جلسه دوم از دور سی و هشتم سری کارگاههای آموزشی، خصوصی مسافران کنگره۶۰ نمایندگی شیخبهایی اصفهان با استادی راهنمای محترم مسافر آرش و نگهبانی مسافر عماد و دبیری مسافر عباس با دستور جلسه «کمک من به کنگره و کمک کنگره به من» در روز یکشنبه ۲۳ دی ماه ۱۴۰۳ راس ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام دوستان آرش هستم یک مسافر
از آقا محمد نگهبان لژیون سردار تشکر میکنم و خدا را شاکرم که بار دیگر این فرصت را به من داد تا خدمت شما عزیزان باشم. از هر ثانیهای که در کنگره در حال خدمت هستم لذت میبرم و این آموزش ها برای من بینهایت ارزشمند است.
دستور جلسه امروز« کمک من به کنگره و کمک کنگره به من » است. دستور جلسه مهمی است. من همیشه از قبل مطالب را آماده میکنم؛ ولی مطالب به صورت القائات میآید و خوش به حال کسانی که به سیستم وصل هستند. روزی با منیت و غرور خاصی وارد کنگره شدم، تا فردی را برسانم و خودم بروم. با این طرز تفکر که این فرد معتاد است و من هر موقع بخواهم میتوانم با روش سقوط آزاد ترک کنم. این شخص از بستگان من بود و خانواده من میگفتند کسی حریف او نمیشود و هر طور شده او را نجات بده. با شخصی آشنا شدم که به کنگره میآمد و حالش بسیار خوب بود و به واسطه او با کنگره آشنا شدم و بعد از حضور در جلسات متوجه شدم خودم بیشتر نیاز به آموزش گرفتن دارم؛ البته آن موقع راهنمای شال سبز وجود نداشت و توسط مرزبانان یا سفر دومیها به تازه واردین مشاوره میدادند و متوجه شدم موضوع فقط مواد نیست و آموزش جهانبینی لازم است. در کنگره ماندم و لژیون انتخاب کردم. هر چقدر بیشتر در دریای جهانبینی پیش میرفتم، بیشتر متوجه میشدم که نمیدانم؛ چون در خانوادهای تحصیل کرده بودم فکر میکردم، خیلی اطلاعات دارم؛ ولی چیزی از جهان بینی کنگره ۶٠ بلد نبودم.
در کنگره ۶٠ آموزشها، اطلاعات بسیاری برای ما وجود دارد و هر لحظه آموزش جدیدی میآموزم تا آرامش و لذت بیشتری ببرم و بتوانم خانواده، جامعه و حتی درختان را ببینم و از نسیمی که به صورتم میخورد، لذت میبرم. روی سخنم با همه و بخصوص با خودم است، باید با خود همیشه تکرار کنم تا یادم نرود؛ زیرا بدترین چیز برای انسان فراموشی است و یادش میرود قبلاً کجا بوده است و الان به چه تبدیل شده است. این تغییرات در کنگره بسیار خاص است و برای این تکرار کردم تا روزی که وارد کنگره شدم را فراموش نکنم که با چه حال خرابی وارد شدم و اصلا لباسی با اسم و رنگ پیراهن سفید نداشتم. من در کنگره بازی زندگی را یاد گرفتم. زندگی یک بازی است و اگر این بازی را بلد نباشی همیشه شکست میخوری. زمانی که این بازی را یاد بگیری، از زندگی لذت میبری، ثانیه به ثانیه آن عشق و محبت است. یک روز در میان به تنهایی به کوه میروم، البته صوت استاد امین و آقای مهندس همراه من است. از رفتن به کوه بسیار لذت میبرم. با سنگها و درختها صحبت میکنم. هنگامی یک پرنده بالای سرم پرواز میکند، حالم خوب میشود. دنبال کدام بهشت میگردیم؟ وقتی دینورفین تولید شد و آموزش ها اتفاق افتاد و وارد بازی کودکانه نشدی، زندگی بسیار زیبا میشود. فردی که در سفر است و حس هایش بسته است متوجه نمیشود. شاید زمانی این پروسه درمانی زیبا و کامل میشود که خدمت انجام دهی. ابتدا خدمت کنی، بعد شال بگیری و سپس راهنما شوی. زمانی که راهنما شوی تازه متوجه موضوع میشوی، مثل مراحل بازیهای کامپیوتری است، هر مرحله که بالاتر بروی و قدرت عملت و تفکرت بالاتر برود و در صراط مستقیم حرکت کنی، تمام تغذیههایی که در صور آشکار و پنهان میگیری تو را بسیار قدرتمند میکند. حال خوش را بعد متوجه میشوی و کلیدها به آرامی درهای بسته را برایت باز میکند و خداوند تحویلت میدهد. آنقدر به آرامش میرسی که هیچ موادی این حس را به تو نمیدهد، هیچ موادی نابتر از موادی که خداوند درون تو گذاشته است نیست. پس کنگره ۶۰ بسیار زیاد میتواند به ما کمک کند. ما میتوانیم با ثروتمان، خدمت سرداری، دنوری و پهلوانی به کنگره کمک کنیم؛ که البته با صد پهلوانی هم نمیتوانیم جبران کنیم. این دستور جلسه به لژیون سردار مربوط است. ما میخواهیم ببینیم کجا بهتر از کنگره که ما برایش هزینه کنیم، تا حالمان خوب شود؟ حداقل وقتی سبد پول جلوی ما قرار میگیرد به اندازه پاکت سیگاری که میکشیدیم درون آن پول بیندازیم، همان مبلغی را که کمک میکنیم، هزار برابرش باز میگردد. اینجا زمانی است که خداوند میگوید این انسان فهمیده است و من باید حواسم به او باشد. دقیقا مثل این میباشد که ما یک باغی داریم و این انسان مثل درخت ثمره همان باغ است. وقتی درخت ثمردهنده باشد بیشتر به آن توجه میکنیم. کوچکترین مشکلی برای آن به وجود بیاید، سریعاً برای حل آن مشکل اقدام میکنیم. همیشه حواسمان به آن درخت است. انسانی که فهمیده باشد، میداند این صندلی میلیاردها برایش ارزش دارد؛ چون به او درس زندگی میدهد. زمانی که به اینجا آمدم و جهان بینی را یاد گرفتم، توانستم ارتباط اجتماعی خود را با دیگران اصلاح کنم، با خانواده ارتباط بگیرم در صورتی که قبل از این ارتباطی با خانواده نداشتم، معنای عشق را نمیدانستم، معنای نفس و روح را نمیدانستم. بازی زندگی را کدام مکان به من یاد داد؟ کنگره ۶۰. این مکان مقدس خیلی چیزها به من داد. یکی از موارد دیگری که کنگره به من داد D.SAPبود، بهترین دارو برای هر درد و بیماری. من چهار نوع بیماری داشتم که با D.SAP درمان شد. در حال حاضر جامعه با انواع بیماریها درگیر هستند ولی ما به راحتی با بخور D.SAP و مصرف خوراکی آن بیماریهایمان را درمان میکنیم. خانوادههای ما نیز مشکلی پیدا میکنند سریع D.SAP استفاده میکنند. در رابطه با این دستور جلسه صد ساعت میشود صحبت نمود ولی من به صورت گذری از آن عبور میکنم. ما آداب معاشرت هم بلد نبودیم، خیلی چیزها را فکر میکردیم بلد هستیم. فکر میکردیم شخصی که دکتر است دانایی زیادی دارد، او سیگار میکشد پس من هم مانند او بکشم؛ ولی ما با آموزش هفتگی سیدیهای جناب آقای مهندس فهمیدیم که دکترها هم خطا میکنند. آقای مهندس در مورد دکترها برای ما توضیح دادند که در آن حرفه و آن زمینه فقط اطلاعات دارند. مثل یک مهندس متخصص است که فقط میتواند کار ساختمان بلد باشد، نقشه بکشد، طراحی کند. آیا همه علمی را میداند؟ آیا سر تا پای ما از کفش، جوراب و لباس و غیره همه را خود ما به تنهایی انجام دادهایم؟ هر کسی در شغل خودش متناسب با کار خودش یاد گرفته است. مثلاً اگر یک پزشک سیگار میکشد دلیل بر این نیست که او خیلی بلد است؛ ولی اینجا در کنگره ما یاد گرفتیم که سیگار چه تخریبی میتواند به ما بزند، قدرت کلام ما را میگیرد، دقیقاً ۶ ساعت جلوی گردش خون در لثه را میگیرد؛ یعنی بعد از یک مدت میبینی که دندان شما خراب شده است و از بین رفته است. این آموزشها را ما داریم کجا یاد میگیریم؟ یاد میگیریم که سیگار چقدر تخریب شدید دارد؟ سیگار یعنی جنگ تفکر با جسم، یعنی تو با تفکر ناسالم و آگاهی نداشتن با جسم خودت در حال جنگیدن هستی، یعنی وقتی که دود وارد بدنت میکنی مثل این است که یک بمب شیمیایی را وارد شهر وجودیت میکنی و سلولهایت را نابود میکنی. کثیفترین چیزی که انسان، خواب او، مسائل جنسی و مسائل جسمیاش را تک تک و پشت سر هم از بین میبرد، سیگار است. کجا آموزش گرفتیم؟ کنگره ۶۰. آیا این حال خوشی که داریم و در کنار هم لذت میبریم و این حسی که همدیگر را در آغوش میگیریم، اینجا لحظه به لحظه که میآییم هم لذت است و هم عشق است. موقعی که در لژیون مینشینیم چقدر شادی داریم؟ هنگامی که از جلسه میرویم انرژی بالایی داریم دلیل آن فقط دارو نیست به خاطر آموزشهایی است که میگیریم هر چیزی که انسان یاد میگیرد سلولهای او هم دارد آموزش میگیرد یعنی دقیقاً بیان و نوع تفکر سلول او هم تغییر میکند و حال خوش و لذت است و این لذت را ما هیج کجا نمیتوانیم بگیریم غیر از کنگره و آموزشهای ناب کنگره، حالا ما چقدر به کنگره بابت این آموزشها و راهکارهایی که میدهد میتوانیم کمک بکنیم؟ آیا میتوانیم بگوییم که با نشان پهلوانی میتوانیم کمکی که کنگر به ما کرده است را بدهیم؟ خیر، چون همین کمک پهلوانی را که میکنیم همین هم برای ما آموزش است. وقتی این بخشش را انجام دادیم جای دیگر هم میتوانیم انجام بدهیم. میگوییم که من که فلان مبلغ را به کنگره دادم آیا به فرزندم ندهم که مشکل دارد؟ یا به برادرم که فلان مشکل را دارد ندهم. چند وقت پیش به مراسم یکی از دوستان رفتم دیدم مشکل مالی دارند و در حد توان کمک کردم و این کمک کردن را از کنگره یاد گرفتم و چقدر به من مرتبه داد. عشق، آگاهی و لذت داد که خودم خیلی خوشحال شدم و الان لذت بردم از محمد عزیز که این استادی را به من دادند که اینجا باشم. تشکر میکنم و از تک تک راهنمایان عزیز که در کنار آنها یاد میگیریم و همیشه بهترینها هستند.
تایپ: مسافر نیما( لژیون 5 )، مسافر محمدجواد( لژیون 4 )، مسافر مجتبی( لژیون 23 )
ویراستار: مسافر مهدی( لژیون ۱۶ )، مسافرحسین( لژیون ۲۳ )
تنظیم و ارسال: مسافر حمزه
- تعداد بازدید از این مطلب :
3312