English Version
This Site Is Available In English

در کنگره وقتی به مردم خدمت می‌کنی بهترین حس دنیا است.

در کنگره وقتی به مردم خدمت می‌کنی بهترین حس دنیا است.

داستان تاریکی من به زمانی که مسافرم مصرف کننده شیشه و انواع مواد مخدر بود برمی‌گردد. مسافرم به‌خاطر وجود پسر‌مان در خانه مصرف نمی‌کرد؛ ولی من با مواد مخدر تا حدودی آشنایی داشتم؛ چون پدرم اعتیاد داشت و از زمانی‌که چشم باز کرده بودم، او را مصرف کننده دیده بودم، همیشه با مادرم دوست داشتیم در خانه بنشیند و تریاک مصرف کند؛ ولی تریاک جواب گویش نبود. تقریبا اواخر دهه ۷۰ بود که مصرف شیشه و کراک داشت و رفته رفته بیشتر هم می‌شد.

من از کودکی آرزویم بود که یک روز ترک کند و مثل مردم عادی زندگی کنیم، خماری های پدرم را دیده بودم؛ وقتی چُرت می‌زد، یا زمانی‌که شیشه مصرف می‌کرد، چند شب نمی‌خوابید و یا چند روز متوالی می‌خوابید، چندین بار توهم‌های بدی زده بود که من‌را خیلی ترسانده بود، خلاصه یک روزی به شهرستان رفت و در آن‌جا با روش سقوط آزاد، ترک کرد و تقریبا ۱۵ سالی است که پاک است؛ هیچ وقت فکر نمی‌کردم که مردِ آرزوهایم، روزی درگیر اعتیاد شود؛ چون حس می‌کردم، خداوند یک‌بار من‌را با پدرم امتحان کرده است؛ محال است، بار دیگر من‌را بیازماید.

به هیچ وجه دوست نداشتم، روزی همسرم مصرف‌کننده شود؛ چون خماری و نشئگی مواد را در پدرم دیده بودم و با دنیای اعتیاد آشنایی داشتم، مسافرم هیچ‌وقت قبول نمی‌کرد که مصرف‌کننده است؛ اما من پایپ را که با آن شیشه می‌کشید را مخفیانه دیده بودم؛ بالاخره قبول کرد و به من گفت: مصرف می‌کند. خیلی از شب‌ها به خانه نمی‌آمد و در مغازه می‌ماند، من و پسرم خیلی تنها بودیم و اذیت می‌شدیم، از مصرف مواد خسته شده بود و خیلی دوست داشت که مصرف نکند.

چندین بار با سقوط آزاد کنار گذاشت و من هم فکر می‌کردم؛ دیگر تمام شده است؛ ولی تمام نمی‌شد و دوباره برگشت می‌خورد؛ حتی چند باری هم به کلینیک‌های مختلف ترک اعتیاد رفتیم که آن‌جا قرص و شربت متادون به مسافرم داده بودند؛ اما باز هم فایده‌ای نداشت. کاملا از درمان او ناامید شده بودم؛ یعنی اصلا فکر نمی‌کردم که می‌تواند درمان شود، در بی‌خدایی، ترس، جهل، کینه و نفرت زیادی در زندگی دست و پا می‌زدیم؛ مخصوصا خودم که به‌خاطر وجود پسرم همه چیز را در خود می‌ریختم و به اصطلاح می‌سوختم و می‌ساختم؛ برای من درمان شدن او محال بود.

خودش هم خیلی دوست داشت که به درمان برسد، روزی به دلش افتاد که پا بوس امام رضا(ع) برویم، رفتیم و در آن‌جا خیلی دعا کردیم و که خداوند دری را به‌روی ما بگشاید. چند وقت بعد از سفر مشهد، مسافرم یکی از دوستان خود را دید که اعتیاد داشت؛ ولی خیلی خوب شده بود، خدا به ایشان خیر بدهد؛ چون پیام کنگره را به ما داد، گفت: من همچین جایی رفته‌ام و آدرس را به همسرم داده بود، من و مسافرم به هیچ‌عنوان در تصورمان نمی‌گنجید که چنین جای مقدسی وجود داشته باشد؛ اما وجود داشت.

۲ الی ۳ ماه پس از ورود من‌را هم با خودش به کنگره آورد، با آموزش‌های ناب کنگره امید در قلبم روشن شد، سپاسگزار خداوند بودن جایش را با ناسپاسی عوض کرد، مهربانی و شادی درِ خانه ما را زد، پسرم بوی خوش زندگی را احساس کرد. معنی حسد، کینه و بسیاری از ضد‌ارزش‌ها برایمان آشکار شد. چقدر زیبا است؛ وقتی حس می‌کنی که خدا کنارت است؛ وقتی غمی از دلی می‌زدایی و به مردم خدمت می‌کنی، بهترین حس دنیا است.

در کنگره۶۰ نه تنها اعتیاد به مواد مسافرم درمان شد؛ بلکه رفتار و باورهای غلط ما هم اصلاح شد؛ حتی بهتر از قبل شد. خداوند را بابت اذن ورود به این بهشت شکر می‌کنم، از جناب آقای مهندس و خانواده بزرگوار ایشان نهایت سپاس را دارم، از راهنمای خوبم سپاسگزارم که با گذشت و بردباری زندگی‌های بی‌شماری را از نو ساختند و به حال خوش رساندند و تمام این موهبت‌ها را مدیون کنگره۶۰ هستم. خیلی دوست دارم که تا عمر دارم در این مکان مقدس باشم و خدمت کنم؛ چون ثانیه‌ای حال خوب داشتن در کنگره با لذت‌های بیرون از کنگره قابل مقایسه نیست.

نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر ژیلا (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر ژیلا (لژیون اول) نگهبان سایت
رابط خبری: همسفر سما رهجوی راهنما همسفر ژیلا (لژیون اول)
همسفران نمایندگی  صفادشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .