روزی را که با امید و شوق درمان مسافرم وارد کنگره شدم، فقط برای درمان مسافرم آمده بودم و من هیچگاه فکر هم نمیکردم که چهقدر خود به درمان نیاز دارم. وارد کنگره شدم و آموزشها را یکی پس از دیگری گرفتم؛ البته اکنون هم در سطح دیگری آموزش میگیرم؛ ولی چیزی که الآن میبینم چهقدر شگفتانگیز است. منِ فوزیه شاید خاکستر شدم و دوباره برگشتم. برای آگاه شدن گاهی لازم است ویران شویم تا بتوانیم آباد شویم، تنها شویم تا هوشیار شویم و ... کنگره به من کمک کرد تا اندکی به خود بیایم، کمک کرد تا بفهمم و عمیق درک کنم در دنیا کسی غیر از خودم نیست و من باید تنها روی پای خود بایستم، حرکت کنم و قطعاً باید بهای آن را پرداخت کنم. این آگاهی، درمان روح و روان، دیدگاه و خلاصه زندگیام را مدیون کنگره۶۰ هستم. خاطرم است چه منیت بالایی داشتم و معمولاً حوصله انسانهایی که یک چیزی را دیر متوجه میشدند یا ضریب هوشی پایینی داشتند را نداشتم؛ چون همیشه از بالا به آنها نگاه میکردم. کنگره منِ فوزیه را کوبید و گفت؛ باید ساخته شوی؛ اما اینبار قویتر، قدرتمندتر، آگاهتر و من حرکت کردم و هنوز هم ادامه میدهم تا این منِ من را بیابم.
به قول شاعر که میگوید: پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را خویشِ خویش من هم اینک از سر صلح آمده است بس که گوش از غیر (خلق) بستم تا شنیدم خویش را. وقتی به زندگی قبل از کنگره نگاه میکنم در حقیقت میبینم که زندگی نکردم، فقط زنده بودم و فکر میکردم که زندگی میکنم. کنگره بالاترین درسی که به من داد ابتدا نظم، دیسیپلین و بعد درست زندگی کردن بود. اینکه زندگی کنم و بگذارم بقیه هم زندگی کنند. وقتی میبینم اطرافیانم یا نزدیکانم بیرون از کنگره چه رفتارهایی نسبت به هم دارند گاهی اوقات قلبم به درد میآید و خدا را هزاران بار شکر میکنم که وارد کنگره شدم و تقریباً متوجه شدم رفتار و عمل سالم با رفتار و عمل به ظاهر نیک خیلی فرق دارند. انسانهایی را میبینم که نور عشق در درونشان رو به خاموشی است و با همهچیز مخالف هستند؛ حتی با کلمه مخالف هم مخالفند. در کنگره فهمیدم عقل، ایمان و عشق هر سه مکمل هم هستند و اگر عشق نباشد این معادله ناقص میشود. اصولاً احساس، قویترین چیز یا موهبتی است که خداوند به ما داده است؛ پس حس خوب داشتن به انسانها و پذیرفتن آنها حتی با نواقصشان زیبا است. کمکهای کنگره را تا قیامت هم بنویسم تمامی ندارد؛ اما من برای کنگره چه کردهام؟
خدمت راهنمایی که برای من اعلام شد هم شاد بودم هم ترس داشتم، میترسیدم که آیا میتوانم این خدمت را در کنگره انجام دهم یا خیر؟ شاید دوست داشتم کمی دیرتر این خدمت را انجام دهم؛ اما با خود گفتم: وقتی خداوند به من لیاقت خدمت داده است دیگر جای حرفی نمیماند. تمام خوشیهایم، تکتک لحظههای ناب زندگیام را مدیون کنگره هستم حالا خدمت نکنم؟ شروع کردم به خدمت راهنمایی و باز با شگفتی زیاد دیدم بیشترین حال خوش و آموزش برای خود من است، باز هم موهبت و شرمنده شدم؛ پس چهطور کمکی به کنگره انجام دهم؟ سعی کردم وارد لژیون سردار شوم، شاید از لحاظ مالی به خاطر مسافرم وضعیت خوبی نداشتم؛ اما گفتم من مدیون کنگره هستم و با توکل به خدا حرکت کردم و اولین پرداختی لژیون سردار را دادم. باور نمیکنید؛ ولی انگار دربهای رحمت خداوند یکی پس از دیگری برایم باز میشود و من تنها متحیر و شگفتزده به این همه برکت و زیبایی نگاه میکردم. باز هم حال خوش بیشتری نصیبم شد؛ پس من چگونه به کنگره کمک کنم؟ منی که هر کاری میکنم باز هم بیشترین حس خوب نصیب خود من میشود.
بارالها تو چهقدر مهربانی و من چهقدر در برابر تو حقیر و ناتوانم، چهطور لطف و مهربانیات را جبران کنم که مکانی برای آرامش روح من دادی. امیدوارم بتوانم هر چند اندک در کنگره خدمت کنم چه جانی، چه مالی و میدانم که باز هم بیشترین بهره را خودم خواهم برد؛ زیرا معامله با خداوند هر دو سرش بُرد است. ممنون مرد بزرگ زمانه مهندس دژاکام و خانواده محترمشان هستم. از این خانواده محترم بسیار آموختم، از استاد امین بسیار یاد گرفتم و تا ابد مدیونشان هستم. امیدوارم پایدار و ماندگار بمانند و سایهشان از سر ما کم نشود. امیدوارم خودم و همه انسانها مانند خانواده آقای مهندس سیم سیار دلمان به باری تعالی وصل شود تا از زندگی بهترین لذت و بهره را ببریم. عیب کار از جعبه تقسیم نیست، سیم سیار دل ما سیم نیست، این خدا این هم هزاران طول موج، دیش احساسات ما تنظیم نیست.
نویسنده: راهنما همسفر فوزیه (لژیون نهم)
رابط خبری: همسفر صدیقه رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون هشتم)
ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم) دبیر اول سایت
ویراستاری و ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر طیبه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
123