هفتمین جلسه از دوره اول کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی گنجعلیخان کرمان با استادی همسفر نرگس و نگهبانی همسفر حمیده و دبیری همسفر محسن با دستور جلسه «هفته همسفر» پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۶ آغاز به کارکرد.
سخنان استاد:
من ندانستم که عشق این رنگ داشت، وز جهان با جان من آهنگ داشت، از جفا تا او چهار انگشت بود، از وفا تا عهد صد فرسنگ داشت. خداوند را بسیار سپاسگزارم که به لطف او امروز در این جایگاه قرار گرفتم تا از شما عزیزان آموزش بگیرم و هفته ارزشمند همسفر را به تمامی شما مسافران و همسفران عزیز به خصوص به آقای مهندس عزیزم خیلی تبریک میگویم و همچنین به خانواده محترمشان و اولین همسفر کنگره ۶۰ خانم آنی بزرگ. از راهنمایان عزیز و گرانقدرم، از آقای مهندس، خانم آنی بزرگ، خانم آذر، خانم سحر و خانم سمیه تشکر میکنم، از ایجنتهای محترم و مرزبانان عزیز در بخش مسافران و همسفران و همچنین تمامی خدمتگزاران از جمله نگهبان عزیز و دبیر محترم تشکر میکنم. یک تشکر هم از مسافرهای عزیزم آقا علیرضا، احسان، حسام و سیاوش دارم. از همسفران لژیون هفتم تشکر میکنم؛ اگر امروز من در جایگاه راهنمایی خدمت میکنم به واسطه حضور این عزیزان هست، انشاءالله امروز در کنار همدیگر جشن بسیار پر انرژی و به یادماندنی داشته باشیم.
همانطور که میدانید ما شش جشن در طول یک سال در کنگره برگزار میکنیم؛ جشن بنیان، گلریزان، دیدهبان، ایجنت و مرزبانان، راهنما و جشن همسفر که یکی از پرشورترین و شلوغترین جشنها، همسفر است. خیلی مهم است که آقای مهندس آمدند برای همسفران یک دستور جلسه گذاشتند و از آن به عنوان جشن یاد کردند که ما باید این هفته را جشن بگیریم. یکی به من گفت که چرا آقای مهندس برای مسافران جشن مسافر نگذاشتند؛ ولی برای همسفران جشن همسفر گذاشتند گفتم؛ وقتی مسافران به درمان میرسند دیگر از آن به بعد یک سالگی، سه سالگی، پنج سالگی و همینجوری ادامه دارد برایشان جشن میگیرند. آمدند در طول یک سال این جشن را برای همسفر گذاشتند که جای تقدیر و تشکر دارد. خیلی خوشحالم که امروز در این جایگاه هستم. یادم میآید اولین سالی که جشن همسفر برگزار شد خانم سحر راهنما بودند ایشان استاد جلسه نشستند و به من گفتند نگهبان بنشینم و اولین تجربه را من در جایگاه نگهبانی آن سال انجام دادم فکر میکنم خانم حمیده عزیز هم در جایگاه دبیری بودند و سال قبل به عنوان دبیر نشسته بودم، امسال هم این سعادت نصیبم شد که در جایگاه استادی بنشینم و از شما عزیزان آموزش بگیرم؛ وقتی نگاه میکنیم، میبینیم آقای مهندس برای جایگاهها و افراد یکسری واژهها را در نظر گرفتند و چقدر زیبا در کنگره ما یک واژه داریم به نام مسافر و یک واژه به نام همسفر، زمانیکه یک مصرفکننده از درب کنگره وارد میشود اعتیاد و مصرفکننده بودن را از او میگیرند و به او واژه مسافر داده میشود و این انگیزه بسیار خوبی برای یک مسافر است که بیاید و به خوبی سفر کند و در کنارش یک همسفر هم باشد که باید یکی از اعضاء خانواده یا یکی از بستگان درجه یک این مسافر باشد به عنوان همسفر تا بتواند به مسافرش کمک کند در این سفر تا درمان شود. این واژه مسافر و همسفر را در بیرون هم داریم؛ ولی به نوعی دیگر، زمانی یک شخصی بخواهد از یک شهر به شهر دیگر برود مسافر محسوب میشود؛ اگر کسی در سفر با او باشد میتواند همسفرش شود. هر دو یک جورهایی مسافر و همسفر یکدیگر هستند. اگر کسی بخواهد از کرمان به تهران برود آنجا باید یک هدفی داشته باشد؛ اگر ما بخواهیم یک مثلث برای مسافر در نظر بگیریم؛ یک ضلع مبدأ، یک ضلع مقصد و یک ضلع هدف است. هدف من از رفتن کرمان به تهران چیست؟ برای کاری یا هدفی است که من میروم، همین جوری راه نمیافتم بروم؛ دقیقاً در کنگره مصداق همان مسافر و همسفر بیرون را داریم. زمانیکه یک مسافر وارد میشود ما اگر بخواهیم مثلثی را برای او رسم کنیم؛ مبدأ مسافر مصرف مواد، مقصدش قطع مواد و هدفش درمان میشود، این خیلی زیباست! اینجا میگویند یک همسفر باید با او باشد که بتواند به راحتی سفر کند زمانیکه یک مسافر و همسفر وارد کنگره میشوند برای هر دو سؤال است که چرا باید یک همسفر اینجا باشد؟ هم برای مسافر که میگوید؛ من مصرفکننده هستم، من باید درمان شوم برای چه همسرم، بچهام، خواهر یا برادرم بیایند؛ چون نمیدانند برای چه همسفر باید اینجا باشد. ما همسفرها هم وقتی میآییم همین فکر را میکنیم اصلاً چرا من باید اینجا باشم، جای من اینجا نیست منت سر مسافرانمان میگذاریم که به خاطر تو آمدهایم، نه مصرفکننده هستیم و نه دوست داریم بیاییم؛ چرا من باید در کنار تو باشم؟ اینجا آقای مهندس میگویند؛ وقتی یک همسفر وارد کنگره میشود ابتدا متوجه نمیشود برای چه میآید، فکر میکند به خاطر مسافر میآید و هر چه میگوید درست است؛ ولی هدف چیز دیگری است اصلاً همسفر معنای دیگری دارد. در کنگره یک معنا و مفهوم دارد و در جهان هستی و نیستی هم یک معنا و مفهومی دارد.
زمانیکه همسفر وارد میشود تا یک مدتی حق به جانب است به این فکر میکند که نیاید، مسافر هم برایش مهم نیست میگوید؛ حالا مهم من هستم که باید بروم و درمان شوم ولی بعد از مدتی میفهمد برای چه باید بیاید. آقای مهندس خیلی زیبا از صور آشکار و صور پنهان انسان صحبت میکنند میگویند؛ فقط ۵ درصد از صور آشکار را میتوانیم ببینیم و برای ما قابل رؤیت است، ۹۵ درصد دیگر در دیدگاه ما نیست قابل رؤیت نیست، در صور پنهان هم همینطور ما فقط ۵ درصد را میدانیم که چه هست آن هم در کنگره یاد گرفتیم، میدانیم عقل، روح، نفس، لوح محفوظ یا آرشیو است؛ ولی بقیه صور پنهان را نمیدانیم که چه هست؛ پس زمانی که یک همسفر وارد کنگره میشود او همین حکم را دارد میگوید من به خاطر مسافرم میآیم میگوییم درست است، میگوید مصرفکننده نیستم درست است، اینجا به او میگویند تو یک بال پرواز برای مسافرت باید باشی، همه اینها درست است؛ ولی این فقط ۵ درصد است که من فقط برای مسافرم میآیم، ۹۵ درصد به خاطر خودم است بعد از یک مدت که کنگره بیایم تازه متوجه میشوم که چقدر من به اینجا و آموزشهای اینجا نیاز دارم و تازه میفهمم که بیشتر مسیر را برای خودم آمدم.
اگر ما در کنگره همان پیام سفر اول و سفر دوم را درک کنیم که برای همسفر گفته و فرستاده شده، بتوانیم ذرهای از اینها را درک کنیم، آن وقت جایگاه ارزشمند خودمان را میفهمیم که چه جایگاهی است، آن وقت به زیبایی میتوانیم در این جایگاه نقش خودمان را ایفا کنیم؛ ولی ما متأسفانه سرسری از یک چیزهایی رد میشویم. این پیامها هر روز خوانده میشود، هم پیام سفر اول هم پیام سفر دوم و ما به عمق این پیامها هیچ وقت دقت نکردیم. پیام سفر اول چه میگوید؟ میگوید؛ همسفر تو بر مرکبی نشستهای گرچه دیر به مقصد میرسی؛ اما سالم و کامیاب خواهی رسید، بسیار معنای عمیقی دارد من شاید ذرهای از آن را نتوانم باز کنم یا فهمیده باشم. این پیام، اول آب پاکی را روی دست من همسفر میریزد و میگوید؛ تو دیر به مقصد میرسی بعد میآید یک امیدواری به من میدهد و میگوید؛ ولی سالم و کامیاب میرسی این خیلی عالی است، مرکب چیست؟ مرکب جسم ماست، مقصد کجاست که قرار است من به آنجا برسم؟ همانجا که بند عشقی است بین تو و قدرت مطلق؛ یعنی به همان جایی که از آن انشعاب پیدا کردهایم باید برسیم و چقدر این پیام زیباست، جمله عمیقی دارد، چقدر لذتبخش است و ما همین جوری از آن میگذریم. از اینها نباید بگذریم بدانیم چه جایگاه ارزشمندی به ما داده شده، ما فکر میکنیم که همسفریم همراه با مسافرمان میآییم و میرویم و مسافرمان برای خودش سفر میکند، ما هم برای خودمان سفر میکنیم ۴۰ سیدی مینویسیم، میرویم سر لژیون مینشینیم، خب همه اینها درست است؛ ولی باز هم این ۵ درصد است، ۹۵ درصد ما در هستی و نیستی به عنوان همسفر نقش مهمی داریم آن را باید ایفا کنیم.
لطف خداوند شامل حال ما شده که به واسطه مسافرهای عزیزمان در این بُعد از زندگیمان در کنگره هستیم و اینجا فهمیدیم که همسفر یک جایگاه در هستی دارد و من جایگاهم را اینجا پیدا کردم، قبل از اینکه ما کنگره بیاییم مگر میدانستیم همسفر یعنی چه؟ فکر میکردیم هر کس مسافرت میرود و ما با او میرویم یا کسی با ما باشد به عنوان همسفر هستیم در همین حد میدانستیم؛ ولی معنای همسفر بسیار عمیقتر از این و بسیار ارزشمند است؛ باید قدر خودمان را بدانیم، قدر جایگاهی که به ما دادهاند را بدانیم. در پیام سفر دوم هم از همسفر میگوید و چقدر لذتبخشتر از سفر اول که دو قسمت است؛ قسمت اول مربوط به رهایافتگان است که میگوید؛ از مسئله بیماری اعتیاد رها میشوند، چقدر عالی و در سفر دوم باید به شناخت خودشان پی ببرند چگونه میتوانند به شناخت خودشان برسند؟ باید اینقدر پخته و صیقل داده بشوند تا خود را به مقصد برسانند، کار هر کسی نیست و این کار همه ماست که باید در نهایت انجام بدهیم؛ یعنی من همسفر هم باید پخته و صیقل داده بشوم تا بتوانم وارد سفر دوم شوم.
ما در کنگره سه سفر داریم؛ از مصرف مواد تا قطع آن، اینکه چیزی نیست خیلی راحت است، خیلی ساده آمدیم اینجا سرگرم این هستیم که هر روز بگذرد تا نزدیک به رهایی شویم، سیدی بنویسیم، سر لژیون برویم، راهنما انتخاب کنیم، کنگره بیاییم، یک هدفی داریم، یک راهی را در پیش رو داریم تا به مقصد برسیم و این همان سفر اول است. سفر اول که تمام شد؛ حالا از قطع مواد تا رسیدن به خود، اینجا دیگر شامل حال همه ما میشود، ما هم باید به خود برسیم.
همان کتاب عشق، همان چهارده وادی را طی کنیم تا به خود برسیم، زمانیکه به خودشناسی برسیم میتوانیم خدا را بشناسیم، میتوانیم از خودشناسی به خداشناسی برسیم و اینجا همان پخته شدن و صیقل داده شدن است و قسمت دوم پیام خیلی قشنگ و خیلی برای خودم لذتبخش است، انگار با یک ابهتی، یک عظمتی و با یک حالت خاصی میگوید؛ اینک متن پیام، یعنی چه؟ ذهن و حواس من را روی این قسمت دوم متمرکز میکند، از بندی که آزاد شدی تو را سرمست نگرداند چقدر زیبا! چگونه من میتوانم از بند آزاد و سرمست شوم؛ اگر بخواهی از باده الهی بنوشی و سرمست شوی؛ باید ایمانت را قوی کنی و تسلیم قدرت مطلق شوی. همان جایی که میگوید؛ دستهایت را به نشان پیچش درهم و به سوی آسمان نگهدار، تسلیم شدن در مقابل قدرت مطلق، تسلیم کامل و تسلیم محض تا تو برسی به همان جایی که انشعاب یافتهای. این پیام خیلی عمیق است که ما نمیتوانیم ذرهای از آن را درک کنیم میگوید؛ از ادامه باز نایست؛ یعنی همینجوری باید تسلیم باشی، از ادامه راه منصرف نشوی و محکم بایستی تا همسفران در آن مکان لامکان تو را یاری دهند. چقدر لذتبخش! چه چیزی از این بهتر برای من همسفر که من جایگاه خودم را به عنوان یک همسفر در جهان هستی و نیستی پیدا کردم. آیا افرادی که بیرون کنگره هستند اینها را میدانند یا ما خودمان قبل از اینکه به کنگره بیاییم اینها را میدانستیم یا جایی به ما یاد داده بودند؟ هیچ جایی اینها پیدا نمیشود دیگر هم پیدا نخواهد شد. قدر خودمان را بدانیم، قدر جایگاهی که به ما دادهاند را بدانیم.
در بین مسافران عزیز هم همسفران زیادی هست فقط خانمها نیستند که همسفر باشند آقایان هم هستند هیچ فرقی نمیکند. بیرون از کنگره یادمان هست چه حال خرابی داشتیم، چقدر اوضاعمان خراب بود هم خودمان هم مسافران عزیز به هر دری میزدیم نمیشد. شعری از قیصر امین پور که میگوید؛ گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود، چقدر دنبال ترک بودیم چقدر دنبال راه بودیم که نشد که نشد و بعد راه باز شد و آن موقع نمیدانستیم که میشود، وقتی آمدیم کنگره و درمان شدیم کنگره گفت؛ گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود، از آنجایی که فکرش را نمیکردیم که مسافرانمان درمان بشوند، خودمان بیاییم اینجا جایگاهمان را پیدا کنیم، درمان بشویم و درمان شدیم و چقدر هم خوب درمان شدیم. بیرون از کنگره میگویند؛ گاهی هزار دوره دعا بیاجابت است، کم دعا کردیم، کم نذر و نذورات دادیم، کم دست به دامان خداوند شدیم هم خود ما هم مسافران محترم آیا اجابت شد، آیا اثری داشت، آیا فایدهای داشت؟ نداشت چون راه درست نبود، به دعا کردن نبود که درمان بشویم، به کنگره آمدیم و کنگره گفت؛ گاهی بخت با تو یار میشود و نگفته قرعه به نام تو میشود، تمام ماهایی که اینجا هستیم بخت با ما یار بوده، قرعه به نام ما افتاده که اینجاییم. من واقعاً از صمیم قلبم امروز با تمام وجودم از خداوند میخواهم کسانیکه در بیرون از کنگره به دنبال راه و رهایی میگردند قرعه به نامشان بیفتد، بخت با آنها یار شود، راه کنگره برایشان نمایان شود و صحبتهایم را با یک دلنوشته به پایان میرسانم؛ همسفر گوش بسپار تو خاتون سرزمین یخی شدهای، تو جهنم معبودت را به بها خریدهای نه به بهانه برای رسیدن به بهشت او، تو از نژاد عشقی و در قلب او لانه کردی و برای او اولین دلیل سفر شدی، خداوند به چشمهایت تحمل دیدن، به گوشهایت تحمل شنیدن، به لبهایت تحمل سکوت را آموخت تا همسفر مسافر عشق باشی، مأموریتی بسیار سخت که با خواست خود و فرمان معبودت آغاز شد، ساعتها به روز، روزها به ماه، ماهها به سال رسید و سالها گذشت که تو اکنون در جایگاه همسفر خاتون این سرزمین شدی، همسفر سرت سلامت که سر سلامتی هر چه هستهای خداوند بر دامان پر محبت تو باد، الحق که جشن همسفر بسیار مبارک و پرشگون باد.
عکس:همسفر فاطمه _همسفر محدثه
تایپ:همسفر زهره
بارگذاری:مسافرسعید مرزبان خبری
- تعداد بازدید از این مطلب :
575