخشیدم فلان کار من لنگ می ماند، شهریه مدرسه بچه من لنگ می‌ماند.اگر بخواهم بگویم من امروز آنقدر بخشیدم و کارم لنگ می‌ماند، شهریه بچه‌ام لنگ می‌ماند، در فلان مهمانی ممکن است فلان چیز را بخرم و ... . اگر بخواهم خودم را مثال بزنم: من اولین سالی که قرار بود عضو لژیون سردار شوم هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. بعضی مواقع آدم یک شرایطی دارد که شش میلیون تومان واقعاً مبلغی هست که از لحاظ مادی شاید ارزش نداشته باشد؛ موقعی که آدم دستش واقعاً تنگ است، خیلی پول خوبی است. من واقعاً شرایط مالی خوبی نداشتم؛ ولی واقعاً خواسته داشتم که عضو لژیون سردار شوم. باید بگذارید به آدم فشار بیاید. من وقتی نتوانم ترس را کنار بگذارم؛ وقتی نتوانم ناامیدی را کنار بگذارم، صفت بخشندگی را نمی‌توانم در خودم به وجود بیاورم.چرا‌؟ چون من در آن سال هیچ چیزی نخریدم؛ ولی آزمون کمک راهنمایی قبول شده بودم و نیاز به لباس سفید داشتم که به تهران برویم. من در آن سال تنها چیزی که خریدم فقط چند متر پارچه برای دوختن مانتو و شلوار سفید بود. واقعاً مجبور بودم؛ چون خواسته داشتم. واقعاً می‌خواستم این بخشندگی را پیاده کنم و بعد از گذشت یک سال توانستم پول جمع کنم و امر اول در آخر برای من محقق شد.
 
 
می‌خواهم بگویم که این وادی می‌تواند ربطش به لژیون سردار این باشد که ما اگر بخواهیم بخشندگی را در خودمان اجرایی کنیم و اینجا پیاده کنیم، فقط درحد حرف نباشد. تلاش کنیم، شکیبا باشیم، از آن مثلث جهالت عبور کنم، اضلاعش را بشکنیم، ترس را از بین ببربم، ناامید نباشیم؛ قطعاً خداوند باز پرداخت خوبی می‌دهد. حال اگر در زمینه مالی ندهد در زمینه معنوی می‌دهد. یک جا برای من گره گشایی می‌کند که من اصلا فکرش را نمی‌کردم و باید بگذارم این اتفاق بیافتد تا بتوانم راه را برای بقیه هموار کنم. پولی که در سبد می اندازم دستم نلرزد. آیا من به آن موقعیت رسیدم که در جشن‌ها بتوانم حضور داشته باشم؟ دیده می‌شود در لژیون‌ها خواهرلژیون تولدش است همان روز می‌بینیم چندین نفر غیبت کرده‌اند.
 
با‌بهانه یا بی‌بهانه کاری ندارم، بعد از جلسه هم که رهجو سر لژیون حاضر می‌شود اصلاً پاکتی نمی‌آورد به خواهرلژیونی‌اش بدهد. این همان ترس است، نا امیدی است. می‌گوید چندین ماه به کنگره می‌روم؛ ولی آن چیزی که می‌خواهم محقق نمی‌شود؛مطمئن باش تلاش نکرده‌اید، دوندگی نکرده‌اید که به آن خواسته‌ای که دارید برسید یا همان جشن ایجنت، مرزبان، دیده‌بان یا جشن راهنما، من در جایگاه یک راهنما اصلاً این حرف را نمی‌زنم. صحبتم در جایگاه سفر اولی است که راهنما روزی که پیمان می‌بندد نظرش این نیست که زمان رهایی رهجو فلان مبلغ پول در پاکت باشد. همین‌طورر دیده‌بانان، مرزبانان واقعاً برایمان زحمت می‌کشند، بستر را آماده می‌کنند، با وضع قوانینی که ما به بهترین شکل سفر کنیم. حال من در جشن‌ها با کمترین مبلغ از خودم بخشندگی نشان می‌دهم. راهنما از زندگی، خانه و خانواده می‌زند. بیست‌و‌چهار ساعت به همراه رهجو به تهران می‌رود. رهجو طوری که باید و شاید قدر دان نیست؛ حتی در حد یک دل‌نوشته. به اندازه‌ بند انگشت در پاکت دل‌نوشته می‌گذارد مثلاً می‌خواهد از راهنما تشکر کند؛ قطعا این رهجو آموزش نگرفته است. این رهجو چه‌طور می خواهد بیاید و بخشنده باشد؟ چه‌طور می‌خواهد وارد لژیون سردار شود تا به آن امر اولی که به خودش وعده داده برسد؟ امیدوارم که همه ما بتوانیم اول خواسته‌های خوبی داشته باشیم؛ یعنی امرهای خوبی در زندگی‌مان باشد که بعد از گذشت مراحل و اجرایی کردن بعضی کارها در آخر امر ان‌شاءالله به خواسته‌های خوبمان و آن خواسته‌هایی که مد نظرمان بوده، برسیم.
 
نویسندگان: همسفر فرشته و همسفر هدی سادات رهجویان راهنما همسفر الهام (لژیون سوم)
عکاس: همسفر صدیقه رهجوی راهنما همسفر الهام (لژیون سوم )
ویرایش و ارسال: همسفر عطیه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون یازدهم)
نمایندگی همسفران نیما‌یوشیج بهشهر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .