English Version
This Site Is Available In English

آن مسافرت بدترین مسافرت عمرم بود

آن مسافرت بدترین مسافرت عمرم بود

سال‌ 83 وقتی با همسرم ازدواج کردم خیلی تأکید داشتم که مال دنیا برایم مهم نیست، چیزی نمی‌خواهم فقط دودی نباشد. خدایی هم پسری بود که حتی از بوی سیگار بدش می‌آمد؛ ۹ سال از موقع عقدمان دور از هم بودیم، جنوب کار می‌کرد. عاشق همسرم بودم هرچه می‌گفت قبول می‌کردم؛ سال آخر کارش از اعتیاد حرف می‌زد و می‌گفت اگر روزی متوجه شوی که من اعتیاد دارم چه‌کار می‌کنی؟ چون به او ایمان داشتم می‌گفتم شوخی خوبی نیست، طلاق می‌گیرم؛ می‌گفتم تا بترسد؛ ولی هیچ‌وقت به فکر این که اعتیاد داشته باشد نبودم تا اینکه یک روز در جیبش مواد پیدا کردم؛ اما انکار می‌کرد.

هر روز اخلاقش بدتر از دیروز می‌شد تا جایی که عید با خانواده خودم به شمال رفتیم؛ پسرم ساعت مچی دیده بود و می‌خواست؛ گفتم بعداً برایت می‌خرم، به خانه که آمدیم جیغ و داد کرد؛ وقتی همسرم متوجه شد دیوانه‌وار داشت پسرم را خفه می‌کرد که مادر و خواهرم آمدند و جدایش کردند. آن مسافرت بدترین مسافرت عمرم بود، فهمیدم که موادش تمام شده است؛ بعدازظهر گفت برگردیم اصفهان؛ وقتی برگشتیم به فکر طلاق افتادم ولی باز به خاطر پسرم پشیمان می‌شدم؛ مدام نفرین می‌کردم و برای خود آرزوی مرگ می‌کردم؛ دیگر طاقت این زندگی را نداشتم.

بعد از چند سال درگیری و دعوا متوجه بیماری خود شدم و باید عمل می‌کردم؛ دکترم می‌گفت دعا کنید شیمی درمانی نياز نباشد ولی متاسفانه گريبان‌گيرم شد. دچار سرطان روده شده بودم؛ شوهرم را مقصر می‌دانستم؛ مصرف او هم چند برابر شده بود. بعد از مدتی به فکر ترک افتاد، ترک‌های متعددی را تجربه کرد اما بی‌تأثیر بود. خداراشکر دوست مهربانم اکرم، کنگره را به ما معرفی کرد؛ اینجا بهترین راه و آخرین جایی است که اگر امتحان کنید پشیمان نمی‌شوید.

هزاران بار شکر که اذن ورود به کنگره برایمان صادر شد و طعم خوش زندگی را حالا چشیدم. کنگره کمک‌های زیادی به من کرد، اینکه دیگر حتی به مردن فکر نمی‌کنم؛ دوست دارم زنده باشم تا بتوانم به دیگران هم کمک کنم.  نقطه تحملم نسبت به رفتارهای آزار دهنده اطرافیانم بالا رفته، دیگر همسرم را کنترل نمی‌کنم، پسرم را که در سن بلوغ است درک می‌کنم و در موارد بسیار زیاد دیگری کنگره توانسته در زندگی من تأثيرگذار باشد؛ باید بتوانم راهنما شوم تا خدمت کوچکی کرده باشم.

راستی یادم رفت  معجزه کنگره را بگویم؛ جشن گلریزان بود، دوست داشتم برای سردار شدن شرکت کنم، مبلغ پولم کم بود گفتم ان‌شاءالله تا هفت ماه دیگر مبلغش پر می‌شود؛ این حال خوش را هیچ‌وقت تجربه نکرده بودم؛ چند روز بعد همراه مسافرم با موتور به خانه برمی‌گشتیم که با موتور دیگری تصادف کردیم؛ من با ضربه سر به زمین خوردم؛ توسط اورژانس به بیمارستان منتقل شدم؛ تصور می‌کردم به احتمال ۹۰ درصد سر و کمرم مشکل پیدا کرده باشد اما خداراشکر با ام‌آر‌آی و سونوگرافی گفتند هیچ مشکلی ندارم. معجزه سلامتی خود را در عضویت لژیون سردار می‌بینم و بیشتر به کنگره ایمان آوردم؛ اینجا را بهشت روی زمین می‌دانم.
|
در ادامه از آقای مهندس حسین دژاکام برای زحمات بی‌دریغشان بی‌نهایت سپاسگزارم که زندگی‌ خود را وقف کمک به در راه‌ماندگان  کردند تا خانواده‌های زیادی رنگ آرامش را ببینند؛ در آخر هم از راهنمای عزیزم ممنونم که برای من زحمت زیادی کشیدند تا الان در این جایگاه باشم؛ از دوستان گلم در لژیون هشتم هم سپاسگزارم که در این مدت از آن‌ها آموزش گرفتم.

ویراستار: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر نیلسا (لژیون چهاردهم)
ارسال: همسفر مینا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شیخ‌بهایی
 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .