دلنوشته مسافر علی در باب هفته همسفر لژیون سوم، راهنما مسافر حسین
بنام قدرت مطلق الله
همسفرم به یاد آن روزهایی می افتم که در کنارهم دست بر دست یکدیگر دادیم برای اغازی نو. به امیدی که در کنار من پر بگشاییم به سمت رویاهایمان. زودی نگذشت که در میانه راه من به دام اهریمن تاریکی افتادم و نفس خود راباختم وروح وجسمم اسیر وفرمانبردار شیطان گردیدوبودن تورادر کنارم از یاد بردم واحساس نکردم.
پروبالم در میان شعله های غم و اندوه سوختندو افتادم در گوشه اذلت. تک و تنها رنج سفر به دوش کشیدی. برای پرهای سوخته من پرو بال گشتی تا به لطف مهربانی توخداوند دری را گشود به نور امید وشرط نجات من بال وپر تو گردید. بدون هیچ عذر وبهانه ای پروبالم گشتی وبه ساحل نجات رساندیم. تازه احساس درمن کمی زنده گشته چهره خسته ات را مینگرم از خود میرنجم. از ساحل نجات تا مکان امن سفری دیگرمانده است ک در کنار هم به حرکت ادامه دهیم. اما اینبار بال من یاریت خواهد کرد و حست میکنم و شکرت. بخاطر بودنت. ماندنت به پاس انهمه فدا کاری امروز فرصتی گشته غنیمت. هرچند جبران ناپذیر. اما جبران کنم ذره ای از انهمه فدا کاری که کرده و چه واژه قشنگی. همسفر..
روزت مبارک
- تعداد بازدید از این مطلب :
200