دومین جلسه از دور سوم کارگاه های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی امیر اراک با استادی راهنما مسافر حامد، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر احمد با دستور جلسه«کمک من به کنگره و کمک کنگره به من» در تاریخ ۲۷ دی ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حامد هستم یک مسافر
خدا را شکر می کنم بابت این که امروز در این جایگاه قرار گرفتم، ابتدا از راهنمای عزیزم آقای رضا سپاس گزارم که اگر حال خوبی هست اگر جایگاهی هست مدیون وجوده این عزیز هستم.
راجب به دستور جلسه«کمک کنگره به من و کمک من به کنگره»دستور جلسه ای است که خیلی وسیع است و می شود خیلی راجب بهش صحبت کرد ولی حالا چیزی که به ذهن من میرسد و دیدگاه من هست من سعی میکنم بیان کنم؛ به نظر من این دستور جلسه کارنامه هر کسی است در کنگره، نشان میدهد که چه کار کرده است و اگر حالش خوب است علتش چیست! و اگر حالش بد است علت را مشخص میکند، کاری که کنگره انجام می دهد درمان اعتیاد است درمان سیگار است درمان چاقی است و یک سری مسائل دیگر و این کمکی است که کنگره می کند و من نمی توانم توقع دیگری داشته باشم.
در نوشتار می گوید: ما در کنگره سه تا سفر انجام می دهیم؛ سفر اول از مصرف مواد مخدر تا قطع آن، هر کسی از این در میآید داخل به عنوان مسافر اگر شرایط و کارهایی را که به آن میگویند انجام بدهد، اولین قدم و اولین کمک که به به او می شود درمان اعتیادش است و این بزرگترین کمک به هر کسی است.
در ادامه میگوید: سفر دوم از قطع مواد مخدر تا رسیدن به خود، این برای افرادی است که در اواسط سفر اول و سفر دومیها و حالا همسفر ها چه آقا چه خانم که خیلی دامنه وسیعی دارد یعنی این کاری که انجام می شود این سفری که انجام می شود، که میگوید: از ترس به شجاعت، از نا امیدی به امید، از بی ایمانی به ایمان، از نفرت به طرف عشق، این ها شاید خیلی کوچک به نظر میرسند و آنقدر گفتیم و تکرار کردیم که شاید خیلی معمولی باشد ولی بیرون از این جا واقعا اتفاق نمی افتد سخت است.
قسمت سومش: از رسیدن به خود تا رسیدن به خداوند است که حالا بماند اصلا من راجب بهش صحبت نمی کنم، ولی واقعا در کجا در چه دانشگاهی در چه مطبی در چه بیمارستانی اتفاق می افتد که یه آدمی را که ترس دارد، به شجاعت می رسانند! یک آدمی را که نمیتواند کار کند،یک آدمی که تنبل است تا ظهر میخوابد مگر میشود به راحتی آورد و به قول گفتنی به راه آورد؟ و مسائل دیگر…
اصلا ورزش چیست؟ اصلا امید چی هست؟ خود من قبل از این که وارد کنگره بشوم شاید بارها دست به خودکشی خـودم زدم، چه شد که دیگر از این فکر ها نمی کنم؟ چه شد که دیگه این طور افکار دور شده است از ذهن من؟ چه شد که در کنار دوستان و خانواده ام به من خوش میگذرد! این ها همه اتفاق هایی بود که در کنگره برای من افتاد. در مورد این قضیه خیلی میشود صحبت کرد که کنگره چه کارهایی برای من کرده است و اینکه الان من ایستادهام اینجا و دارم صحبت میکنم مدیون کنگره ۶۰ هستم؛
من یادم است که کلاس سوم راهنمایی که بودم، یک متنی به من دادند و گفتند: سر صف باید بیایی و این را بخوانی و من هم دادمش به یکی از دوستانم و گفتم من نمی توانم و من نتوانستم آن را از روی آن بخوانم ولی الان این کار را انجام می دهم.
و اینکه من برای کنگره چه کار کرده ام؟ نمیدانم واقعا این جا نشسته ام صحبت می کنم این خدمت کردن است به کنگره یا لطفی است که کنگره به من کرده و فرصت را به من داده؟ به نظر من هر کاری من انجام بدهم چه از نظر مالی و چه جانی، در راستای همان سه تا سفری است که گفتم و لطفی است که دارم به خـودم می کنم و هر چقدر این ها مقدارشان بیشتر باشد و با تمام توان باشد آن سفر هایی که اول صحبت هایم گفتم نتیجه بهتری دارند.
بخش دوم جلسه مربوط به تولد آقای شعبان است، تبریک می گویم به همه ی اعضا،به خود شعبان، به همسفرش و به راهنمای همسفرش. در مورد شعبان هم حالا خیلی کوتاه میگویم: روز اولی که آمده بود یادم است یک آدمی بود به شدت به هم ریخته و چیزی که در خاطرم مانده این است که شعبان هم مشکوک بود و هم خیلی شکاک بود ، دائما نگران بود و فکر میکرد دوز مصرفش خیلی بالا است و نمیتواند به نتیجه برسد و چیزی که برایم جالب بود افکار به هم ریختهای است که داشت و فکر میکرد در کلید پریزهای اینجا هم دوربین کار گذاشته اند تا شعبان را چک کنند و فکر میکرد همه ما که اینجا هستیم میخواهیم یک بلایی سرش بیاوریم.
خیلی حالش بد بود اما آمد آرام آرام شروع کرد به سفر کردن آمد روی پله البته که همسفرشان خیلی کمکش کردند،شروع کرد به سفر کردن و آرام آرام تغییر کرد و از همان اول مرتب سی دیهایش را مینوشت و خیلی وسواس داشت در سی دی نوشتن؛ سیدیها را موقعی که باید گوش میداد، گوش میداد و در پارک حضور داشت. یک ویژگی خوبی که داشت این بود که با تمام توانش سعی میکرد خدمت کند به خصوص در مسئله جابجایی شعبه تمام تلاشش را میکرد و فکر میکنم نتیجهاش را دیده وتولد یک سالگیش را جشن میگیرد در کنار خانواده اش.امیدوار ام که به جایگاهی که در کنگره میخواهد برسد.
ممنون که به صحبت های من توجه کردید.
در ادامه تولد یکسال رهایی مسافر شعبان:
آرزوی مسافر شعبان:
آرزو می کنم درب کنگره همیشه به روی مصرف کنندگان باز باشد تا هیچ مصرف کننده ای از درمان ناامید نباشد.
صحبت های مسافر شعبان:
سلام دوستان شعبان هستم یک مسافر
جا دارد ابتدا از خدا خودم تشکر کنم، خدایی که در زندگی ام هیچ وقت سپاسگذارش نبودم و همیشه از او طلبکار بودم اما همیشه کنارم بود، از راهنمای بسیار خوبم آقا حامد،از آقا رضا و از راهنمایان همسفرم تشکر می کنم. از همسفرم،آقا سعید پسرم و علی آقا پسر دیگرم که سرباز است و امروز جایش سبز است تشکر می کنم.
صحبت کردن در مورد تجربه ای که از متد DST داشتم در 5 دقیقه کاری بسیار سخت و نشدنی ای است چون حرف برای گفتن بسیار است،اما روی صحبت من با سفر اولی ها است؛ من با حال بسیار بدی وارد کنگره شدم و اصلا نمی دانستم کنگره چه جایی است. یادم است سال 83 رفته بودم تهران از جایی رد می شدم روی یک تابلویی نوشته شده بود"کنگره60" وارد آنجا شدم و مشاوره هم شدم وقتی به خانه برگشتم به همسفرم گفتم جایی را پیدا کردم که با تریاک اعتیاد را درمان می کنند ولی همسفرم گفت چون با تریاک است به درد نمی خورد من هم کلا نا امید شدم.
من در زندگی همه چیز را باخته بودم و کلا نا امید بودم ولی سعید همیشه به من امید می داد و کمکم می کرد اما جاهایی که من باید کنارش بودم، نبودم. می خواست مسابقات قهرمانی شرکت کند ولی من زندان تشریف داشتم؛ ساعت 2 بعدازظهر انتظامات زندان توی بلندگو من را صدا زد و رفتم دیدم آقا سعید با رئیس ورزش آمدند از من خداحافظی کردند و رفت برای مسابقات جهانی در پرتغال.
قطعا با چنین وضعیتی توقع نداشتم که برود اول شود تا این که یک روزی با حال بد به خانه آمدم و سعید به من گفت رئیس ورزش جوانان می خواهد به خانه ما بیاید و من گفتم این کار را نکن من مصرف کننده هستم و نباید این اتفاق بیفتد ولی سعید گفت اشکالی ندارد که رئیس ورزش جوانان آمد(که انشاءالله هرجا هست خدا خیرش بدهد چون باعث شد من به کنگره بیایم) ایشون به من گفت چرا ناراحتی؟ نکند به خاطر این ناراحتی که سعید سوم شده است؟ گفتم نه من اصلا به این مسائل فکر نمی کنم، من دردی دارم که بی درمان است ایشان هم شروع کردند با من صحبت کردن و بعد با آقای منصور غفاری در شعبه تماس گرفتند و من به کنگره آمدم سه جلسه که آمدم داخل لژیون آقای غفاری دعوایم شد و من را بیرون کردند و با همان بیرون رفتن 6 ماه به زندان رفتم مصرف شیشه و هروئین و هر چه که داشتم قطع شد و تبدیل شد به متادون؛ 80 سی سی متادون در روز مصرف می کردم و هر روز مرگ خودم را می دیدم.
آقای مصیبی آمدند سند گذاشتند و من آمدم بیرون و دوباره آمدم شعبه و چند وقتی می آمدم التماس می کردم که اجازه دهید من سفر کنم تا آمدم نشستم سر لژیون تازه واردین و آقای داوود من را مشاوره کردند که همین جا از ایشان هم تشکر می کنم. آقا داوود به من گفت با حس خودت برو و راهنما انتخاب کن. آن روز آقا حامد انتهای سالن نشسته بود و اخم هایش هم توی هم بود، با خودم گفتم اگر یک نفر بتواند به من کمک کند ایشان است چون من یک منیت و غرور زیادی داشتم هیچ کدام از بچه های کنگره را اصلا به مصرف کننده بودن قبول نداشتم و می گفتم این ها هیچکدام مصرف کننده نبودند.
در کل من با کوهی از ناامیدی به کنگره آمدم ولی وقتی هم که آمدم درست آمدم، آقا حامد هرچه گفتند، چشم گفتم و نتایج این کارها را امروز در زندگی ام احساس می کنم.ممنون که به صحبت های من گوش کردید.
سلام دوستان سعید هستم همسفر
امیدوارم خوب و سلامت باشید. نمی دانم از کجا شروع کنم، یکی از بزرگترین آرزو هایم این بود که بدانم پدرم یکسال سالم است؛ آخرین بار که این حس را تجربه کردم شش سالم بود.مسیری که امروز تا به اینجا آمدم جزو بهترین مسیر ها و روز های زندگی ام بود، وقتی که داشتم می آمدم با کمترین سرعت آمدم چون میخواستم از این لذت نهایت استفاده را ببرم و همیشه در ذهنم می ماند. از راهنمای پدرم تشکر میکنم آقا حامد عزیز اقا رضا عزیز، از بنیان کنگره ۶۰ تشکر میکنم و امیدوارم هر جا باشند سلامت و سربلند باشند، از راهنمای مادرم تشکر میکنم که خیلی برای ما زحمت کشیدند و برایشان آرزوی موفقیت و سلامتی دارم.
من دورانی هم که پدرم مصرف میکرد خیلی دوستش داشتم چون همیشه احترام پدر و مادرم اولیتم بوده من مشکلی ندارم که پدر یا مادرت مصرف کننده باشه، وتو جامعه یکم بد جا افتاده، کسی که معتاد است آدم خرابی برای جامعه نیست وبیمار را باید درمان کرد و بهش احترام گذاشت، چه پدرت باشه چه مادرت، از همین جا میگویم عاشقتم و همیشه هرجای دنیا باشی من پشتت ام؛ درسته بعضی ها جا باید بودی نبودی ولی انرژیت بود در هر حالتی باشی.
از مادرم تشکر می کنم و آرزوی موفقیت دارم برای شما عزیزان و امیدوارم تمام مصرف کننده ها به درمان برسند. یک خاطره ای هم هست از قبل میخواهم بگویم؛ من یک بار حدودا ساعت ۳ صبح از تمرین داشتم برمیگشتم به سمت خانه بعد دیدم پدرم خیلی راحت نشسته توی اتاق و یک تسمه اهنی دستش است. یک بار هم یادم است که پدرم پنج روز نخوابید، نمیدانم چی کشیده بود ولی هر وقت می آمدم خانه، پدرم داشت این تسمه را به یکباره تیز میکرد، امقدر این کار را انجام داد تا تسمه تبدیل شد به یک چاقو تیز. ممنون ام که به صحبت های من توجه کردید.
سلام دوستان سمیرا هستم یک همسفر
خیلی خوشحالم امروز در جمع شما هستم و این تولد به آقای مهندس و خانواده محترمشان تبریک می گویم، تبریک می گویم به خانم معصومه همسر آقا شعبان، قبل از اینکه به این دو عزیز تبریک بگم به اقا سعید بگم مبارکت باشه خیلی خوشحالم اقا سعید، تبریک میگم به معصومه خانم عزیزم تبریک میگم به اقا شعبان اقا حامد و اقا رضا و امیدوارم همیشگی باشه این تولد.
خانم معصومه عزیز از وقتی که وارد لژیون من شد گریه اش را ندیده بودم تا امروز. یک رهجوی به تمام معنا هستند و امیدوارم در جایگاه بالاتر با شال راهنمایی ببینمشان. من به شخصه خیلی از معصومه آموزش گرفتم و در دورانی که در لژیون من بود همیشه باعث شور شعف خنده بچهها بود، نکته ای که این دو عزیز دارند این است که راهنما هایشان را خیلی دوست دارند .
سلام دوستان معصومه هستم همسفر
من هم خدا را شکر میکنم بخاطر امروز اصلا فکر نمیکردم یکسال مواد ودود نباشد، ممنون از همه عزیزان که این جشن را تدارک دیدند برای ما،ممنون خانم ژاله عزیز هستم، از آقا حامد تشکر میکنم که برای مسافر من خیلی زحمت کشیدند و همیشه دعاگوی ایشان هستم، از اقا رضا راهنمای سیگار مسافر ام تشکر می کنم که خیلی زحمت کشیدند و قدران زحمت ایشان هستم و هیچ وقت فراموش نمیکنم. از راهنما خانم سمیرا خیلی تشکر میکنم و خیلی خوشحالم که قدم رو چشم من گذاشتند، ازخانم شهلا و خانم نجمه عزیزم تشکر می کنم.ممنون ام که به صحبت های من توجه کردید.
تایپ:مسافر صادق،مسافر علی،همسفر میلاد
عکس:مرزبان خبری مسافر مهدی
ویراستاری و تنظیم:همسفر یاسین
- تعداد بازدید از این مطلب :
300