English Version
This Site Is Available In English

مشکلات راه را به ما نشان می‌دهد

مشکلات راه را به ما نشان می‌دهد

جلسه ششم از دوره بیست و ششم کارگاه‌های آموزشی خصوصی ویژه همسفران کنگره ۶۰، نمایندگی لویی‌پاستور با استادی دیده‌بان جهان‌بینی، استاد امین دژاکام، نگهبانی راهنما تازه واردین همسفر نیلوفر و دبیری راهنما، همسفر زینب با دستور جلسه «جـــشــن هــمـســـفر» در روز شنبه 8 دی 1403 ساعت ۱۷ برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان امین هستم یک همسفر
جشن همسفر را به همه همسفرها و مسافران تبریک می‌گویم و امیدوارم از این جشن‌ها زیاد داشته باشیم و جشن‌ها معنی واقعی پیدا بکنند.
چند روز پیش به اتفاق مهندس فیلمی به اسم هفت دلاور یا هفت خارق‌العاده را نگاه می‌کردیم، هنرپیشه‌های خیلی معروفی در این فیلم بازی می‌کردند و فیلم خیلی قوی پیش می‌رفت.
در این فیلم رئیس راهزن‌ها آدم طنزی بود و در سکانسی به افراد خوب داستان می‌گوید چون شما هفت‌تیرکش‌های اسم‌ورسم‌دار هستید و ممکن هست رفقای شما بعد از کشتن شما بیایند و انتقام بگیرند، من شما را نمی‌کشم ولی باید ازاینجا بروید یعنی با اینکه می‌توانست آن‌ها را شکنجه کند و بکشد، آن‌ها را تا یکجایی اسکورت می‌کند و اسب و تفنگ آن‌ها را می‌دهد تا بروند تا اینجا فیلم قشنگ و خوب بود ولی این هفت نفر اسلحه را برمی‌دارند و برمی‌گردند به قتل و عام دزدها، در این لحظه حس من خراب شد و گفتم این فیلم دیگر مزه ندارد و حال نمی‌دهد آقای مهندس هم گفتند آره اصلاً حال نمیده!

گفتیم رئیس دزدها نماد جوانمردی شد چون نه‌تنها این‌ها را شکنجه نکرد و نکشت، بلکه اسلحه و اسب آن‌ها را هم داد و قهرمان‌های داستان خیانت‌کار شدند و نماد ریاکاری و نمک خوردن و نمکدان شکستن شدند و داستان به‌کلی نابود شد!
در آنجا، قلم نویسنده در جهت تاریکی چرخید و داستان فیلم را خراب کرد و تیر خلاص را به مغز فیلم زد و حس را از  بین برد. خلاف حقیقت شد، جواب خوبی را با خوبی می‌دهند و جواب بدی را بدی  و این تعادل به‌هم‌ریخته شد.
در داستان‌های زندگی هم همین‌طور است و انسان درستکار، رستگار و عاقبت‌به‌خیر می‌شود که خوبی را با خوبی جواب می‌دهد که اگر دانا باشد بدی را هم با خوبی جواب می‌دهد.
خداوند می‌فرمایند اگر جواب بدی را با بَدی جواب دادی، اشکالی ندارد ولی ترجیحاً بهتر است بدی‌ها را با خوبی دفن کرد که این می‌شود آگاهی و حکمت.
زندگی ما هم همین‌طور هست، مسافرها سالیان سال مصرف‌کننده بوده‌اند و هوشیار و در حال خودشان نبودند.

مثلاً راننده‌ای که مست است، شخصی که در کنارش نشسته است را در نظر بگیرید، آن راننده که بد رانندگی می‌کند، چیزی متوجه نمی‌شود ولی نفر بغل‌دستش تا مرز سکته پیش می‌رود، چرا؟ چون آن بغل‌دستی که هوشیار هست و متوجه می‌شود و نابود می‌شود.
در کنگره همسفران گاهی بسیار وضع یدتری از مسافران دارند و حس‌هایشان اصلاً کار نمی‌کند و پر از استرس، ترس، آشوب هستند؛ یعنی سالیان سال تحمل کردند و پای این زندگی مانده‌اند. تعدادی از همسفران زن و شوهر هستند، تعدادی هم فرزند خانواده هستند، برخی از خواهرها هستند که از همسران هم همسفرترند و حتی ممکنه بهتر باشند.

آن‌ها خوبی و استقامت کردند تا مسافرها به درمان برسند. حالا اینجا وقتی به درمان رسیدیم بایستی عمل درست را انجام بدهیم و بایستی در جهت ساختن زندگی حرکت کنیم. شرایط کسی که ده سال پای تو مانده و با اخلاق تو ساخته و زندگی را حفظ کرده، فرق می‌کند با زندگی که در آن اعتیاد نبوده‌ است و یکی دو سال باهم زندگی کرده‌اند و از هم جدا شده‌اند، این‌ها داستانشان باهم فرق می‌کند. حالا که ما حال ما خوب و شرایطمان درست شده، باید درست به حسابمان نگاه کنیم و عملکردمان را درست کنیم. اگر در برابر آن خوبی‌ها بخواهیم به تفریح و حال خودمان بپردازیم که نمی‌شود بایستی تعادل را حفظ کنیم.

بعضی مواقع من به مسافرها می‌گویم کنگره آمدن اندازه دارد، تو شهرستانی و هفته‌ای یکی دو روز می‌آیی تهران، در راه هستی و حال می‌کنی پس زن و بچه‌ات چه؟ تا موقعی که مصرف‌کننده بودی که نبودی و الآن هم که درمان شدی نیستی، این باعث می‌شود که ضربه وارد شود. بله موقعی که درمان شدید بایستی به همنوعانت خدمت کنید، راهنما و مرزبان و ایجنت شوید اما این هم یک ساعت و زمانی دارد. ساعت کنگره از ساعت ۵ بعدازظهر است تا ۸ شب. هفته‌ای دو سه روز می‌آیید و انجامش می‌دهید و چهار روز دیگر هفته بایستی برای خانواده و فرزندان باشد. صبح‌ها ساختمان سیمرغ، جمعه‌ها پارک طالقانی و…  از نظر کنگره این جزو آموزش‌ها و جهان‌بینی کنگره نیست و قابل‌قبول هم نیست.
تعادل، آموزش کنگره است.

وقتی به رهایی رسیدی کمک می‌کنی تا انسان‌های دیگر به رهایی برسند و هفته‌ای ۳ تا سه ساعت به شعبه می‌روی و در لژیون و در جلسات به‌صورت مرتب و منظم شرکت می‌کنی برکتش هم به زندگی‌ برمی‌گردد.
انسان که نباید به دنبال هر حالی برود اگر انسان به دنبال هر لذتی برود با حیوان چه فرقی می‌کند؟ حیوان هم به دنبال هر چیزی می‌رود که خوشش می‌آید.
در سی‌دی گره قدرت آمده که: قدرت، توان انجام دادن کار و توان انجام ندادن کار است.
اصلاً انسان و اختیارش ازاینجا هست که تعریف می‌شود. شما بایستی به کار و خانواده و همسرت هم رسیدگی کنید و وقت بگذارید. این یک طرف از آموزش‌های مسافران هست.

از طرف آموزش همسفران؛
ما اینجا به همسفران هم آموزش می‌دهیم که نبایستی طلبکار، متوقع و زیاده‌خواه باشند. مسافران بیست سال مصرف‌کننده بوده‌اند و نمی‌توانند در طی دو یا سه سال همه‌چیز را درست کنند و به زندگی عادی برگردند.
آقای مهندس آخرین چکی که پاس کردند سال ۸۵ بود. درصورتی‌که سال ۷۶ درمان شده بودند. آقای مهندس که خودشان علم کنگره را به وجود آورده‌اند و ساختار آن را پایه‌گذاری کرده‌اند، ۹ سال طول کشید تا به نقطه صفر زندگی برگشت کنند. پس همسفران می‌بایست مراعات مسافران رهاشده را کنند. این‌ها یک نهال تازه و سر از خاک زده بیرون هستند. به این نهال نمی‌شود یک تاب بست، بایستی یک درخت هشت یا نه ساله بشود تا بتوان به آن تاب بست. اگر از آن‌ها زیاد بخواهید پاسخی دریافت نمی‌کنید.
بازی‌هایی در صور پنهان اتفاق می‌افتد همین‌طور در سفر دوم تاریکی‌ها و مشکلاتی وجود دارد که کلید همه آن‌ها در بخشش و ازخودگذشتگی هست.

دوران طلایی ما تا دو سال بعد از رهایی آقای مهندس بود که ایشان را بیشتر می‌دیدیم اما به‌محض اینکه کنگره شروع به کار کرد این دوران تمام شد و ما هم این مرحله را سپری کردیم و به‌جای اینکه آقای مهندس را بیاوریم به خانه، ما آمدیم به کنگره. انسان باید راه رستگاری را پیدا کند.
در کنگره در ابتدای امر، به این صورت فضای روحانی و معنوی وجود نداشت و افرادی از انواع مختلف در آن پیدا می‌شد و این فضا کم‌کم تغییر کرد تا ما به شرایط فعلی رسیدیم، سختی‌ها و سردی‌ها را گذراندیم.
هر شخصی دوست دارد تا قلمرو خودش را حفظ کند به‌طور مثال دوست دارد شوهر و فرزندان و اموالش برای خودش و در اختیار خودش باشد این مسئله طبیعی است و ایرادی بر آن وارد نیست اما نحوه انجام مهم کار است. به‌طور مثال کلاسی به شما سپرده شده و شما برای این که کلاس از دست شما خارج نشود همه را به فلک می‌بندید، اداره‌ای تحت کنترل شما درمی‌آید و شما شرایط را به‌گونه‌ای می‌کنی که افراد برای شما خبر بیاورند و ببرند و... و محیط امنیتی و سختی ایجاد می‌کنید، تفاوت‌‌ها در روش‌ها و متدهاست. اگر انسان‌ها رشد کنند و به پختگی برسند تفاوتشان این است که روش کارشان تغییر می‌کند.

هواپیما بلند می‌شود و پرواز می‌کند؛ برایش فرقی ندارد که زیر او باتلاق است یا نه جاده سالم است یا خراب، آب است یا خشکی، اما برای خودرو متفاوت است، ویژگی هواپیما بال است؛
گفته می‌شود که همسفر بال پرواز مسافر است. همسفر‌ها بایستی به معنی خودشان برسند و بال پرواز شوند که اگر روششان غلط باشد تبدیل می‌شوند به بار روی دوش، این مسئله برای مسافران نیز صدق می‌کند.
برای تبدیل به بال شدن بایستی مانند هواپیما شد. هواپیما از نیرویی که باعث حرکت نکردن خودرو‌ها می‌شود استفاده می‌کند تا پرواز کند. شما با خودرو بالای 200 یا 300 کیلومتر بیشتر نمی‌توانید حرکت کنید زیرا مقاومت هوا این اجازه را به خودرو نمی‌دهد اما همین مولکول‌هایی که مانع حرکت خودرو می‌شوند باعث پرواز هواپیما می‌شوند.

بال هواپیما از زیر صاف است و بالای آن انحنا دارد همین‌طور مسیر بالایی بال با مسیر زیرین آن طول متفاوتی دارد، هوا از هر دو طرف جریان پیدا می‌کند و چون‌که مسیر پایین کوتاه‌تر است باعث می‌شود اختلاف فشار، توسط همان مولکول‌هایی که مانع حرکت خودرو می‌شدند ایجاد شود که زیر بال هواپیما فشار وارد می‌کند و باعث بلند شدن هواپیما می‌شود. اگر این مولکول‌ها نبودند هواپیما یا هلی‌کوپتر از زمین بلند نمی‌شد.
نکته اینجاست که همان مسائلی که باعث می‌شود ما در زندگی با یکدیگر بجنگیم، عصبانی شویم و...، همان نیرو با بیشتر شدن دانش باعث می‌شود ما از زمین بلند شویم، آن دانش، جهان‌بینی است، رسیدن به وادی محبت است. اگر ما این مسائل را بیاموزیم و در زندگی پیاده کنیم شرایط ما تغییر می‌کند. ما می‌توانیم از چیزهایی که در زندگی موانع محسوب می‌شود شرایطی به وجود بیاوریم که باعث پرواز ما شود؛

جناب مهندس همیشه این کار را می‌کردند، همیشه از موانع و مشکلات راه‌حل‌هایی پیدا می‌کردند تا کنگره جهش و رشد پیدا کند. ایشان همیشه می‌گفتند که مشکلات و مسائل راه را به ما نشان می‌دهد.
همسفر‌ها نیز همین‌طور بایستی از مشکلات و بحران‌های زندگی استفاده کنند تا پرواز کنند. دانش هواپیما بالاتر از خودرو است، هواپیما 800 کیلومتر سرعت دارد و مسافت‌ها برایش کوتاه‌تر است، انسان باید دانش خود را بالاتر ببرد.
در زندگی فرزندان را درست پرورش دهید. فرزندان را طوری پرورش ندهید که در جبهه پدر یا جبهه مادر قرار بگیرند. فرزندان بایستی کمک دست خانواده باشند. اگر به فرزندان امکانات زیاد بدهیم از بین می‌روند همین‌طور اگر امکانات کم بدهیم نیز از بین می‌روند؛
من گاهی می‌گویم که قدیمی‌ها از ما خیلی داناتر بودند، امروزه ما مدرن شده‌ایم ولی ازنظر دانش زندگی بسیار عقبیم، در گذشته با امکانات ضعیف 8 بچه را بزرگ می‌کردند که یکی مهندس می‌شد و یکی دکتر، امروز بعد از 20 سال تلاش هیچ اتفاقی نمی‌افتد، زیرا که اندازه‌ها را نمی‌دانیم.
افرادی هستند که فرزندشان را مدام به کلاس‌های آموزشی می‌برند به این نیّت که او را به درجات بالا برسانند، بچه باید در منزل کار کند، باید برود برای منزل نان بخرد، خرید کند تا بفهمد چقدر خانواده زحمت می‌کشند و فرزندی که احساسی نسبت به این قضیه نداشته باشد احترام نمی‌گذارد، فرزند باید بداند پول کلاس از کجا و چگونه می‌آید.

من به یکی از همسفر‌ها می‌گفتم که این‌قدر فرزندت را به کلاس‌های متعدد نفرست خودت هم کمی آموزش ببین در کنار او.
پایه این مسئله که فرزند خود را مدام در کلاس‌های گوناگون بگذارید تفاخر است، پایه این است که یک انسان خارق‌العاده درست کنید که همیشه موفق باشد، این پایه گلادیاتوری است، در این پایه محبت نیست.
انسانی که یک شاخه رشد کند مانند مناری است که روی یک پایه رشد می‌کند و در آخر می‌ریزد. انسان بایستی در همه ابعاد رشد کند. انسان باید درس بخواند، ورزش کند، کار منزل انجام دهد، هنر بلد باشد و...
انسانی که فقط درس می‌خواند نامتعادل است یا انسانی که فقط هنر کار کند نامتعادل است. بایستی طوری کنیم که فرزندان کمک منزل شوند. پدر مادری که فرزند خود را مدام به کلاس‌های گوناگون می‌فرستند پیوند محبت ندارند. بچه سختی می‌کشد بابت کلاس‌ها، پیوند محبت در غذا خوردن‌های دورهم است در منزل کار کردن است و... باید این مسائل را کاشت، نباید پیوند محبت تمام بین معلمین و فرزند باشد، نباید این پیوند بین استادها و فرزند باشد، این پیوند باید بین خانواده به وجود بیاید.
پیوند محبت با وقت گذاشتن، انرژی گذاشتن به وجود می‌آید، باید با فرزند بازی کرد.

در انتها یادی می‌کنم از خانم آنی بزرگ؛
ایشان بسیار سختی کشیدند، در مقاطعی دو الی سه نوبت در روز کار می‌کردند تا بنیان خانواده ما حفظ شود. ایشان سال‌ها اعتیاد را از ما فرزندان پنهان می‌کردند تا ما ذهنیت منفی به پدرمان نداشته باشیم، ایشان می‌توانست بار را تقسیم کنند و برای خودش غم‌خوار درست کنند تا همگی باهم گریه کنیم ولی ایشان خودشان تنها گریه کردند تا ما در آرامش باشیم و زندگی نرمال‌تری داشته باشیم.
او 18 سال این قضیه را به دوش کشید، حتی به خانواده خود نیز نگفت، هرکجا که لازم بود آستین خود را بالا زد و کار کرد، آمپول، سرم و سُند می‌زد تا خرج زندگی ما را فراهم کند. زمانی که کنگره تأسیس شد ایشان تا سال‌ها شهرستان می‌رفتند تا بخش همسفران را تأسیس کنند، ایشان زحمات زیادی کشیدند و ما در قسمت همسفران مدیون تلاش و زحمات ایشان هستیم.
شکر خدا چهارشنبه در جشن بنیان حال خوبی داشتند و تشریف آوردند.
از دو خواهر خود یاد می‌کنم که بسیار تلاش می‌کنند و نقش خوبی در این مسیر داشتند. امیدوارم سال‌ها از این جشن‌ها داشته باشم.

تایپ:مسافر حمید

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .