سلام، دوست گرامی، علیرضا هستم، یک همسفر.
در آخر امر؛ امر اول، اجرا میشود
وادی دوازدهم، سطح تفکر من، علیرضا را ارتقا بخشید؛ به گونهای که پیش از رسیدن به این وادی، صرفاً به چگونگی حل مسائل و چالشهای زندگیام، با توجه به آموزشهایی که دریافت میکردم، میاندیشیدم و به چیزی فراتر از آن حتی فکر هم نمیکردم؛ اینکه هدف خلقت چیست؟ هدف من از زندگی در این دنیا چیست؟ یا پرسشهایی از این دست.
نمیگویم که اکنون به پاسخ این پرسشها رسیدهام؛ منظورم این بود که این پرسشها در ذهنم شکل نمیگرفت که حتی بخواهم به دنبال پاسخ باشم؛ اما احساس میکنم با پیمودن این وادی و تفکر دربارۀ آن، دید نسبتاً بازتری نسبت به مسائل پیدا کردهام. به عنوان مثال، مسئلۀ زمان که آقای مهندس در این وادی به آن اشاره میکنند، برای من اصلاً قابل درک نبود. منظورم صرفاً معنی و مفهوم واژۀ زمان نیست؛ درگیریام با زمان در این مورد بود که چرا کارهای من زودتر از حد تعیین شده به ثمر نمینشیند؟ چرا همیشه باید اینقدر صبر و تحمل داشته باشم تا به خواستهای که دارم برسم؟
این مسئله آنقدر برای من دشوار شده بود که هر کاری را شروع میکردم، به دلیل بیصبری، از آن منصرف میشدم. اگر این تفکر که برای رسیدن به هر چیزی باید زمان آن سپری شود، در من شکل گرفته بود، شاید اکنون به عنوان یک نوازندۀ موسیقی، یک مترجم زبان انگلیسی و حتی یک نویسنده در این مقطع از زندگی قرار داشتم؛ اما اکنون هر کدام به عنوان رؤیاهایی در ذهنم تلقی میشوند.
حتی همین مسئله در درمان نشدن اعتیاد مسافرم نیز نقش زیادی ایفا میکرد؛ زیرا هم من و هم پدر و مادرم میخواستیم به سریعترین شکل ممکن، مسافرم درمان شود و به زندگی عادی بازگردد؛ در حالی که به دلیل عدم آگاهی و شناخت ما از مقولۀ اعتیاد و حتی همین مسئلۀ سپری شدن زمان، به روشهایی متوسل شدیم که نه تنها به مسافرم کمکی نکرد، بلکه شرایط او را وخیمتر نیز کرد. در نهایت، همیشه شاکر خداوند بودهام و هستم که با کنگره و علم کنگره آشنا شدم؛ وگرنه زندگیام را با عدم شناخت و آگاهی، به ورطۀ نابودی میکشاندم.
از اینکه به دلنوشتهی من توجه کردید، سپاسگزارم.
نویسنده: همسفر علیرضا لژیون چهارم، راهنما همسفر محمد
ویراستاری و بارگذاری: خدمتگزاران سایت همسفران آقا، شعبه پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
54