گاهی فکر میکنم
اساطیر خیلیشان زن بودند
بر قواره دنیا زیادی بود
که مردان به نام خود زدند
جنگاوریها و دلیریهایشان را
دنیا کوچک بود برای حجم وسیع زن بودن
دنیایی که
کافیست زن باشی،
جانت که فرورود در سیاهچاله افیون
رؤیت را پر میکنند از تفالههای غیرت و نکبت و رگهای تا حلقوم برآمده تا دفنت کنند
در گنداب اراجیف و نگاههای پوسیدهشان
تو میمانی
در انتهاییترین نقطه زمان
تو میمانی و سنگینی آوار گناهی که به نام تو زده میشود
میمانی
میشکنی
تمام میشوی
و میمیری
سخت است از پس این آوار برآمدن و ایستادن
سخت است برخاستن از عمیقترین تاریکی زمان
سخت است جان گرفتن وزنده ماندن وقتی میدانی که دیگر هیچکس
تو را نمیخواهد
اما
من اسطورههایی را میشناسم که راه را یافتهاند و جان ازدسترفتهشان را باز پس گرفتهاند
اسطورههایی میشناسم که رها شدند از افیون مرگباری که نام و جان و هویتشان را میکشت
همین حوالی
اسطورههایی هستند که
جانشان رها
روحشان زیبا
و نامشان مسافر است
نویسنده: همسفر مونس رهجوی راهنما همسفر زری (لژیون دهم)
ارسال: همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر محترم (لژیون چهاردهم) نگهبان سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
198