سومین جلسه از دوره چهلم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰، نمایندگی صالحی، به استادی راهنمای محترم مسافر پیام و نگهبانی مسافر رضا و دبیری مسافر علی با دستور جلسه "کمک من به کنگره وکمک کنگره به من " در روز دوشنبه 24 دیماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام من می خواهم با صحبتی که الان انجام می دهم شما را به مقطعی که هنوز با کنگره آنقدر آشنا نبودم ومختصر آشنایی هم که داشتم به واسطه پدرم بود که در سال هشتادو هشت در کنگره سفر کرده بود، ولی من اصلا کنگره را دوست نداشتم و می گفتم جای من نیست به درد من نمیخورد.
من سال نودو چهار ورشکست شدم، خانه ام را فروختم، مغازه ای که داشتم به طلبکارها دادم، همسرم وفرزندم مرا ترک کردند، ودرچهارشعبه از دادگاه های کشوربرایم حکم جلب گرفته شده بود.
به واسطه افسردگی و قرص های اعصاب و روان میل به خودکشی شدید داشتم، چون پول داشتم دربخش ایزوله بیمارستان بستری شدم ولی همین که پولم تمام شد از آنجا بیرون آمدم ولی باز دست به خودکشی زدم که مرا به بیمارستان امین آباد منتقل کردند.
من کسی بودم که هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشتم، اعتباری نداشتم، ازطرف همه طرد شده بودم، بشدت احساس بی لیاقتی وپوچی داشتم، مشروبات الکلی وقرص های ضد افسردگی مصرف می کردم، دیگر راهی نداشتم، هیچ راهی نبود که نرفته باشم تا اینکه با کنگره آشنا شدم ،کسی که منفور خویشاوندان خودش بود، کسی که مکفور دوستان و هم پیاله هایش شده بود، کسی که طرد شده بود، از دست طلبکارهایش در کارخانه ای بیرون شهر و زیر شیروانی زندگی می کرد وهمان موقع بود که وارد کنگره شد.
چه تبدیلی شده، چه کیمیاگری شده است که من الان در جایگاه استادی قرار دارم، لااقل هیچ اتفاقی نیفتاده باشد الان عزیز کسی هستم، مطمئن هستم عزیز راهنمایم نیزهستم، عزیزرهجو هایم هستم، آدم هایی که هیچ نسبت خونی با من ندارند و فقط رابطه بین ماعشق و محبت است، جز ارادت، جز دوست داشتن هیچ چیزی بین ما نیست.
به نسبت آن موقع اگر هیچ چیزی نداشته باشم کماکان الان خیلی چیزها دارم، به نسبت آدم آن روز، عشق دیگران را، توجه دیگران را دارم و خودم هم نسبت به دیگران همین حس را دارم،من از پدر و مادر و بچه خودم هم متنفر بودم فکر می کردم آنها مقصر هستند ولی الان عشق همه آنها در وجودم جاری وساری هست.
حال خوبم باعث زندگی خوبم می باشد، من از ۲۱ سالگی روی پایه خودم بودم ولی ورشکست شده بودم، پول شربت اوتی نداشتم. اگرمی خواستم تمام مسیر را با تاکسی طی کنم، دیگر پول اوتی نداشتم، مجبور بودم از نیمه راه پیاده به کنگره بیایم.
به خدا قبل از اینکه به کنگره بیایم داشت کارم به جایی می رسید که باید درسطل زباله دنبال روزیم می گشتم و اعتیاد به الکلم تا آنجا من را با خود برد.
ولی الان خدا را شکر به کمک کنگره و برکت آن کار، شغل خوب، همسر خوب دارم و فرزندی که رفته بود الان دارد با من زندگی میکند. الان وقتی فکرمی کنم که دارم به کنگره کمک میکنم فقط برای حال خوبم است .کنگره به من عشق داد، خانه داد، تمکن مالی داد، درمان اعتیاد به من داد، درمان افسردگی و ...یعنی یک مرده احیا شد، حالا من چه می توانم به کنگره بدم که جای آن را پر کند هیچ چیز.
من آمدم راهنمایم گفت خوب سفر کن و کردم، روزی که من رفتم برای رهایی درسال نودو پنج، صدو شصت سی دی نوشته بودم، راهنمایم گفت خدمت کن و در ادامه خدمت و درمثلث شخصیت آن قسمت بی ارزش بودنم تبدیل شد به ارزشمندی و احساس لیاقت بمن دست داد، هر چه قدر بیشتر خدمت کردم بیشتر حالم خوب شد، وضع مالی ام بهتر شد که تمام اینها را مدیون کنگره هستم وهیچ کاری مدیونی مرا را جبران نمیکند. با تشکر
تایپ: مسافر مهران لژیون چهاردهم
تنظیم : مسافر منصور لژیون چهاردهم
دی ماه 1403
نمایندگی صالحی (تهرانپارس)
- تعداد بازدید از این مطلب :
204