English Version
This Site Is Available In English

حساسیت درمان برای خانم‌های مسافر

حساسیت درمان برای خانم‌های مسافر

ششمین جلسه از دوره اول کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی امیرکبیر، به استادی راهنمای محترم مسافر شمس، نگهبانی مسافر ناصر و دبیری مسافر عرفان با دستور جلسه « خانم‌های مسافر» چهارشنبه 19 دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان شمس هستم یک مسافر. از این‌که در نمایندگی امیرکبیر حضور دارم خوشحال هستم. نمایندگی‌های کنگره مملو از جمعیت هستند. دنیای مصرف‌کنندگان خانم ها و آقایان با هم متفاوت است. ما نمی‌توانیم با منطق مردانه به دنیای خانم‌ها نگاه کنیم.

مواد مخدر حس چاکراِ را قوی ‌می‌کند و هنگامی‌که حس قوی شود تخریب صورت می‌گیرد. من نمی‌توانم احساسات خانمی که مواد مصرف می‌کند را  درک کنم و فقط در مرحله عین‌الیقین قرار دارم و مصرف آن‌ها را می‌بینم.
خانم‌های مسافر، آسیب‌های زیادی را متحمل می‌شوند. من حق ندارم خانم مصرف کننده را قضاوت کنم و نباید قضایا را فقط از دید خودم ببینم.


 

با گذر زمان متوجه شدم کار برای مصرف‌کنندگان خانم آسان نیست. آقای مهندس نسبت به خانم‌های مسافر از حساسیت ویژه‌ای برخوردار هستند. عواطف و احساسات خانم‌ها بسیار حساس‌ است و درمان آن‌ها سخت‌تر است.
من می‌توانم در اجرای فرمان آقای مهندس نسبت به خانم‌های مسافر کمک کنم تا محیط برای سفر آن‌ها امن باشد.باید به افراد کمک کنم تا راحت به کنگره وصل شوند.

ودر آخر این شعر را تقدیمتان می‌کنم:
گاهی فکر می‌کنم اساتید خیلی‌هایشان زن بودند، از قواره مردان زیادی بود به نام خود زدند جنگ‌آوری‌ها و دلیری‌هایشان را.
دنیا کوچک بود برای حجم وسیع زن بودن، دنیایی که کافی است زن باشی. جانت که فرو رود در سیاه‌چاله افیون ؛ رؤیت را پر می‌کنند از تفاله‌های غیرت و نکبت و رگ‌های تا به خون برآمده تا دفنت کنند.

در گنداب و اراجیف و نگاه پوسیده‌شان، تو می‌مانی. در انتهایی‌ترین نقطه زمان، تو می‌مانی و سنگینیِ آوار گناهی که به نام تو زده می‌شود. می‌مانی؛ می‌شکنی؛ تمام می‌شوی و می‌میری. سخت است از پس این آوار برآمدن و ایستادن. سخت است برخاستن از عمیق‌ترین تاریکیه زمان، سخت است جان گرفتن وزنده ماندن و وقتی می‌فهمی دیگر هیچ‌کس تو را نمی‌خواهد.
اما من اسطوره‌هایی را می‌شناسم که راه را یافته‌اند و جان ازدست‌رفته‌شان را باز پس گرفته‌اند. اسطوره‌هایی را می‌شناسم که رهاشده‌اند از افیون مرگ باری که نام و جان و هویتشان را می‌کشت . همین حوالی اسطوره‌هایی هستند که جانشان رها و روحشان زیبا و نامشان مسافر است .

ضبط و تایپ و بارگزاری: مسافر سعید

مزربان کشیک: مسافر احمد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .