جلسه دوم از دوره پنجم جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی یحیی زارع میبد؛ با استادی پهلوان همسفر شادی، نگهبانی دنور همسفر سمیه و دبیری همسفر احترام با دستور جلسه «کمک من به کنگره و کمک کنگره به من» روز پنجشنبه ۲۷ دی ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۰۰ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
زهی سعادت من که تو آمدی به سلام
خدا را خیلی شکر میکنم و از بنیان کنگره۶۰ و خانواده محترمشان، ایجنت، گروه مرزبانی و نگهبان سپاسگزارم برای دعوتشان. دید و بازدیدهای کنگره همیشه برای من و مسافرم سرشار از خیر و برکت بوده است. من که به شخصه خیلی خوشحالم که توفیق داشتهام امروز در خدمت شما عزیزان باشم و امیدوارم لحظهای که ما داریم خداحافظی میکنیم و از اینجا میرویم، برای شما هم دیدار خوبی بوده باشد.
در رابطه با دستورجلسه امروز «کمک من به کنگره و کمک کنگره به من» ما الان در یک حلقه الهی نشستهایم، نزدیکترین حلقه از دید و نظر من به خداوند است. حلقه بخشش، حلقه مجریان وادی چهاردهم، حلقه انسانهایی که دانایی موثر را به تمام معنا تفسیر میکنند؛ البته تمام این حلقه از پس آن معرفت کامل اتفاق میافتد؛ یعنی درک، آگاهی و معرفت کامل را پیدا کرده و الان به دور از آن هیاهو هستند، روزمرگی و دغدغههایی که آدمهای دیگر؛ برای زندگیشان دارند. انگار دغدغه من بچه کنگرهای یک چیز دیگر است. من شادی به چه چیز رسیدهام؟ در کنگره که اینقدر برای من با ارزش و غیر قابل توصیف است که مثلاً هزار و چند کیلومتر آمدهایم، چقدر با عشق آمدهایم و خدا را شکر که نوبت و سهم ما شد که بخواهیم در اینجا خدمت کنیم. فکر میکنم خوش یمنی یک نفس است که میتواند در این حلقه از حیات با کنگره آشنا بشویم.
ما دعوت شدهایم سر این صندلیها، چهارپایههای مقدس کنگره ۶۰ بنشینیم؛ قطعاً دعوت بی دلیل نبوده است. یک روزی کاری کردهایم، فریادی از درون خود زدهایم، انگار که یک جا به خدا نزدیک شدهایم و به عنوان خانواده مصرف کننده وارد شدهایم، تقدیرمان این بوده است. خانواده مصرف کننده مواد مخدر؛ اما تقدیر درست است که مثل تیری از چله کمان رها میشود؛ اما اعمال ما در خطوط تقدیر تغییر به وجود میآورد؛ یعنی من دارم چه کار میکنم؟ آیا آن اعمالی که آقای مهندس مد نظرشان است، تفکراتی که آقای مهندس در وادی اول میگویند: با تفکر ساختارها آغاز میشود، بدون تفکر آن چه هست رو به زوال است. اگر ناامید هستی و به ناامیدی فکر کنی به زوال میروید؛ یعنی همهاش این نیست که چیزهای خوب را اگر هم به آن نپردازی فراموش میشوند. چیزهای بدی در زندگی داریم که به آنها ارزش ندهم. یک نفر دلم را شکسته تمام شد و رفت شاید آن موقع حالش خوب نبوده است، آن لحظه به هم ریخته بوده است، بچه کنگرهای در کنگره اینها را یاد میگیرد، یاد میگیرم که آنها را قضاوت نکنم، یاد میگیرم انسان بهترین هم که باشد، دو مشاور در درونش دارد؛ یکی جن درون و یکی روح درون که روح معلم، لطیف (وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحی) روحی از خداوند است. انگار تکهای کوچک از خداوند در درون من شادی است؛ پس گاهی اوقات اگر یک نفر دلم را می شکند یا یک حرفی را می زند شاید مرتبط نباشد؛ اصلاً به او چه ربطی دارد که این سوال را از من میپرسد؛ ولی یاد بگیرم ببخشم، بخشش و گذشت درست است که سختترین است، درست است گذرگاه سخت (فَلاَ اقَتَحَمَ عَقبَه) است، آن گذرگاه وحشتناک میباشد، آن گذشتن از مال است.
جهان ماده است و همه مال را دوست دارند وقت میگذارند، تلاش میکنند، زحمت میکشند تا یک پولی را به دست آورند و یک انرژی و قدرت خاص دارد که در خانواده است، انگار یک مبادا است؛ مبادا فرزندم دچار مشکل بشود و من دستم خالی بماند، مبادا در زندگی یک پولی لازم بشود. بگذار این را نگه دارم این برای روز مبادا است؛ ولی من شادی یاد گرفتم که در کنگره روز مبادا همین امروز است؛ ما سند معتبر از بنیان محترم کنگره۶۰ داریم. من دقیقاً حق الیقین هستم و دیگر از عین الیقین گذشتهام. من با تمام وجود آن حس خوب را درک میکنم، مسافرم به رهایی رسیده و ایرادی ندارد؛ بعضی از عزیزان که شش ماه ازسفرشان گذشته از من اجازه میگیرند که در لژیون سردار شرکت کنند؟ البته من باید یک چیزهایی را در رهجوی خود ببینم تا بگویم آره یا نه؛ یعنی باید متوجه باشم که آیا شرایطش را دارد یا ندارد؟ اگر من اذن را به او میدهم که بیاید با جان و دل به فرض وارد میشود؛ اصلاً دغدغه نداریم و نگران نیستیم. اعتیاد بیست و چند سال پیش پروندهاش بسته شد؛ ممکن است عزیزی در جمع ما و یا در کنگره باشد که فرزندش یا همسرش سفر راحتی را پشت سر نگذاشته باشد و مدام بالا و پایین کند، افت و خیز و گریز دارد و دوباره برمیگردد؛ ولی خدا را شکر ما یک فرد بینظیر و مطمئن و دانشمند و محقق را داریم به نام آقای دژاکام که دل قرصی به ما میدهد.
من بارها شده که با بچهها نزد آقای مهندس رفتیم که فرزندش خیلی اذیت میکند، دو سال و خردهای شده، آقای مهندس میگوید: صبر کن و نگران نباش، درست میشود؛ واقعاً این اتفاق افتاده است؛ یعنی وقتی یک مکانی داریم دلمان قرص است (لا خَوفَ عَلیهِم وَلا هِم یَحزَنون) نه میترسم نه نگرانم؛ انگار اوج آرامشم؛ همان نقطه مکان الهی، مکان مقدس، جایی که انگار یک حرمت خاصی دارد؛ برای من پیدا شده است به دور از تمام دغدغههایم میآیم. شاید سر کار مشکلاتی بوده و خیلی اذیت شده باشم؛ ولی موقعی که پرده آکادمی را که کنار میزنم و میخواهم سر لژیون بروم انگار نه انگار که من از یک دنیای دیگر هستم، یک فرصت الهی و بینظیر است برای عشق بازی با خداوند؛ انگار یک لحظهای است که میتوانی به دور از تمام دغدغه مندیهای مختلف خودت و خدای خودت باشی؛ اصلاً تازه فکر میکنم که من برای چه به اینجا آمدهام و رسالت من چه هست؟ من چه کار کردهام؟ همسفر شدن من دلیلش چه میباشد؟ ما در کنگره میگوییم ادموند و هلیا؛ آقای مهندس وقتی در مورد ادموند و هلیا صحبت میکنند؛ همان آدم و حوا، انگار حوا آنقدر لطیف، بینظیر و فوق العاده است همراه حضرت آدم که هر خواستهای داشته باشد، انگار آدم تسلیم است. رفتن به سمت میوه ممنوعه و اتفاقی که افتاده است داخل آن بهشت برین که آدم و حوا حضور داشتند، وقتی نگاه میکنید به یک نحوی من حوا دچار مشکلم؛ یعنی یک چیزی را خواست و آدم نقض فرمان کرد و از آن آدمیتش و خلق الهی خود افتاد؛ ما از آن جایی که بودیم تبعید شدهایم، آمدیم آدمیت و انسانیت خود را اثبات کنیم؛ بعد برمیگردیم به همان مکانی که از آنجا انشعاب پذیرفتهایم.
همه ما بر قطار بی نظیر کنگره۶۰ سوار شدهایم و هزاران ایستگاه در مسیرمان وجود دارد، در اینجا وفور نعمت است. بعضیها در لژیون جونز شرکت میکنند، بعضیها سفر سیگار میکنند و بعضیها دغدغه ورزش، مسابقات و کاپ قهرمانی را دارند؛ انگار همه چیز اینجا وجود دارد و فقط کافی است من بگویم در زندگی چه چیز میخواهم و خواسته من چیست؟ دوست دارم به چه چیزی برسم؟ واقعاً اَلمنتُ لله که در میکده باز است. کنگره برای شخص من همین است.
کنگره یک کلمه فرانسوی است، من روی کلمات خیلی تأکید میکنم، روی تک تک نام گزاریهایی که آقای مهندس انجام دادهاند زوم میشوم که چرا ساختمان ققنوس! چرا کنگره۶۰! چرا ما انجمن و گروه نیستیم! دلیلش چه بوده است؟! آقای دژاکام یک مهندس هستند و خیلی هوشمندانه و یک مرد الهی است، ایشان اسم کنگره را خیلی زیبا میگذارند؛ وقتی که ترجمه و مفهومش را میخوانی، یک گروه، همایش و گردهمایی از افرادی است که دنبال کننده یک مسأله خاص میباشند، گروهی دانشمند و متفکر که بحث آنها بحث علمی است.
برای من چه چیزی را نام گذاری کردند؟ (همسفر)؛ همراه در سفر؛ به کنگره آمدم و قرار نیست دوربین را روی مسافرم بزارم که دیشب فلان چیز در جیبش دیدم؛ به فرض که دیدی! من همیشه به رهجوهایم میگویم، شما دنبال این نباشید که مسافرتان ساعت چند بیرون رفت و برگشت، قرار نیست ما آنها را چک کنیم، اگر این را با تمام وجود فهمیدم چه در درون و چه در بیرون که مسافرم را رها کنم؛ قطعاً آن اتفاق خوب میافتد؛ اگر با تمام وجود بخشیدم، (ما اَنفَقتُم مِن شَیء فَهُوَ یُخلِفُه) با هر حسی که ببخشی با همان حس به تو بر میگردد؛ بعضیها مضطرب کارت میکشند که امشب میخواهم دو میلیون، ۵۰ میلیون یا ۱۰۰ میلیون کارت بکشم، نکند فردا همین را لازم داشته باشم؛ حس حرف اول را میزند و عمل سالم بدون حس هیچ معنایی ندارد؛ چون وقتی حس من سالم باشد؛ وقتی تفکر سالمی را دارم، وقتی ایمان به تمام معنا دارم، وقتی به کسی که اقتدا میکنم ایمان دارم؛ وقتی میگویند لژیون سردار؛ شروع کنید؛ یعنی من با جان و دل باید بپذیرم یا این انسان را میشناسم یا نمیشناسم یا ایمان و باور قلبی دارم یا ندارم؛ اصلا حد وسط ندارد. خیلی وقتها من این جمله شکسپیر را میگویم؛
To be, or not to be: that Is the question بودن یا نبودن مساله این است.
یا هستم یا نیستم، من همسفر امروز به کنگره نمیروم، حال من را خراب کرده، پایم را در کنگره نمیگذارم بروم که چه، او خلاف کرده من سر لژیون بشینم، من مشق بنویسم! از لحظهای که با جان و دلم درک کنم و بفهمم که برای خودم و آرزوهای خودم و نزدیک و مقرب شدن به خداوند به کنگره میآیم؛ خداوند؛ یعنی چه؟ بسم الله الرحمن الرحیم، به نام خدا؛ ویژگیاش چیست؟ بخشنده و مهربان؛ اگر بخشنده و مهربان بودم اصلاً شک نکنید در بغل خداوند هستم و آرامش و حس خوب دارم.
اتفاقی که برای آقای مهندس، استاد امین، خانم کماندار، ایجنت، راهنما و مرزبان؛ تک تک عزیزانی که اینجا با جان و دل زحمت میکشند، اگر قرار بود بیان و مسافرشان رها شد؛ برای چه ماندند، چرا نمیروند؟! دیگر تمام شد و مسافرم حالش خوب شده است. احساس میکنیم در اینجا یک خبری است، یک خبر متفاوت! اینجا نفس احیا میشود و اتفاقات الهی رقم میخورد، اینجا مسأله؛ مسأله درمان بیماری اعتیاد نیست.
دو سه روز پیش ایجنت به من پیام دادند که آقای مهندس دعوت شدند به عنوان مددکار اجتماعی برتر و قرار است لوح تقدیر بگیرند و اگر رهجوها دوست دارند، میتوانند بروند و چقدر برای من بچه کنگرهای مایه مباهات است؛ دیگر چه میخواهم کسی که در کنگره الگوی من و معلم راستین من است، مددکار اجتماعی برتر است و مقاله راجع به سرطانش در دنیا سر و صدا به پا کرده است؛ وقتی نگاه میکنم من کجا هستم، این پولی که قرار است در لژیون سردار پرداخت بشود چه ۶ میلیون، چه ۵۰ میلیون، چه ۶۰۰ میلیون، چه یک میلیارد، هر کدام از اینها برای چییست؟ برای کجاست؟ این انگار برای من شادی است.
این را بارها میگویم (مطرب مهتاب روی آنچه شنیدی بگو، ما همگان محرمیم آنچه بدیدی بگو) احساس میکنم آقای مهندس یک چیزی را دیدند و شنیدند؛ من دوست دارم بگویم من هم محرم هستم و آن چیزی که از نظر انسانی شنیدین و خودتان، خانوادهتان و کل زندگیتان را وقف کردید برای احیای نفس، من هم دوست دارم یک بچه کنگرهای باشم شاید تنها کاری که از دستم بر میآید این است و مبادا فکر کنم که اگر امسال نشان در بی نشانی پرداخت میکنم، فکر کنم که من کاری برای کنگره کردم؛ فقط خواستم بگویم من هم هستم و میخواهم جا وعقب نمانم، انگار اینجا ورطه (والسابقون السابقون) انگار خدا دراینجا نظارت دارد که چه کسانی دست آدمهای دردمند را میگیرند، کمک میکنند و آبرو میشوند برایشان، تا خداوند هم برای خودشان و تمام وجودشان آبرو بشود.
عکس: همسفر اعظم مرزبان خبری
تایپ: همسفر احترام دبیر لژیون سردار (لژیون اول) و همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ششم)
ویرایش و ارسال: همسفر مریم نگهبان سایت
همسفران نمایندگی یحیی زارع میبد
- تعداد بازدید از این مطلب :
213