مسئولیت همیشه دو طرفه است. وقتی ما از کنگره آموزش میگیریم امنیت و احترام داریم. کنگره به ما پساندازکردن را یاد میدهد. در اینجا خدمتکردن صادقانه را میآموزیم و متوجه میشویم از هیچکس توقع نداشته باشیم. کنگره به ما آرامش، فهم و کمال میدهد. من نوعی چه کاری میتوانم در برابر اینهمه آموزش انجام داده باشم؟
مورد اول اینکه من در گذشته تعادل نداشتم. اینقدر به دیگران مخصوصاً نزدیکانم محبت میکردم که به قولی شورش را در میآوردم و چون دریافت آنچنانی نمیدیدم، همیشه حالم خراب بود و از برخورد و رفتارشان ناراضی بودم؛ خدا را شکر الان میتوانم تعادل برقرار کنم و اگر توانستم کاری انجام بدهم بی توقع میکنم؛ اگر نه انجام نمیدهم و بابت همین کار نگرانی یا دلهرهای ندارم.
مورد دوم اینکه بدون دعوت خانه عزیزانم میرفتم؛ ولی الان اینچنین نیست. اول اینکه وقت نمیکنم، دوم اینکه برای خودم ارزش قائل میشوم، بدون دعوت نمیروم؛ چون قبلاً بابت این موضوع آسیب میدیدم. مورد سوم اینکه به صورتی که تعادل حفظ شود با همسرم مهربان باشم و سعی کنم عیبهای آن را نبینم و به او احترام بگذارم و با زبان خوش گفتار کنم و از خانوادهاش گله و شکایت نکنم.
مورد چهارم در مورد پساندازکردن؛ من با اینکه کار میکردم هیچ پولی پسانداز نداشتم؛ ولی الان به شکر خدا با اینکه کار نمیکنم؛ ولی هیچ موقع بیپول نیستم و تاکنون دو بار توانستم عضو لژیون سردار باشم و مسافرم را هم عضو لژیون سردار کنم. مورد پنجم؛ بیماریهایی داشتم از جمله فشارخون بالا، میگرن عصبی، تیروئید و روماتیسم که از آنها رنج میبردم و کلی قرص مصرف میکردم؛ ولی به شکر خدا الان فشارخون، میگرن و تیروئید ندارم؛ اما کمی رماتیسم مانده که آن هم مطمئنم بهزودی بهبود پیدا میکنم.
مورد ششم اینکه به خودم بها بدهم و به سلامت جسم و روانم بپردازم. بعد از چندین سال که از عمر من میگذرد، بهتازگی خودم را برای باشگاه ورزشی ثبتنام کردم؛ چون دید من عوض شده است. من در گذشته فکر میکردم که لاغر هستم، برای چه باشگاه بروم؟! طرز فکرم این بود؛ ولی الان برای سلامتی جسمم میروم.
مورد هفتم؛ به تغذیه و غذایی که میخورم اهمیت میدهم. در گذشته به قول جناب مهندس مثل سطل زبالهای بودم که هرچه اضافه میآمد میخوردم که بهاصطلاح اسراف نشود. هلههوله خور بودم، فقط میخوردم سیر بشوم و اهمیت غذا را نمیدانستم؛ ولی الان تخممرغ خوردن صبح، سالاد خوردن نیم ساعت قبل از غذا و کلاً مصرف غذاهای سالم را رعایت میکنم و خدا را شکر بلدم.
مورد هشتم اینکه برخورد با فرزندانم را یاد گرفتم. خیلی سرویس میدادم، چه جانی و چه مالی؛ فکر میکردم باید مادر گذشت کند و از خودش بگذرد تا مادر خوبی باشد، به طور کل یاد گرفته بودم اینطور باشم؛ ولی الان چنین نیست، برای خودم وقت میگذارم، برای خودم هدیه میخرم، برای خودم تفریح میکنم، خدا را شکر.
چه کارهایی میکردم که آرامش داشته باشم؛ از فالگیری بگیر تا دعا نوشتن، رفتن به مسجد، امامزادهها و هر کلاسی که میتوانستم میرفتم و هر کاری که میتوانست حال مرا خوب کند میکردم تا با خانواده خوب باشم و خوشبخت باشم و آرامش داشته باشم. مهمتر از همه اینکه بهاصطلاح من رهایی مسافرم را ندیدم، و به قولی گل رهایی مسافرم را ندیدم؛ ولی در شگفتم که چطور با نبود مسافرم کنار آمدم و در آرامش نسبی هستم؛ البته دلتنگی هست؛ ولی دلشکستگی و ناراحتی نیست، در عوض آرامش، ایمان، توکل، امید به زندگی که نداشتم هست. میدانم که در گذرگاه زندگی همیشه رنج هست، فقط من باید بتوانم و بلد باشم که چطور بگذرانم.
از خداوند طول عمر زیاد برای جناب مهندس خواستارم و بعد از آن سلامتی برای راهنمای عزیزم که مرا با آموزشهای نابش هدایت میکند و بعد از آن سلامتی خودم و خانوادهام را از خداوند طلب میکنم؛ البته با آموزشهای ناب، همه به لطف خداوند حل میشود. میخواهم خدماتی که کنگره در اختیار من قرار داده را من هم بتوانم با خدمتکردن جبران کنم؛ اما فعلاً که هیچ شرمندهام.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم)
رابط خبری: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی لویی پاستور
- تعداد بازدید از این مطلب :
78