هشتمین جلسه از دوره دوم کارگاههای آموزشی مجازی همسفران نمایندگی دکتر مسعود با استادی همسفر نازنین با دستور جلسه "وادی دوازدهم و تاثیر آن روی من" در تاریخ 29 دی ماه ۱۴۰۳ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
اگر بخواهم از تمام آموزشهای ناب و طلاگونه جناب مهندس صحبت کنم ساعت ها طول میکشد تا من ذره ایی از بهترین حال خوب خودم در کنگره را به زبان بیاورم و در آخر قطعا نمی توانم بیان کنم که چه حالی داشتم و با چه ناامیدی وارد کنگره شدم، زمانی با قلب شکسته و چشمانی پر از اشک که مهمان همیشگی قلبم شده بود وارد کنگره شدم آن زمان که توانایی اداره امور خانه داری و همسرداری و بچه داری را از دست داده بودم، مشکلات عاطفی و ناامیدی و طرد شدن از خانواده از یک طرف و مشکلات مادی که مثل خوره گریبان زندگی مان شده بود و قدرت نفس کشیدن و با شادی زندگی کردن را از ما گرفته بود، سهمی از روزگار نداشتیم و جز ناامیدی و بی پولی و دست و پنجه نرم کردن همسرم با غول بی رحم اعتیاد که به همسرم اجازه نمی داد نه مواد را کنار بگذارد نه شادی را سهم دل خودش و خانوادش کند و چیزی جز مواد به او آرامش یک ساعتی بیش نمی داد و بعد دوباره ناامیدی و اشک ریختن که خسته ام، دوست دارم بلندشوم اما راهی نمیبینم تا اینکه سال 97مسافرم با کنگره آشنا شد و اولین بذر را به همت خداوند و جناب مهندس کاشت و آن بذر همان امر اول بود بذر تلاش و عشق بود. قطعا می دانستم که جواب تمام تلاشش را میبیند و امر آخر برداشت آن بذر بود، بذری که عشق مهمان خانه من و مسافرم بود.
سال ها در بین خانواده هایمان ناراحتی و بی احترامی دیدیم و در دل خود زمین و زمان را چنگ میزدیم که پس کی آن زمان میرسد که ما هم مورد احترام واقع بشویم و دیگر به همسرم لقب زشت معتاد را ندهند و مشکلات مالی دست از سرمان بردارد و بجایی برود که دیگر شاهد بی پولی و فقر نباشیم. زمانیکه همه چیز را از دست دادیم چه در خانوادهایمان چه در جامعه و چه بین خودمان نه عشقی بود نه درکی و نه دست مهربانی که دستمان را بگیرد و اشکهایمان را پاک کند و بگوید غصه نخور کلبه احزان ما هم روزی گلستان می شود، چقدر آرامش میگرفتم اگر کسی چنین حرفی می زد و امر اول من همان بذر عشق بود و همیشه در دلم می گفتم خدایا عشق ندیده ام، احترام و توجه ندیده ام می شود آخر امر عشق را دریافت کنم و بعد فهمیدم با کنگره همه چیز می شود هر معجزه آیی با عصای معجزه گر جناب مهندس نمایان میشود.
در کنگره هیچ آرزویی نیست که برآورده نشود آری اینجا مکان مقدسی است که من دوست داشتم به رسم ادب بر زمینش بوسه بزنم و سجده کنان اشک بریزم و شاهد تمام زیبایی هایی باشم که زمانی بزرگترین آرزویم بود و در گنگره به آن ها رسیدم زمانیکه در عمق تاریکی ها فرو رفتیم و غم وغصه هایمان اجازه نداد سخن بگوییم اجازه نداد ما هم در خوشی ها و لذت دیگران سهیم باشیم و تا آمدیم خود را در لذت و جشن و سرور دیگران سهیم کنیم یا مورد بی احترامی قرار گرفتیم یا نگاههای پر از حرفشان ما را تا اعماق سردی و تنهایی می برد و همیشه با خودم می گفتم خدایا جایی پیدا می کنم آرامم کنند حالم را خوب کنند و دیگر برای محبت و عشق گدایی نکنم و به خاطر فقر و بی پولی مورد قضاوت قرار نگیرم البته همسر من از اخلاق و جوانمردی چیزی کم نداشت، کسی که مربی بدنسازی بود حالا مورد قضاوت و بی احترامی قرار گرفته است و کسی که کمک به دیگران می کرد چون درگیر تنش با غول زشت اعتیاد شده بود دیگر کسی براش ارزش قایل نبود کسی نمی دانست او بیمار است و به او می گفتند تو معتادی و این کلمه چقدر برای ما زجر آور بود و دوست داشتم هر چیزی بشنوم اما نگویند که همسرت معتاد است حالم را بقدری خراب می کرد که تمام ارزش های وجودم ترک برداشته بودند نه قدرت اداره امور خانه و خانه داری را داشتم نه همسرداری و نه بچه داری امور زندگی را از دست داده بودم تا بخودم میآمدم پر از خشم نفرت کینه و انتقام بودم، انتقام از کسانی که اگر محبت عاطفی می کردند بعدش با کلی حرف و گلایه مرا باز به سیاهی فرو میبردند کسانی که در خانواده شاید از لحاظ مادی کمکم می کردند اما بعد با کلی طعنه امیدم را ناامید می کردند سهم دلم ناراحتی و غصه شده بود و دنبال انتقام بودم دنبال کینه که روزی تمام منتهایشان را بخودشان برگردانم.
حالا دیگر در کنگره راه را پیدا کردم و امر اول را اجرا کردم همان اطاعت کردن بود همان بذر عشق بود که کاشتم و امید دارم روزی بذر عشق که همان امر اول است را بکارم و امر آخر عشق را برداشت کنم بله اولین بذر را کاشتم که همان بذر عشق و احترام به مسافری بود که بیمار است و نیاز به توجه و احترام را دارد دیگر نگاه من نگاه تنفر و بی انگیزگی از روی اجبار نبود که مجبورم باید زندگی راسر کنم تا بگذرد نه سفر ها را با مسافر و فرزند کوچکم با تلخی و شیرینی با اشک ولبخند پشت سر گذاشتیم در این سفر زخمی شدیم زمین خوردیم بی احترامی دیدیم بی پولی وفقر راچشیدیم اما با تمام تلاش وزنه هایی را بلند کردیم که با تمام سنگینی وسختی بلندش کردیم وشکایت نکردیم گله نکردیم وایمان داشتیم دستان خداوند مارایاری خواهند داد وروزی خواهد رسید که دیگران بخاطرش ما را تحسین خواهندگفتند و دیگر از قضاوت خبری نیست و آن روز آخر امر ایجاد می شود بذری که با عشق کاشتم الان عشق دریافت میکنم دیگر بی پول نیستم دیگر محتاج ترحم و دلسوزی دیگران نیستم دیگر محتاج نگاه مهربان دیگران که دلشان برایم بسوزند نیستم آری من و مسافرم قوی شدیم و به خط پایان نزدیک می شویم چه حال زیبایی است چشمانمان نظاره گر خط پایانی است که در آنجا خداوند با تمام کائناتش ایستاده اند و درحالیکه اشک شوق در چشمان جناب مهندس حلقه زده است که آری جواب اعتماد و احترام به کنگره همین جایگاه پر از عشق است که خداوند و جناب مهندس با حلقه آیی از گلهای رنگارنگ در انتظارمان نشسته اند تا به گردنمان بیاویزند این حلقه گل چیزی نیست جز گل های رنگی عشق ثروت آرامش آسایش فرزند صالح و احترام که به گردن زندگی هایمان آویخته ایم و در آخر به احترام جناب مهندس و خانواده محترامشان این چند بیت را نثار راهشان می کنم که ما را از پستی و ذلت به عشق و پاکی رساندند.
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین منم مفتاح راه
سر پنهان است اندر صدقلاف
ظاهرش با توست و باطنش برخلاف
نویسنده: همسفر نازنین راهنما همسفر فریبا (لژیون دوازدهم)
ویراستار و ارسال: همسفر رها (نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی دکتر مسعود
- تعداد بازدید از این مطلب :
377