روزها و سالها میگذشت و من بیشتر ناامید میشدم، دور خودم حصار تنهایی را کشیده بودم و اجازه ورود به هیچکسی را نمیدادم، همسرم بهخاطر مشکلاتش روزبهروز بیشتر غرق در مواد میشد و این آتشی بود در درون من که روزبهروز مرا میسوزاند. من به هر دری میزدم تا از این معضل خلاص شوم؛ نه قهر، نه دعوا و نه دوستی، هیچکدام جواب نداد، ناگزیر این بار خداوند را از اعماق وجودم صدا کردم، روزبهروز التماسهای من بیشتر شد و این بار معجزه اتفاق افتاد و خدا صدای مرا شنید و مسافرم با خواست خودش اقدام به درمان کرد، ولی من همچنان بهخاطر ترکهایی که قبلاً انجام داده بود ناامید بودم، حتی دوست نداشتم که به کنگره بیایم، ولی با اصرار مسافرم اذن ورود من به کنگره در جشن همسفر صادر شد. زمانی که به شعبه آمدم، صدایی در درونم میگفت: تو انتخاب شدی و باید اینجا باشی و این صدا را الان هم میشنوم حتی بلندتر از قبل؛ به من گفتند: باید ۱۱ ماه صبر کنی و سعی کنی مسافرت را رها کنی تا هم او رها شود و هم خودت رها شوی. مگر میشود که در کارش دخالت نکنم؟ اگر من به او گیر ندهم دوباره شاید مصرف کند، ولی این بار گفتم اشکال ندارد، مریم تو که ۱۸ سال صبر کردی ۱۱ ماه هم صبر کن و سعی کردم رهایش کنم آنهم به روش کنگره. معجزه خدا بود و این ۱۱ ماه با تمام سختیهایش و چالشهایی که داشت بسیار شیرین بود، چون از ابتدا به ما نوید رهایی را داده بودند و روز رهایی رسید. چقدر حس و حال آن یک هفته مانده به رهایی شیرین بود، قرار بود اتفاق جدیدی در زندگیمان رخ دهد. از زمانی که از پلههای آکادمی بالا رفتم تا در محضر آقای مهندس دژاکام قرار بگیرم حس کردم در یک مسیر پر از نور راه میروم. انگار سوار بر ابرهایی بودم که خدا با فرشتگانش مرا همراهی میکند و من با تمام وجود خدا را حس کردم. خدا را شکر رهایی نصیب من و مسافرم شد و کنگره خیلی چیزهای بیارزش را از من و مسافرم گرفت و نعمتهای باارزش واقعی را نصیب من کرد. قشنگترین دوران زندگیام از زمانی است که وارد کنگره شدم چون فهمیدم وجود دارم. امیدوارم فرد مفید و خدمتگزار لایقی برای کنگره و خانوادهام باشم.
رابط خبری: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون یازدهم)
عکاس: همسفر نغمه رهجوی راهنما همسفر کبری (لژیون سوم)
ویراستاری: همسفر نغمه رهجوی راهنما همسفر کبری (لژیون سوم)
ارسال: همسفر پریسا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی البرز کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
149