سالها قبل در رویایی شیرین، خود را در کلاس درسی شبیه کارگاههای آموزشی کنگره۶۰ دیدم. تصور نمیکردم روزی در واقعیت چنین اتفاقی بیفتد و من در بطن این آموزشهای ناب قرار بگیرم و به حالخوش برسم. سال گذشته، قبل از شروع سفر و درمان، به خواست خداوند و بهگونهای معجزهآسا، پیادهروی اربعین و زیارت کربلا قسمت من و مسافرم شد و در این سفر عشق مسافرم از اعماق وجود خود از خداوند درخواست رهایی از اهریمن اعتیاد را طلب کرد. اگر از امام حسین (ع) درخواستی داشته باشیم، امکان ندارد بیجواب بمانیم و این گونه بود که مسیر کنگره و درمان برای ما باز شد. مسافرم بهواسطه یکی از دوستان خود به کنگره معرفی شدند و با اولین حضور در کارگاه شیفته این مکان شدند و به درمان رسیدند. شک ندارم لطف خدا شامل حال ما شد و سپس عنایت امامحسین (ع). ناگفته نماند تلاش خود او، که همت کرد و با تمام سختیهای راه پا پس نکشید و به درمان رسید. من نیز همراه و همسفر او بودم و به قول استاد امین بال پرواز او شدم. از همان ابتدا متوجه شدم، خود بیش از او محتاج آموزش، کارگاه و سیدیها هستم. از آقای مهندس خیلی متشکرم، که زحمات فراوانی کشیدند و این بستر را فراهم کردند، تا ما به رهایی برسیم. راهنمای عزیزم، با رسیدن به هر بنبستی، مانند خواهری مهربان با زبانی ساده و دلنشین راه را برای من نمایان میکرد. امیدوارم برکت این خدمت بیمنت را در زندگی خود مشاهده کنند. هرگز فراموش نمیکنم، قبل از ورود به کنگره، تصور میکردم من دیگر روی خوش زندکی را نخواهم دید، روزها با ناامیدی سپری میشدند، با چالشهایی که در زندگی داشتم، امید خود را از دست داده بودم، بدون هدف زندگی میکردم زندگی برایم معنایی نداشت، در جمع خانوادگی همواره بهعنوان زوجی شکستخورده به ما نگاه میکردند، شاید هم تصور من اینگونه بود. ما نیز تمایلی به شرکت در جمع دیگران نداشتیم، تا با کسی روبهرو نشویم. شاید اینطور بهتر بود، ولی بعد همه میگفتند شما چرا حضور ندارید؟ یا اگر به مهمانی هم میرفتیم، دیر میرسیدیم و دیگران به ما طعنه میزدند و ما بیشتر ناراحت میشدیم. من مانند آنها نبودم، آنها وضع مالی و حال خوبی داشتند و من باید فقط در جمع آنها احساس سرشکستگی میکردم.
یک روز که مادرم مهمان ما بود، متوجه اوضاع بد ما شده بود و من مثل همیشه تلاش میکردم همه چیز را پنهان کنم، که او ناراحت نشود، ولی از قدیم گفتند، آنچه ما در آینه میبینیم، بزرگترها در خشت خام میبینند. اکنون که مادرم را از دست دادهام، فقط برای من افسوس و حسرت مانده است، ای کاش الان زنده بود و تغییرات زندگی ما را میدید، اگرچه هنوز آرزوهای بسیاری دارم، که باید برای رسیدن به آنها تلاش کنم. خداوند را شاکرم، که مسافرم رها شدند و اوضاع من نیز رو به بهبودی میرود. از خدا میخواهم، که مرا یاری کند، تا خدمتگزار لایقی باشم برای بندگان خوب خدا، آنچه در توان دارم انجام دهم، خوبیها را برای همه طلب کنم، همه را دوست داشته باشم، چراکه قلبهای مهربان جایگاه قدرتمطلق است. از خدا میخواهم که همه به حال خوش برسند. دوستان زندگی زیباست، زندگی را زندگی باید کرد.
نویسنده: همسفر صغری رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیوندوم)
ویرایش: همسفر محبوبه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیوندوم)
ارسال : همسفر مرضیه دبیر سایت
همسفران نمایندگی بیرجند
- تعداد بازدید از این مطلب :
72