سلام دوستان هدی هستم یک همسفر.
یادش بخیر، آن روزهای تاریک که هر قدمی که برمیداشتم، سنگینتر از پیش بود. در دنیایی بیرحم و بیانتها غرق شده بودم،درگیر سیاهی شده بودم که هیچ شعاع نوری در آن نمیتابید. لحظاتی که بیصدا میگریستم و در دل شب از خدا میخواستم که مرا از این فلاکت رها کند، اما بر این باور وایمان نبودم که صدایم به گوشش می رسد یانه ؟اگر می رشد پس کجاست؟
در آن دوران، هر نفس کشیدن خود نوعی شکنجه بود و هر نگاه به آیینه تنها تصاویری از یک روح مرده به من نشان میداد.
در آن روزها، هیچ راهی جز تاریکی پیش پایم نبود، هیچ دستی که مرا از چاه تاریک خود بیرون بکشد. کنگره 60 به عنوان نوری در انتهای تونل، سر راه من قرار گرفت. همچون باران بهاری که بر خاک خشک و بیروح میبارد، آموزههای کنگره، در دل من جوانه زدند و ریشه زدند. کنگره به من آموخت که زندگی را از نو ببینم، از نو آغاز کنم. در دل این سیستم، با سیدیها و آموزشهایی که به من داده شد، توانستم به خودم بازگردم، به اندیشههایم، به حقیقت وجودیام. اینجا بود که فهمیدم هر تغییر از درون من شروع میشود و هر رهایی از آن تاریکی به روشناییها میرسد.
در روزهای آغازین، وقتی وارد کنگره شدم، در حیرت بودم. چطور ممکن است؟ گروهی که بدون چشمداشت از من، تنها میخواهند که خودم را پیدا کنم؟ راهنماهایی که در کنارم ایستادهاند، نه به عنوان یک مربی، بلکه به عنوان یک انسان که با دلسوزی و محبت، مرا در این مسیر راهنمایی میکند. آنها بیهیچ درخواستی، دست مرا گرفتند و من وهمسفرم را از مرداب بیرون کشیدند. اما این کمکها تنها در کلمات و نصیحتها نبود، بلکه در هر آموزهای که در اختیارم قرار میدادند، در هر سیدی که گوش میکردم، و در هر کلاسی که شرکت میکردم، زندگی تازهای به من میبخشیدند.
در آن روزهای دلتنگی و اضطراب، کنگره برایم مانند یک پناهگاه امن بود. کلاسهایی که به من آموختند چطور به آرامش درونی برسم، چطور به خودم و دیگران عشق بورزم، و چطور در برابر چالشهای زندگی صبور باشم. با هر آموزش جدید، به خودم نزدیکتر میشدم و از آن سردرگمیها و ترسها فاصله میگرفتم. به یاد دارم که روزی از روزها، وقتی در سکوت کنگره نشسته بودم و درک میکردم که از کجا آمدهام، از خود پرسیدم: «اگر کنگره نبود، حالا من کجا بودم؟»
اما بیش از همه، آموختم که زندگی در مسیر خدمت است. نه تنها به خودم، بلکه به دیگران. اینجا در کنگره، مفهوم واقعی انسانیت را دریافتم. اینکه خدمت به دیگران، گاهی حتی مهمتر از رهایی خود است. زیرا از وقتی که کمک به دیگران را شروع کردم، متوجه شدم که در دل این خدمت، نه تنها آنها، بلکه خودم هم رها میشوم. این رهایی، نه تنها رهایی از اعتیاد است، بلکه رهایی از خودخواهی و نادانی است.
کنگره 60 به من آموخت که انسان بودن یعنی شناختن خود و به دیگران یاری رساندن. اینجا یاد گرفتم که همسفر بودن، تنها همراهی نیست، بلکه حضوری عمیق است در سفر انسانیت. و امروز، وقتی نگاه میکنم، میبینم که اینجا، در کنار مسافرم و دوستانم، دنیای جدیدی برای من ساخته شده است، دنیایی که در آن هیچ تاریکی نمیتواند قلبم را از نور خالی کند.
کمک کنگره به من، نه فقط در روزهای درمان، بلکه در هر لحظه از زندگیام ادامه دارد. این هدیهای است که نمیتوان برای آن قیمت گذاشت، بلکه تنها باید به آن خدمت کرد و با دلی شاد و بیریا، آن را به دیگران منتقل کرد.
سلام دوستان، معصومه هستم، همسفر.
این دستورجلسه برای من تلنگری بود تا خودم را با قبل از ورود به کنگره مقایسه کنم و دقیق فکر کنم کنگره چه چیزهایی به من داده است. اولین و مهمترین چیزی که به من داد، آگاهی بود؛ آگاهیای که اصلاً از آن اطلاعی نداشتم. کنگره چهارده وادی را به من معرفی کرد که هر بار که آنها را میخوانم، مطالب و آموزشهای جدیدی دریافت میکنم. همچنین، سالمخوری و تغذیه سالم را به من آموخت.
دیسپ و کرم دیسپ برای من و خانوادهام یک معجزه بود؛ این کرم باعث شد که بسیاری از کمبودهای بدنم جبران شود و واقعاً ارزشمند است. نوشتن سیدیها برای من مانند نوشتن یک کتاب است. هر سیدی اطلاعات فراوانی به من میدهد و باعث میشود همیشه بهروز باشم. وقتی فکر کردم که من چه کاری برای کنگره انجام دادهام و بازپرداخت من به کنگره چه بوده، متوجه شدم که هیچ! حتی اگر خدمتی هم انجام دادهام، باز هم برای خودم بوده است. این خدمت قبل از اینکه به دیگران کمک کند، ابتدا به خودم کمک کرده است.
من وارد گروهی شدم که در آن معجزههای زیادی دیدهام. اگر در این گروه فعالیتی داشته باشم، میتوانم عضو آن باقی بمانم، اما اگر فقط از گروه بهره ببرم و بازپرداختی نداشته باشم، از این گروه خارج میشوم. اگر من از کنگره بیرون بروم، کنگره همچنان به مسیر خود ادامه میدهد و هیچ اتفاقی برای آن نمیافتد. این من هستم که عقب میمانم و ضرر میکنم. همانطور که یکی از راهنماها گفت: اگر ماهی از اقیانوس بیرون بیاید، اقیانوس همان اقیانوس باقی میماند و چیزی از آن کم نمیشود. این ماهی است که به خودش آسیب میرساند و باعث مرگ خود میشود. کنگره دقیقاً همان اقیانوس است و من آن ماهی؛ اگر از این اقیانوس بیرون بروم، این من هستم که میمیرم.
از خدا میخواهم تا زمانی که زنده هستم، بتوانم در کنگره بمانم، خدمت بگیرم و خدمت کنم. چه جایی بهتر از کنگره؟ سعی میکنم با آموزشهایی که دریافت کردهام، کنگره را در رسیدن به هدف جهانیشدن همراهی کنم و نقشی هرچند کوچک در این مسیر برای آیندهگان، فرزندانم، ملتم و تمام هستی ایفا کنم.
سلام دوستان، مهناز هستم، همسفر.
مبحث کمک من به کنگره و کمک کنگره به من، خود یک مثلث را ترسیم میکند که یک ضلع آن کمک من به کنگره، ضلع دیگر کمک کنگره به من و قاعده مثلث، موضوع مربوطه است. این موضوع نه تنها در رابطه با کنگره بلکه در همه جا مطرح است؛ میتواند بین زن و شوهر، یا در موضوع خدمت، بین من و کشورم و حتی بین مادر و فرزند باشد.
در اینجا، رابطه بین خودم و کنگره را مد نظر قرار میدهم و باید بیاندیشم که در این مدتی که به کنگره آمدهام، چه کارهایی انجام دادهام و چه تغییراتی در من به وجود آمده است. باید خودم را مقایسه کنم و تغییراتی که در من ایجاد شده است را بشناسم و بدانم که این تغییرات از کجا آمدهاند و مدیون چه کسی هستم.
یک مسافر که در زمان مصرف در تاریکیها بوده و به خودش، خانوادهاش و کشورش آسیب رسانده، باید جبران خسارت کند؛ ابتدا از خودش، سپس خانوادهاش و بعد کشورش. منِ همسفر نیز در این مدت که به کنگره آمدهام، از آموزشها و محیط کنگره بهره برده و به آرامش رسیدهام. اکنون لذت زندگی واقعی را تجربه میکنم و از تاریکیها و آشفتگیهای روحی و روانی نجات یافتهام. این آرامش واقعی که اکنون در کنار خانوادهام دارم را باید ببینم و بدانم که این تغییرات از کجا آمدهاند و چگونه میتوانم آنها را جبران کنم.
برای کسی که من را به این حال خوش رسانده است، باید جبران کنم. همانطور که کنگره به من کمک کرده است، من نیز باید بتوانم در کنگره خدمت کنم؛ چه از نظر مادی و چه معنوی. میتوانم با استفاده از آموزشهای درست، به دیگران و همنوعانم که در روزهای سخت اعتیاد آسیب دیدهاند، کمک کنم تا آنها نیز به حال خوش برسند و لذت واقعی زندگی را تجربه کنند. من میتوانم با هر نوع خدمت دیگری، حتی از جارو کردن کنگره، چیدن صندلیها یا گرفتن آموزشهای ناب کنگره، به درجه استادی، کمک راهنمایی یا مرزبانی برسم.
هزاران بار خدا را شکر میکنم بابت این روزهای خوش و حال خوشی که دارم. امیدوارم بتوانم حسابم را با کنگره و آموزشهای ناب آن صاف کنم و در جایگاههای خدمتی کنگره کوشا و درخشان باشم.
سلام دوستان، زهرا هستم، همسفر.
اصولاً تمامی دستورجلسههای کنگره ۶۰ به شکلی طراحی شدهاند که برای هر فرد بهطور خاص آموزنده باشند. حتی اگر بارها و بارها به آنها برخورد کنید، باز هم آموزشهای جدید و در سطوح متفاوتی برای شما رقم میخورد. اما در مورد دستورجلسه «کمک کنگره به من و کمک من به کنگره»، اگر بخواهم از کمکی که کنگره به من کرده صحبت کنم، باید بگویم که برخلاف تصور اولیهام از کنگره که آن را صرفاً محلی برای درمان اعتیاد میدانستم، اکنون متوجه شدهام که درمان اعتیاد فقط بخش کوچکی از آن است.
مسافر من با ورود به کنگره و طی کردن سفر درمان توانست بهبود یابد، اما این پایان ماجرا نبود. امروز با تمام وجودم درک کردهام که کنگره مکانی برای احیای انسان به معنای واقعی کلمه است؛ هم برای فرد و هم برای خانواده. تا زمانی که در این محیط قرار نگیرید و از آموزشهای آن بهرهمند نشوید، معنای واقعی آن را درک نخواهید کرد.
وقتی وارد لژیون سردار شدم، هدفم جبران و پرداخت هزینه درمان مسافرم بود. اما با گذر زمان فهمیدم که این خدمت در واقع لطفی به خودم بود. این تجربه به من نشان داد که چقدر وجود انسان ارزشمند است و باید به آن اهمیت داد. کنگره به من کمک کرد با خودم دوست شوم و نقاط ضعفم را بشناسم تا بتوانم خودم را از نو احیا کنم.
خوشحالم که در مکانی قرار دارم که هر خدمتی که برای دیگران انجام میدهم، در واقع ابتدا به خودم کمک میکنم و برای رشد و پیشرفت شخصیام گام برمیدارم. اینجاست که سخن آقای مهندس برایم معنا پیدا میکند: «هر چقدر به کنگره کمک کنم، نمیتوانم ذرهای از کمکهایی که کنگره به من کرده را جبران کنم.» چرا که در هر خدمت، آموزشی برای من وجود دارد که ارزش آن بسیار فراتر از خدمتی است که ارائه میدهم.
ویراستاری و ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون دوم)نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سنایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
115