English Version
This Site Is Available In English

اسطوره‌هایی به نام مسافر

اسطوره‌هایی به نام مسافر

گاهی فکر می‌کنم
اساطیر خیلی‌شان زن بودند
بر قواره دنیا زیادی بود
که مردان به نام خود زدند
جنگاوری‌ها و دلیری‌هایشان را

دنیا کوچک بود برای حجم وسیع زن بودن

دنیایی که
کافیست زن باشی،
جانت که فرورود در سیاه‌چاله افیون
رؤیت را پر می‌کنند از تفاله‌های غیرت و نکبت و رگ‌های تا حلقوم برآمده تا دفنت کنند
در گنداب اراجیف و نگاه‌های پوسیده‌شان

تو می‌مانی
در انتهایی‌ترین نقطه زمان
تو می‌مانی و سنگینی آوار گناهی که به نام تو زده می‌شود

می‌مانی
می‌شکنی
تمام می‌شوی
و می‌میری

سخت است از پس این آوار برآمدن و ایستادن
سخت است برخاستن از عمیق‌ترین تاریکی زمان
سخت است جان گرفتن وزنده ماندن وقتی میدانی که دیگر هیچ‌کس
تو را نمی‌خواهد

اما
من اسطوره‌هایی را می‌شناسم که راه را یافته‌اند و جان ازدست‌رفته‌شان را باز پس گرفته‌اند

اسطوره‌هایی می‌شناسم که رها شدند از افیون مرگباری که نام و جان و هویتشان را می‌کشت

همین حوالی
اسطوره‌هایی هستند که
جانشان رها
روحشان زیبا
و نامشان مسافر است

نویسنده: همسفر مونس رهجوی راهنما همسفر زری (لژیون دهم)
ارسال: همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر محترم (لژیون چهاردهم) نگهبان سایت


 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .