نمیدانم چه سالی، چه روزی و چگونه شد که گرفتار این آتش ویرانگر شدم، در ابتدا این عجوزه بالباس عروس به چشمم آمد و گرفتار صور آشکار زیبایش شدم اما غافل از اینکه صور پنهانش اهریمن بوده و برای نابودی زندگی، جوانی و خانواده من آمده بود.
اما وقتی در آن روزها در فاضلابهای زندگی غرق در اعتیاد، جهل و نادانی بودم و با دستان خود در حال تباه کردن خویش بودم، احساس کردم که دیگر به انتهای مسیر رسیده و دیگر هیچ امید و آرزویی برایم نمانده و در اوج جوانی احساس ناامیدی میکردم و تنها هدف و اندیشه من این بود که پایان زندگی چه وقت فرا خواهد رسید.
اما درست زمانی که به مردن میاندیشیدم خداوند یکبار دیگر دست مرا گرفت و به من زندگی و تولد دوباره بخشید، آنجا بود که مسیر کنگره برایم نمایان شد و اذن ورودم به این مکان مقدس صادر شد. در اینجا فرشتگانی را دیدم که محبت را سرلوحه کار خویش قرار داده و بیهیچ چشمداشتی در جهت بهبودی درماندگانی که در آتش اعتیاد گرفتار بودهاند بیدرنگ تلاش میکنند و زحمت میکشند.
در اینجا محبت، معرفت و عدالت را آموختم و از روزی که پای در این بهشت نهادم هرلحظه حالم بهترمی شود و این راهم دریافتم که لذت در سفر است نه در مقصد. اکنون ۶ ماه از درمانم گذشته و حال و احساس فوقالعادهای دارم که نمیتوانم با واژهها بیان کنم و این حال خوب امروز را مدیون تمام خدمتگزاران و استاد عزیزم آقا حمید هستم و از ایشان کمال تشکر رادارم.
نگارنده: مسافر هادی
تایپ: مسافر فرشاد ل 8
تنظیم: مسافر ابراهیم ل 6
- تعداد بازدید از این مطلب :
73