ابتدا از خداوند بابت فراهم کردن و آغاز شدن مسیر کنگره برای من و مسافرم شاکر و سپاسگزار هستم. من در سن ١۶سالگی با مسافر خود ازدواج کردم و با وجود آنکه بچه بودم و راه و روش زندگی را نمیدانستم، به مسیر زندگی ادامه دادم. مسافر من اوایل مصرفش بیرون از منزل مواد مخدر مصرف میکرد و دیگران به هر نحوی او را قضاوت میکردند که این عمل باعث ناراحتی من میشد و احساس بدی به من دست میداد؛ بنابراین به مسافر خود گفتم که در خانه مصرف کن تا دیگران شاهد این کار نباشند، درنتیجه با این تصمیم، مصرف مسافرم در محیط منزل و بیرون از آن بیشتر شد.
مسافرم هر ماده مخدر جدیدی که به بازار میآمد را مصرف میکرد و چون مصرف مواد او افزایش پیدا کرده بود، هر بار یک جور اخلاق و رفتاری از خود نشان میداد و پس از گذشت مدتی به کار فروش مواد مشغول شد که مشکلات ما چندین برابر شد؛ چراکه خودش بر این باور بود که جوری مواد را میفروشد که هیچکس متوجه نمیشود؛ اما چندین بار مأموران پلیس از در و دیوار وارد خانه شدند که من و بچههایم از ترس به خود میلرزیدیم. با قرار گرفتن در حبس، همیشه میگفت من را از زندان بیرون بیاورید، من دیگر دست به کارهای خلاف نمیزنم؛ اما در زندان یاد گرفته بود که چگونه مواد را به داخل زندان ببرد. او با ادامه این مسیر، ماشین را فروخت و با پول ماشین مواد خرید؛ اما علاوه بر اینکه هیچ سودی نکرد، ماشین خود را نیز از دست داد.
مسافر من زمانیکه برگشت خسته شده بود که یکی از دوستانش کنگره را به ما معرفی کرد و اکنون بیش از ۲ماه است که در حال سفر هستیم. در این ۲ماه آرامش خاصی در زندگیام جاری شده است که در ٢٨سال گذشته، اندکی از آن را نداشتیم. اینک آرامش و حال خوش خود را مدیون آقای مهندس حسین دژاکام، آموزشهای کنگره و راهنما خود همسفر زهرا هستم.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ششم)
ویرایش و ویراستار: همسفر زکیه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ششم)
ارسال: همسفر شهلا رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون هشتم)
همسفران نمایندگی ملاصدرا (نیکآباد)
- تعداد بازدید از این مطلب :
119