English Version
This Site Is Available In English

اگر تنها نمی‌ماندم، شاید راه را پیدا نمی‌کردم.

اگر تنها نمی‌ماندم، شاید راه را پیدا نمی‌کردم.

جلسه سوم از دوره سی‌ و هفتم سری کارگاه‌های آموزشی، عمومی کنگره۶۰ نمایندگی شیخ‌بهایی اصفهان‌ با استادی راهنما همسفر محمدجواد، نگهبانی مسافر مجید و دبیری مسافر امید با دستور جلسه «هفته همسفر» پنجشنبه ۱۳ دی ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:

سلام دوستان محمد جواد هستم یک همسفر.

خیلی ممنون و سپاسگزارم از عزیزانی که به من فرصت دادند تا در این جایگاه خدمت کنم و آموزش بگیرم.

امروز از تجربه شخصی و حس درونی خودم برای شما صحبت میکنم؛ من همسفر پدرم هستم، ایشان سال ۱۳۹۳ رها شدند و در سال ۱۳۹۴ راهنما شدند و این برکتی است که خداوند اجازه داده است در زندگی‌ ما جریان داشته باشد. من سال ۱۳۹۹ دانشگاه قبول شدم و به نظر خودم در آن زمان هیچ نکته ارزشمندی در زندگی‌ من وجود نداشت، بار سنگینی روی دوش‌ من بود و به هر کاری که دست میزدم خراب می‌شد؛ من به اجبار به دانشگاه رفتم چون دو سال برای آن زحمت کشیده بودم و در رشته مورد علاقه‌ام قبول شده بودم و پدرم اصرار داشت که نتیجه زحماتم را ببینم ولی من به ایشان گفتم، دیگر درس نمی‌خوانم، البته آن موقع در رستوران کار می‌کردم و چیزهایی که داشتم را از دست داده بودم و در اوج ناامیدی به سر می‌بردم، به پدرم گفتم من پول دانشگاه رفتن ندارم و شما هم ندارید ولی پدرم قبول نکرد و روز اول دانشگاه تمام کارهای ثبت نام من را انجام دادند و‌ من فقط روی‌ صندلی نشسته بودم و هیچ کاری انجام ندادم. ابتدای زمان تحصیل در دانشگاه توانایی ارتباط گرفتن با هیچ کسی را نداشتم و نمی‌توانستم کاری انجام بدهم به همین علت به کتاب‌های روانشناسی روی آوردم. مطالعه کتاب‌های روانشناسی فقط یکسری از علائم را درمان می‌نمود و مثل کنگره موضوع‌ها را نمی‌شکافت (به قول پیام کنگره که می‌گوید بشکافید آنچه شکافتنی نیست).

هر سوالی را حل می‌کردم، فردا یک سوال دیگر مطرح بود. بنده شاهد تغییرات پدرم بودم و به همین دلیل من نیز به کنگره آمدم و خدمت تازه واردین را در سال ۱۳۹۹ به من محول نمودند. مشکل اعتیاد سال‌ها در خانه ما حل شده بود ولی من به کنگره نیاز داشتم، نمی‌دانستم کنگره چگونه مشکل من را حل می‌کند ولی می‌دانستم که باید به کنگره بیایم، اعتقاد من این بود جایی که یک مصرف کننده را بعد از بیست سال تخریب مواد مخدر میتواند تغییر دهد، می‌تواند مرا نیز تغییر بدهد. آزمون راهنمایی را شرکت نمودم و دو هفته قبل از آزمون راهنمایی، دقیقا با امتحان‌های دانشگاه مصادف شد. من دو هفته کامل برای آزمون راهنمایی مطالعه نمودم، شب قبل از آزمون اصلی یک آزمون شصت سوالی در شعبه سلمان برگزار شد و فقط ده نفر تمام سوالات را درست جواب دادند ولی من سی غلط داشتم. تنها چیزی‌ که میخواستم قبولی در آزمون راهنمایی بود و به لطف خدا قبول شدم ولی در اوج ناامیدی وارد کنگره شدم، آن موقع به اجبار به لژیون می‌رفتم، می‌گفتم توکل بر خدا بالاخره راه من هم باز می‌شود؛ شروع به حرکت کردم، تا یک سال هیچ اتفاقی رخ نداد و حرکت لژیون خیلی بد بود، چون من هنوز ایمان کامل به کنگره نداشتم و آنقدر که باید جدی نمی‌گرفتم؛ تا جایی که تصمیم گرفته بودم از کنگره بروم.

 از راهنمای عزیزی که خیلی او را قبول داشتم مشورت گرفتم، به او گفتم کنگره روی من جوان بیست ساله جواب نمی‌دهد و باید به سراغ مطالب بیرون از کنگره بروم، ولی ایشان به من گفتند: مطلب را کامل و درست نخواندی و پایه‌‌ اطلاعات و دانشت ضعیف است.

«نخورد آب زمینی که بلند است 

افتادگی آموز اگر طالب فیضی».

بنده کوه منیت بودم و با خودم گفتم من که همه‌ راهها را امتحان کردم، این راه را نیز امتحان می‌کنم. بنابراین یک راهنما انتخاب کردم؛ برایم سخت بود ولی سی‌دی وظایف رهجو را کامل نوشتم و آن زمان یک دفعه لژیون اوج گرفت؛ خدمتگزار‌هایی بیرون آمدند که عملکردشان از خودم بهتر بود و انشاالله خدا حفظشان کند. آقای مهندس می‌گویند: «ما الکلیسم در کشور نداریم ولی مصرف کننده مشروب زیاد داریم». تفریح اکثر بچه‌ها خوردن مشروب بود، یکی از بچه‌های لژیون می‌گفت: ما تفریح کردن بلد نبودیم و فکر می‌کردیم مشروب خوردن بهترین تفریح است. شروع به حرکت کردم و دوباره سی‌دی‌ها را نوشتم و متوجه شدم چقدر نیاز به کنگره دارم. تشکر می‌کنم از پدر و مادرم که همسفر من بودند و هر موقع عصبانی می‌شدم، پدرم هیچگونه حرفی نمی‌زند. ایشان چندین لطف بزرگ در حقم انجام دادند: اول اینکه مرا اجبار کردند به دانشگاه بروم و دوم اینکه من را درب شعبه شیخ‌بهایی پیاده کردند و خودشان به شعبه چرمهین رفتند. من تنها این مسیر را ادامه دادم، اگر تنها نمی‌ماندم، شاید راه را پیدا نمی‌کردم و خداروشکر راه را پیدا کردم و در کنار دوستان حرکت کردیم. اگر بخواهم از دیدگاه پدرم به موضوع نگاه کنم، من سال ۹۹ به کنگره آمدم، دقیقا هفت سال بعد از اینکه پدرم راهنما شدند؛ مادرم هم امسال با من آمدند، ده سال بعد از اینکه پدرم به رهایی رسیدند. مسافران بعد از یازده ماه سفر زندگی برایشان شروع می‌شود و تازه به صفر می‌رسند و نباید انتظار خاصی از آنها داشته باشیم، البته مسافر هم نباید طبق سی‌دی خانواده (استاد امین) انتظار خاصی از خانواده خودش داشته باشد، چون سال‌هاست که حس‌ها مسدود و تخریب شده است و اعتیاد جایگزین خانواده شده و حسی که در همسفر بعد از رهایی به وجود می‌آید حس انتقام است، یعنی می‌گوید: حالا نوبت من است که استرس بدهم و زور بگویم و این حس کاملا زیرکانه است و بیشتر در ظرافت زنانه نهفته است و باید زمان بدهیم، یعنی مسافری که رها می‌شود چهار، پنج سال باید حرکت کند. همسفر‌ها باید آرام باشند ولی بعضی مواقع از دستشان خارج می‌‌شود، باید استخر درونی را با خدمت کردن بزرگ کنیم و در سی‌دی قلب آقای مهندس خیلی قشنگ می‌گویند: «ما با خرج کردن مال، جسم و وجودمان می‌توانیم پتانسیل خودمان را زیاد کنیم». 

خیلی ممنون که به صحبت های من گوش کردید.

تایپ: مسافر محمدجواد(لژیون۴)، مسافر نیما(لژیون۵)

ویراستار: مسافر مهدی(لژیون۱۶)، مسافر حسین(لژیون۲۳)

تنظیم و ارسال مطلب: مسافر حمزه

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .