English Version
This Site Is Available In English

خیلی شیفه این مکان مقدس شدم

خیلی شیفه این مکان مقدس شدم

من همسفری هستم که خیلی تخریب داشتم. قبل از ورود به کنگره یک انسان ناامید و سردرگم بودم که توان انجام هیچ‌کاری را نداشتم؛ یعنی یک انسان افسرده بودم. سرتان را درد نمی‌آورم؛ اصلاً حوصله حضور در جمع، فامیل یا دوستان را نداشتم. زمانی هم که در جمع دوستان حاضر می‌شدیم، از مسافرم می‌پرسیدند که چرا اوضاع و احوالت این چنین شده است، مگر بیمار هستی؟ اصلاً تحمل کنایه و حرف‌های دیگران را نداشتم و در جواب سؤالاتشان می‌گفتم: کار و مشغل‌اش زیاد است و سریعاً از جمع آن‌ها دور می‌شدم تا زمانی‌که مسافرم یک روز به خانه آمد و به من گفت که مکانی را پیدا کرده است که برای درمان افراد مصرف‌کننده کلاس آموزشی برگزار می‌کنند.

آن زمان اصلاً این کلمات برایم هیچ مفهومی نداشت و پیش خودم زمزمه کردم که این‌جا هم فایده‌ای ندارد؛ زیرا قبلاً باهاش صحبت کرده بودم و بارها التماسش کرده بودم که تو را به خداوند بزرگ قسمت می‌دهم، تو باید مواد را کنار بگزاری؛ چراکه فرزندان ما بزرگ شده‌اند. تمام وظایف و مسئولیت‌های تو را بچه‌ها انجام می‌دهند. فصل زمستان که فرا رسید، در خانه استراحت کن، خودم کمکت می‌کنم. به دفعات بسیار زیاد این جملات را به او گفته بود؛ ولی اصلاً به سخنان من گوش نمی‌کرد. اصلاً باورم نمی‌شد که همچین مکانی وجود دارد تا این‌که یک روز باز دوباره به من گفت: دوستش به او گفته که با هم به کلاس بروند و او قبول کرده بود. در آن لحظه با طعنه به او گفتم: خوب برو! اگر تو بتوانی مواد را کنار بگزاری، من حرفی ندارم.

خلاصه سه روز در هفته در جلسات شرکت می‌کرد و زمانی‌که به خانه می‌آمد، برای من با خوشحالی تعریف می‌کرد که امروز درباره چه موضوعی صحبت کردند و این‌که چقدر دیگران او را تحویل گرفتن و تشویش کردند. پس از گذشت مدتی به من گفت که خانم‌ها هم در این جلسات شرکت می‌کنند. پرسیدم که خانم‌ها برای چه می‌آیند؟ گفت: خانم‌ها آموزش می‌بینند و بعد خدمت می‌کنند. در ادامه گفت: تو هم می‌توانی با من به کنگره بیایی. گفتم: من دیگر برای چه بیایم؟ گفت: اگر دوست داری، بیا.

خلاصه کنجکاو شدم که یک‌سری بزنم و ببینم خانم‌ها چکار می‌کنند. بالاخره یک روز تصمیم خود را گرفتم؛ درحالی‌که به صورت خود ماسک زده بودم و با چادر صورتم را پوشانده بودم تا کسی من را نشناسد. پس از خواندن دعا کنگره راهنمای تازه‌واردین من را در آغوش گرفت و به سمت لژیون خود هدایت کرد؛ البته فقط من نبودم، بلکه خانم‌های دیگری نیز حضور داشتند که کسل و پژمرده نشسته بودند؛ درحالی‌که آن‌ها هم مانند من چشمانشان پر از اشک بود و بغض گلویشان را می‌فشرد؛ اما راهنمای تازه‌واردین با ما صحبت کردند و به ما دلگرمی و امید دادند و گفتند: ناراحت نباشید، ما هم مثل شما بودیم.

پس از چند جلسه حضور در کنگره خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم؛ واقعاً خیلی شیفته این مکان مقدس شدم. الآن با دوستان جدیدی آشنا شده‌ام؛ درحالی‌که اصلاً طاقت دوری آن‌ها را ندارم. در پایان سخنانم خیلی خوشحال هستم که خداوند کنگره را بر سر راه ما گذاشته است. از راهنما همسفر آرزو تشکر می‌کنم که آموزش‌های کنگره را به من همسفر آموختند؛ هم‌چنین از آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم که این بستر آموزشی را برای مسافران و تمام همسفرها مهیا کردند. امیدوارم که بتوانیم در آینده خدمتی در کنگره داشته باشیم.

نویسنده:همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مژگان رهجوی راهنما همسفر راضیه (لژیون سوم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی جواد گلپایگان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .