دهمین جلسه از دور پنجاهم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی شفا مشهد، با استادی راهنما محترم مسافر رسول، نگهبانی مسافر مهرداد، دبیری مسافر حمید با دستور جلسه "کمک من به کنگره، کمک کنگره به من" روز پنجشنبه مورخ 27 دی ماه ۱۴۰۳ راس ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار نمود.
سلام دوستان رسول هستم مسافر
خدا را شکر که یک بار دیگر توانستم در این جایگاه قرار بگیرم، الان که بچه ها را نگاه میکردم، در همین چند وقتی که من نبودم انگار این نمایندگی پوست انداخته است و من افراد زیادی را نمی شناسم. خوشحالم که دارند راه را پیدا میکنند و به حال خوب میرسند. از گروه مرزبانی و ایجنت عزیز تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار من قرار دادند، همچنین حمید عزیز که با ادامه سفر و یک سال رهاییش این اجازه را به من داد تا در این جایگاه خدمت کنم. قبلا وقتی میخواستم مشارکت کنم در آن مورد اول فکر و بعد صحبت میکردم، ولی الان نمی توانم این کار را انجام دهم و مجبورم فی البداهه مشارکت کنم، اگر کم و کاستی بود ببخشید. قطعا حرفهایی که میزنم همه از آموزشهایی است که از کنگره گرفتهام، ابتدای هفته در لژیون سردار استاد جلسه بودم، این اولین بار است که در یک هفته 2 بار استاد هستم و در مورد یک دستور جلسه صحبت میکنم. این موضوع را به فال نیک میگیرم و باید بیشتر بررسی کنم که کنگره چه خدمتهایی به من کرده است و من چگونه میتوانم به کنگره خدمت کنم، درست است سهی که دارم اندک و ناچیز است ولی تمام سعی خود را کردهام که از هیچ چیزی مضایقه نکنم.
یعنی همه هم و غم من این بود که بتوانم حتی کوچکترین کار را برای کنگره انجام دهم، خود من هیچ کدام از دانستههایی که قبلا داشتم چه درسی و چه غیردرسی را به خاطر ندارم و مطالبی که درمورد آنها صحبت میکردم همه را فراموش کردهام و مطالب تازه ای از دانش کنگره جایگزین شده است. به این فکر میکنم اگر قرار است کنگره به من کمک کند آیا به همین راحتی امکان پذیر است؟ کنگره به من کمک میکند و به دیگران کمک نمیکند؟ چون وارد کنگره میشوم و درمان نمیشوم کنگره به من کمک نکرده است؟ ولی به فرد بغل دستی من که نشسته، الان نگهبان شده و حالش خیلی خوب و سفر عالی داشته کمک کرده است. نکتهای که به ذهنم رسید این است که ببینم در سفر چه کار کردهام که توانستم به درمان برسم و بعد بتوانم خدمت بگیرم، راهنمای تازهواردین شده و تلاش کنم که در جایگاه راهنمایی بمانم و جدا نشوم دلیلش چه بوده است؟ دلیلش این است که کنگره به من بیشتر خدمت کرده یا نه؟ چه کارهایی انجام دادهام؟ در مورد آن فکر کردم و دیدم که ابتدای سفر از نظر مالی و اجتماعی جایگاه خوبی نداشتم و از هر طرف که نگاه میکردم میشد گفت از صد به منفی رسیده بودم از فردی که همیشه نفر اول بود و از نظر مالی، وضعیت نسبتا خوبی داشت به جایی رسیده بودم که کسی از ترس اینکه ممکن است از آنها پول قرض کنم حتی تلفن من را جواب نمیداد، این جایگاهی بود که داشتم و همیشه دنبال این بودم که از کجا و چگونه با کسی ارتباط برقرار کنم تا بتوانم یک تکانی به خودم داده و حرکتی کنم. این تفکرات من در اول سفر بود، باید چه کار میکردم که کنگره بتواند حال من را خوب کند، یک نکته این است که کنگره مانند یک رودخانه جاری است. شاید خیلیها از کنار این رودخانه رد شوند ولی خیلیها هم از این رودخانه بهرهبرداری کرده، تنومند و بزرگتر میشوند، من باید حواسم جمع بوده تا جزو کسانی باشم که از این کمک استفاده میکند. فرکانسم را تنظیم کرده و حالم را خوب کنم و این مجانی نمیشود، اگر من مثلاً ۱۰ سال تخریب داشتم مجانی نمیتوانم آن تخریب را جبران کنم، من تا امروز مصرف کننده مواد مخدر بودم از الان هم دیگر نمیخواهم مواد مصرف کنم اینگونه نیست! من هزینه کردم، کسانی که با من بودند این را میدانند شرایطم خیلی سخت و دردناک بود، طوری که خیلی وقتها ماشینم روشن نمیشد، باید از شاندیز پیاده میآمدم.
من یک جلد پلاستیکی شامپو داشتم که داخلش سکههایی را که در جیبم بود میانداختم، از آن سکهها در زمانی استفاده میکردم که سبد قانون یازده رد میشد تا دست خالی از جلوی من نرود، اینها هزینههایی بود که من دادم چند وقت پیش که با خانمم صحبت میکردم حتی در سفر دوم فهمیدم که خیلی از لوازم خانه را نیز فروختهام، الان نمیگویم که آدم بینیازی هستم ولی حداقلش این است که در جهان ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا من نانی به کف آرم و به غفلت نخورم. اینکه بقیه چهکار میکنند به من ربطی ندارد من باید کارم را درست انجام دهم تا چند نفر بتوانند از من یاد بگیرند، آیا من اینکار را کردهام؟ آیا هزینه دادهام؟ من بارها تأکید کردم و گفتم شک ندارم که مسیر کنگره مسیری الهی است و آن چیزی که عطر و بوی کنگره است و به آن رنگ و لعاب داده رنگ الهی و رنگ خداست، آیا وقتی با خدا بستم، حساب کتاب کردم؟ گفتم از شاندیز میخواهم به سمت نمایندگی شفا بیایم، هزینهاش چقدر است؟ آن روز یکی از بچهها پرسید که شما از گنبد سبز میروید توس 165 ، چهطوری با خودت فکر میکنی که این راه را میروی؟ راستش را بخواهید اصلا فکر نمیکنم! وقتی دستوری صادر شده من دیگر به آن فکر نمیکنم، گفتند اینکار را بکن گفتم باشد. این اتفاقی که برای من افتاده، اتفاق خوبی است، با خدا معامله نکردم و خودم حساب کتاب کردم، نسبت به خدا احساس بزرگی نکردم و قطعا اتفاقات خوبی برای من میتوانسته بیفتد. کمک کنگره را میتوان درک کرد اگر که با دستان بسته قلبهایمان زنگار بسته هیچ شهر سبزی اتفاق نمیافتد، باید قلب گشاده باشد و محبت را حس کند. بزرگترین اتفاقی که در کنگره میافتد این است که فرد واژه عشق را از دو کیلومتری تشخیص میدهد بچه هایی که کنگرهای هستند واژه عشق را به سادگی متوجه میشوند، کمک یک پرنده به جوجههایش بخاطر عاشق بودنش است. همینطور کمک به دیگران اتفاقی است که داخل کنگره برای من افتاده است، همیشه دعا کردهام اسمم جزو آدمهای خدمتگزار قرار بگیرد یعنی اگر خدمتی قرار است انجام شود خداوند بگوید آقای رسول بختیاری هم هست، امیدوارم این اتفاق برای شما هم بیفتد.
در انتهای جلسه کارگاه آموزشی با دعای کنگره 60 به پایان رسید.
مرزبان خبری: مسافر علی اصغر
تایپ: مسافران امیر لژیون18، کورش لژیون10، مهراد لژیون 11، محمد مالک لژیون 19
عکس: مسافران مجتبی لژیون 19، احسان لژیون 14
صوت: مسافران ابراهیم لژیون7، محمد لژیون20
ویرایش: مسافر محمدرضا لژیون7
تنظیم و ارسال خبر: مسافر امید لژیون 14
- تعداد بازدید از این مطلب :
231