همسفر، هر بار که جنگجوی درونت از میدان پیکار روزگار برگشت، محکم در آغوشش بگیر، پیشانیاش را ببوس و از او بپرس، سفر چطور بود؟ حالا چگونهای؟ حالا که محکم پای من و دردسرهای جهان من ایستادهای و تا مرز خستگی مفرط میجنگی تا من روی پای خودم بایستم و سرم را در نهایت غرور بالا بگیرم، حالا که در سختترین تنگناهای روزگار به یاد تو میافتم و دلم قرص میشود و افتخار میکنم به این که اگرچه گاهی شکننده، کمطاقت و ضعیف میشوم؛ اما جنگجویی درون من هست که به وقتش همه چیز را جبران میکند. همسفر عزیز با غرور، سراغی از خودت از جنگجوی درونت بگیر و به جسارتش نگاه نکن به لطافتش نگاه کن به بارها شکستن دلش نگاه کن به کم نیاوردنش نگاه کن و به بخشش گاه و بی کاهش نگاه کن، همیشه نظاره گر عشق و محبت بی پایانش باش؛ چون شجاعترین قلبها گاهی، آسیبپذیرترین احساسات جهان را دارند. همسفر عزیز بودنت مبارک باد.
نویسنده: همسفر سپیده رهجوی راهنما همسفر آمنه (لژیون پنجم)
منبع: دلنوشته
ویرایش و ویراستاری: مرزبان خبری همسفر معصومه
ثبت و ارسال: دبیر سایت همسفر محدثه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
همسفران نمایندگی تخت جمشید
- تعداد بازدید از این مطلب :
319