سلام دوستان ندا هستم همسفر؛
ما مسافران کشتی شکستهایم که به ساحل رسیدهایم و رقص و پایکوبی میکنیم و مردم به خیالشان ما دیوانهایم، حق دارند که ندیدهاند آن طوفانی را که ما دیدهایم. روزی که به کنگره پا نهادم را به خوبی به خاطر دارم و خواهم داشت، آن روز من با ناامیدی تمام، بدون هیچ انگیزهای در حالی که زندگی برایم سخت شده بود و نفسم به سختی میآمد با چشمان گریان وصورتی پژمرده وارد شعبه شدم و آقایان را با پوشش مرتب و سفید و خانمها را با پوشش سفید و با شال سفید دیدم و خندههایی که بر لب داشتند و مصنوعی نبود. خانم مهماندار من را در آغوش گرفت و با عشق من را به طرف صندلی همراهی کرد، بر روی صندلی نشستم و در خلوت خودم برای حال زارم گریه میکردم و آرامآرام اشکهایم را پاک میکردم و به خودم میگفتم چقدر تحمل، چقدر صبوری؛ من در تمام سالهایی که با مسافرم زندگی میکردم قطره قطره آب شدم، سوختم، شکستم، ولی نخواستم کسی بداند و نخواستم کسی خوردشدن غرورم را ببیند و بدانند که چه حالی دارم و درونم چه میگذرد. وقتی در جلسه نشستم و جلسه آغاز شد، استاد شروع به صحبت کردن کرد، احساس آرامش میکردم و کمکم معنی آن خندهها را که مصنوعی نبودند را فهمیدم و بعد از سه جلسه مشاوره شدن، سفری را آغاز کردم که در این سفر به کسی که مواد مصرف میکرد و لقب معتاد داشت، مسافر و من هم همسفر مسافر شدم و این همسفر شدن چقدر زیبا و لذتبخش است و من که از همراهی کردن خسته شده بودم و فقط زندگی را تحمل میکردم. الان چقدر از این همسفر بودن لذت میبرم و فهمیدم که همسفر بودن هم سخت است هم سهل. من در این مکان مقدس فهمیدم که خداوند هیچ کس را تنها نمیگذارد. خدا را هزار بار شکر میکنم که زندگی آرام و پر از نشاط و شادی دارم و این به لطف آقای مهندس و خانواده محترمشان است و همچنین لطف راهنمای خوبم خانم فریبا عزیز و راهنمای مسافرم آقای اسکندر است؛ دستهایی که خدمت میکنند مقدستر از لبهایی هستند که عبادت میکنند. پس به خداوند توکل کن و همین بس که خداوند مدافع و حافظ انسان است.
سلام دوستان فاطمه هستم همسفر؛
خداوند را شاکر و سپاسگزارم که من و مسافرم را در این مسیر پر آموزش قرار داد تا آموزش ببینیم و از تاریکیها به سمت روشناییها حرکت کنیم. ما قبل از ورود به کنگره فراز و نشیبهای متعددی را طی کردیم، چرا که تاریکیها ما را در آغوش کشیده بودند و روشناییها برای ما کم سو شده بودند، من و مسافرم قبل از ورود به کنگره پر از ناآگاهی و ناامیدی بودیم و همچنین من پر از خشم و پشیمانی که چرا ما؟! چرا مسافر من؟! چرا در این بهترین روزهای زندگیمان باید با این اتفاق دست و پنجه نرم کنیم. چرا این اتفاق پر اندوه و پرچالش برای من است و گلههای متعددی که از خداوند داشتم؛ برای چراهایی که تجربه میکردم، من دنبال راه بودم، برای نجات عزیزترینم از این تاریکی، برای نجات زندگیمان، اما نبود، راه را پیدا نمیکردم، تا اینکه به یادآوردم خواهرم آوا درسالهای قبل که من همانند حال ناامید و سرگردان بودم من را به همراه خود به عنوان میهمان به کنگره برد و من به کمک خواهرم با کنگره آشنا شدم همان شد که مسیرم را یافتم و فهمیدم که راه نجات ما کنگره است، درهمین حال، ناگهانی و یک شبه تصمیم به آمدن به کنگره گرفتم و مسافرم با متوجه شدن تصمیم من به این مرحله رسید که راه درمان کنگره است. شکرگذار خداوند و جایگاهم هستم که لیاقت همسفر بودن را به من بخشید تا انسان بودن و انسانیت را با تمام وجودم درک کنم و همراه و هم مسیر مسافرم باشم تا بتوانیم به راحتی سفر خود را طی کنیم و چه زیبا است کنگرهای بودن ما، مایی که راه را به سختی پیدا کردیم و درحال طی کردن آن هستیم و افتخار میکنیم. چه بسا در خانوادههایی، مسافران خانمی باشند که در این چالش سخت و ناامن به دام اعتیاد گرفتار شدهاند و چقدر سخت است پیدا کردن مسیر برای رهایی. آرزو دارم تمامی مسافران از جمله مسافران خانم مسیر امن و درست که کنگره است را پیدا کنند و در این مکان مقدس در پی رهایی خود از دام اعتیاد باشند.
سلام دوستان سیمین هستم همسفر؛
مادر اساس خانواده محسوب میشود و وقتی درگیر اعتیاد میشود همه چیز در هم میریزد، زیرا نمیتواند نقش خود را ایفا کند، وقتی به کنگره۶۰ وارد میشود متوجه میشود که در این مکان میتواند تار و پود نخکش شده زندگیاش را دوباره ترمیم کند و رشد میکند و این تحول جای شکر و سپاس دارد تا مادر بودن، همسر بودن، انسانیت و عشق بلاعوض را یاد بگیرد و به سوی نور پرواز کند.
سلام دوستان فرزانه هستم همسفر؛
خدا را شاکر و سپاسگزارم که اجازه ورود به کنگره را به من داد و آن را سر راه من قرار داد تا بتوانم آموزش بگیرم و راه درست زندگی کردن و راه درست رفتار کردن با یک فرد مصرفکننده را بیاموزم. در کنگره راهنمایانی هستند که با آغوش باز، حس و حال خوب و انرژی بالا من را در آغوش میگیرند و با تمام جان و دل هرچه که آموختهاند به من هم آموزش میدهند و من را با جهان آفرینش و وادیها و از همه مهمتر صورت مسئله اعتیاد و مثلث درمان اعتیاد آشنا میکنند و یاد گرفتم که با مسافرم چگونه رفتار کنم و آن را به چشم یک بیمار ببینم که وقتی این بیمار در کنگره قرار میگیرد، به درمان میرسد و سلامتی خود را به دست میآورد. من نامم همسفر گذاشته میشود و پا به پای مسافرم در این راه سخت و پر از پیچ و خم و چالش برانگیز قرار میگیرم و بعد از مدتها صبوری و تحمل در این راه به رهایی میرسم و طعم یک زندگی سالم را میچشم. در این هفته که هفته مسافرهای خانم بود من ذهنم درگیر این شده بود که وقتی مسافرم به کمپ رفته بود وقتی آنها را یک روز به کمپ خانمها برده بودند و او از دیدن آنها خیلی ناراحت شده بود و همیشه میگفت بین خانمها و آقایان تفاوت جسمی هست، وقتی مواد مصرف میکنند، خانمها که جسم آنها ضعیفتر است چطور به زندگی خود مشغول هستند و به کارهای روزمره خود میپردازند و چه مشکلاتی را تحمل میکنند بابت خماری و پیدا کردن مواد مصرفی خودشان. من که خود یک مسافر داشتم و سعی میکرد که حداقل بتواند در مسیر زندگی باشد، ولی خانمهای مسافر مشکلاتی چندین برابر را دارند و خدا را شکر که این راه هم برای مسافرهای خانم باز شد که خود را درمان کند.
رابط خبری: همسفر نسرین رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر راهله دبیر سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
212