نهمین جلسه، از دوره اول سری کارگاههای آموزشی - خصوصی کنگره ۶۰، ویژه خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی نسترن اصفهان، با استادی راهنما همسفر مرضیه، نگهبانی مسافر بیتا و دبیری همسفر زهرا، با دستور جلسه «هفته همسفر» روز شنبه مورخ ۸ دیماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۳:۳۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام دوستان مرضیه هستم یک همسفر
خدا را شاکر و قدردانم بابت این موهبت عظیم الهی و این هفته فرخنده و پر شگون که ابتدا خدمت خانم آنی بزرگ اولین همسفر کنگره ۶۰، خدمت آقای مهندس بنیان کنگره، استاد امین و خانم شانی و آنی کماندار تبریک و تهنیت گفته و از خداوند برای ایشان سلامتی و طول عمر، خواهانم.همچنین هفته همسفر را بهتمامی همسفران در کل شُعب تبریک میگویم و از ایجنت، مرزبانان و همه خدمتگزاران سپاسگزارم که به من اجازه خدمت دادند.
من باحال خیلی بدی وارد کنگره شدم. از مسافرم هیچ شناختی نداشتم، از اعتیاد و مصرف مواد مخدر، آگاهی و اطلاع چندانی نداشتم، نمیدانستم مواد مخدر چیست و چه تأثیرات نامطلوبی روی فرد میگذارد.
روز اول خانم فریبا با من صحبت کردند و من فقط گریه میکردم، در حین گریهکردن و صحبتهای خانم فریبا، یکدفعه دلم زیرورو شد و نور ایمان مانند یک بارقه امید، در وجودم رخنه کرد و به کنگره ایمان آوردم.مسافرم به کنگره آمد و سفرش را شروع کرد و بعد از مدتی، سفرش را خراب کرد و از کنگره بیرون رفت. این اتفاق باعث شد که من خیلیخیلی ناراحت شوم و بخواهم بهزور او را به کنگره برگردانم و برایش مادر خوبی باشم، اما بلد نبودم چطور این کار را انجام بدهم و در نتیجه بیشتر از او دور شدم و روزبهروز فاصله ما بیشتر میشد.
من در محیط کنگره فردی مهربان بودم و پختهتر رفتار میکردم؛ ولی برای درمان دخترم چیزی در چنته نداشتم، چون آموزش ندیده بودم تا این که کمکم متوجه شدم راه را اشتباه رفتهام و خیلی ناآگاه و اشتباه با دخترم برخورد میکردم.در ادامه پی بردم که دنیای افراد مصرفکننده چقدر متفاوت است و من فکر میکردم آدم بسیار فهیم و دانایی هستم و بهخاطر حفظ آبرو همیشه دیگران را راضی نگه میداشتم و خودم در عذاب بودم.
من شاید از نظر دیگران، انسان درستکاری بودم و عمل بهظاهر نیکانجام میدادم؛ ولی بهمرورزمان، طی آموزشهای مکرر دانستم که خیلی وقتها مرتکب اشتباه شدهام و عمل بهظاهر نیک من خیانت بوده است.
خدا را شکر با کمک راهنما و آموزشدیدن، کمکم دیدگاهم عوض شد، رشد کردم و دانش و آگاهیام، کمی ارتقا یافت. من خودم کار میکردم، خانواده را اداره مینمودم و فکر میکردم که مستقل و دانا شدهام؛ اما دوباره با مسافرم به چالش کشیده شدم و بعداً متوجه شدم که من از مسیری عبور میکنم که در پس آن یک اقیانوس است و در این اقیانوس خیلیها به قشنگی شنا میکنند و برخی دچار طوفان و گردباد میشوند، و مجدداً به تاریکیها برمیگردند.
درهرحال؛ امیدوارم کسانی که در بیرون از کنگره، در عذاب و درد به سر میزند و خواسته درمان و رهاشدن از تاریکی را دارند، راه درمان برای آنها باز شود و با کمک خداوند به این مکان بیایند و تحت تعلیم، آموزش و درمان قرار گیرند. کسی که هنوز نیامده است، آگاهی ندارد و ما نمیتوانیم از او انتظار داشته باشیم که طبق میل ما رفتار کند و ما باید اول خودمان با آموزشهای کنگره و تفکر درست آشنا شویم تا درک درستی از آنها داشته باشیم و بهجای اینکه مسافرمان را تحتفشار قرار دهیم، با عشق و محبت به او کمک کنیم.
من خوشحالم که داناییام کمی بالاتر رفت و توانستم به مشکلات مسافرم از دیدگاه خودش نگاه کنم و با حس خوب و نه با خشم و عصبانیت، در حل مشکلات به او کمک کنم. مسافری که برگشت کرده، بهقدر کافی حالش بدی دارد، من باید برای زخمهایش، مرهم باشم، نه اینکه روی زخم او نمک بپاشم. اما متأسفانه من گاهی با او دعوا و بحث میکردم و میخواستم او را بازور به کنگره بیاورم.
آقای مهندس فرمودند؛ ما بازور تازیانه نمیتوانیم قلبها را تسخیر کنیم و به درون آن نفوذ نماییم. این جمله بسیار معنادار و ارزشمند است. من از روی نادانی میخواستم مسافرم را با به کنگره بیاورم و این امکان ندارد.
من از روی ترحم و دلسوزی، میخواستم به او لطف کنم؛ اما کار را خرابتر و قلب او را سختتر میکردم. سی دی قلب را گوش دادم و در این سی دی باز هم متوجه شدم که قلبم خیلی بسته شده و مثل یکتکه یخ سرد و سفت، شده بودم، پس تصمیم گرفتم با جهانبینی، قلبم را یواشیواش نرم کنم. این کار خیلی لذتبخش است و حالم را خوب میکند و روحم من با یادگیری و آموزش، سیراب میشود و تازه متوجه تشنگی روح خود شدم.
تنها کاری که یک همسفر میتواند بکند این است که، روی خودش کار کند و خودش را به تعادل برساند و بعد میتواند به وظایفش بهتر عمل کند. خیلی از مسافران، در کنگره به درمان میرسند و بعد از درمان همسفرِ بقیه اعضای خانواده میشوند.
یک همسفر تا زمانی که به درمان و تعادل روان نرسد، نمیتواند به مسافر کمکی بکند و بهترین کار این است که به خودش و زندگیاش برسد. امیدوارم که من، هم، بهعنوان یک مادر، بهعنوان یک همسفر، بتوانم برای دخترم، یک تکیهگاه محکم و یک همراه و یار مهربان باشم. متشکرم.
تایپ: همسفر زهرا لژیون دوازدهم، نمایندگی نسترن اصفهان.
ویرایش مسافر کبری لژیون یکم نمایندگی نسترن اصفهان.
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
128