English Version
This Site Is Available In English

محافظان شکوفه‌های یاس

محافظان شکوفه‌های یاس

هفته‌ی همسفر را خدمت خانم آنی همسر و همسفر آقای مهندس دژاکام و خدمت تمام همسران و همسفران بزرگ‌مردان تاریخ تبریک می‌گویم که بال پرواز چنین مردان بزرگ بودند و اگر ایشان نبودند قطعاً چنین مردان بزرگی نمی‌توانستند از کارهای بشریت گره گشایی کنند. همچنین خدمت تمامی همسفران کنگره ۶۰ تبریک می‌گویم که سال‌ها در کنار مسافرشان ماندند تا به نتیجه رسیدند و آنها را رها نکردند و پشت و پناه و تکیه‌گاه ایشان بودند. در کنگره ۶۰ ما با سه واژه زیبا ما‌نوس و آشنا می‌شویم که معنا و مفهوم خاص خود را در کنگره پیدا می‌کنند و این سه واژه عبارتند از سفر، مسافر، همسفر. این سه واژه زیبا به خوبی و در نهایت کامل بودن، مسیر تکاملی انسان را نشان می‌دهد. به مفهوم اینکه ما انسان‌ها همیشه در سفر هستیم از نقطه‌ای به نقطه دیگر، سفر از اعتیاد به سوی سلامتی و رهایی نیز یکی از سفرهای بسیار بسیار مهم در حلقه‌های حیات ما می‌باشد. در این مسیر برای اینکه سفر خوبی داشته باشیم و به سلامت به مقصد برسیم ما نیاز به یک همسفر داریم که در طول راه به ما امید و قوت قلب بدهد و دست ما را بگیرد و به ادامه دادن راه تشویق کند و خودمان نیز مسافر هستیم. مسافری از ظلمت، تاریکی، ترس، ناامیدی‌ها و انواع ضد ارزش‌ها به سمت نور و سرزمین صلح و روشنایی، هر کدام از ما هم یک مسافر و هم یک همسفر و در هر لحظه از زندگی در حال سفر کردن هستیم.

همان‌طور که آموختیم در سکون هیچ زایشی نیست و همه چیز در حرکت است و ما پیوسته در هر لحظه از زندگی در سفر و حرکت هستیم. از دیروز به امروز و از امروز به فردا سفر می‌کنیم. از بیماری به سلامتی سفر و از سلامتی به بیماری سفر می‌کنیم. یا از سلامتی به اعتیاد سفر کردیم و در کنگره و با کمک همسفران با محبت می‌توانیم دوباره از اعتیاد به سلامتی سفر کنیم. از تنهایی به جمع سفر و از جمع به تنهایی سفر می‌کنیم . از ناامیدی به سمت امیدواری و از امیدواری به سمت ناامیدی سفر نمودیم . بنابراین این خود ما هستیم که مقصد سفر خود را تعیین می‌کنیم. چه خوب است که در این سفرها همسفری در کنارمان باشد تا قوت قلب ما باشد. همه مردان و زنان بزدگ تاریخ در کنارشان همسری بوده است که نقش بسیار مهمی در زندگی آنها داشته است. همسفر بودن در کنگره ۶۰ مفهوم بسیار زیبا و ارزشی دارد همسفر یعنی کسی که با صبر و با عشق در کنار مسافر خود می‌ماند. با تمام خاطرات منفی و بدی که در طول اعتیاد مسافرش تجربه کرده است سعی می‌کند او را آرام آرام ببخشد و در کنارش باز هم بماند زیرا زمانی عشق در میان آنها در جریان بوده است و اکنون به دلیل وجود مواد مخدر کمرنگ شده است بنابراین باز هم می‌توانند به سرزمین عشق سفر کنند اما باید صبوری کنند و آموزش بگیرند و در کنار هم بمانند. 

همسفران کنگره ‌۶۰ کسانی بودند که می‌توانستند به راحتی همه تقصیرها را به گردن مسافر خود بیندازند و به زندگی مشترک خود خاتمه بدهند و بگویند همه تقصیرها به گردن مسافر من است که به سمت اعتیاد رفته است. اما با ورود به کنگره ۶۰ آموزش می‌گیرند که مسافر آنها یک غول بی‌شاخ و دم و بی‌اراده نیست که همه تقصیرها بر دوش او باشد. مسافر او خواستار درمان و نجات از این تاریکی اعتیاد است اما راه را پیدا نکرده است و در این تاریکی تنها و بی‌ هم‌نفس مانده است اما اکنون راه برای هر دوی آنها باز شده است و می‌توانند از این تاریکی خارج بشوند و دست در دست هم به سمت سرزمین نور بروند. و مشکلات همسفر بر دوش مسافر او نیست بلکه خود همسفر نیز اشتباهات زیادی داشته است که باید آنها را رفع کند. حال همسفر به چه کسی می‌گویند؟ واژه ای که فقط به همسر مسافران امروز کنگره ۶۰، همان مصرف کنندگان‌ دیروز گفته نمی‌شود، بلکه همسفران نزدیکترین فرد در خانواده مصرف کنندگان هستند. که در کنگره در کنار مسافر خود قرار می‌گیرند و دست او را می‌گیرند و کمک می‌کنند تا از عمق اقیانوس بیکران تاریکی‌های اعتیاد خارج شود. کسانی مانند پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر و فرزندان می‌توانند همسفر مسافر باشند. وقتی به تازه‌واردین در کنگره ۶۰ نگاه می‌کنیم، همسفرانی را می‌بینیم آشفته و پریشان غمگین و ناامید با چهره‌ای گرفته که گویی هاله‌ای از درد و غم، تاریکی و سردی بر چهره خود کشیده‌اند، درمانده و از همه جا بریده و رانده شده به گونه‌ای که هیچ پناهی برای خود نمی‌بینند، وارد می‌شوند و نمی‌دانند به چه مکان امنی ورود پیدا کردند. در ابتدا باور نمی‌کنند می‌گویند مسافر یعنی چه؟ همسفر یعنی چه؟ اصلا این‌ها چه می‌گویند؟ چرا هیچکس در مورد اعتیاد صحبت نمی‌کند؟ این سه نفر که در پشت میز نشسته ‌اند چه کسانی هستند؟ این رنگ‌های مختلف و شال‌های مختلف برای چیست؟ این‌ها چرا آن‌قدر دست می‌زنند؟ چرا هیچ‌کس نمی‌گوید اعتیاد چه بلای خانمان سوزی است چرا آن‌قدر خوشحال هستند، می‌خندند و شادمانی می‌کنند؟

چرا همه سفید پوشیده‌اند عده‌ای از همسفران بدون اینکه بدانند گریه می‌کنند و دلیلش را نمی‌دانند، عده‌ای هم به قول خودشان چند جلسه‌ای طول می‌کشد تا بیدار شوند و متوجه بشوند به کجا آمده‌اند. پس از مدتی که با آنها گفتگو می‌کنیم می‌گویند اولین روزی که من به کنگره آمدم اصلاً نمی‌دانستم اینجا کجاست! گمان می‌کردم که لطف کردم و با مسافرم به اینجا آمده‌ام تا او درمان شود اصلاً به خودم فکر نمی‌کردم و فکر نمی‌کردم که من هم مشکلات و نقص هایی دارم. فکر می‌کردم تمام مشکلات برای مسافر من است و اگر او درمان بشود تمام مشکلات زندگی ما حل می‌شود. نمی‌دانند چرا در جلسه به جای واژه ترک از واژه درمان استفاده می‌کنند و پس از مدتی می‌آموزند که درمان با ترک متفاوت است و در کنگره ۶۰ درمان اتفاق می‌افتد، و این درمان قطعی است. می‌گویند من فقط با هدف درمان مسافرم آمدم اما پس از مدتی فهمیدم که خودم نیز مشکلات بسیار زیادی دارم و سیستم ایکس من هم دچار تخریب شده است و در حالت فروپاشی روحی و روانی و عدم‌ تعادل بودم تمام نگاه و دوربین خودم را بر روی مسافرم می‌انداختم؛ اما اکنون آموختم باید دوربینم بر روی خودم باشد و خودم را اصلاح کنم تا مسافرم نیز اصلاح بشود.

آن‌ها می‌گویند ابتدا برای آمدن مسافرم آمدم اما اکنون چه او بیاید و چه نیاید من به آمدن و شرکت در جلسات و دریافت آموزش‌ها ادامه می‌دهم؛ زیرا فهمیدم به کجا می‌آیم و چقدر به این آموزش‌ها نیازمندم. آن‌ها می‌گویند: منتظر می‌شدند تا مسافرشان به خانه بیاید یا با او تماس می‌گرفتند و به او التماس می‌کردند که بیا به کنگره برویم، اما اکنون دیگر به او التماس نمی‌کنم خودم آماده می‌شوم و می‌آیم و او هم خودش می‌آید. عده‌ای نیز می‌گویند وقتی مسافرم به کنگره آمد هیچ ایمانی به این مسیر نداشتم به او می‌گفتم کجا می‌روی؟ برای چه می‌روی؟ نباید بروی؟ جلوی پایش سنگ می‌انداختم. اگر مسافرم می‌خواست کمک مالی کند می‌گفتم ما خودمان مشکلات مالی بسیاری داریم حق نداری این کار را انجام بدهید اما اکنون فهمیدم که زندگی من و مسافرم آرامش زندگی‌مان عشقی که در آن جریان دارد در گرو آموزش‌های کنگره است. کنگره به حضور ما احتیاجی ندارد به پول پا احتیاج ندارد این ما هستیم که به کنگره احتیاج داریم. 

عده‌ای می‌گویند من به آخر خط رسیده بودم و در حال انجام کارهای طلاق و جدایی بودم این آخرین فرصتی بود که خداوند به ما داد و زندگی‌مان را در حال فروپاشی می‌دیدم و درخواست طلاق داده بودم اما با ورود به کنگره قاعده بازی به گونه‌ی دیگری رقم خورد. بچه‌های‌ ما هر کدام به سویی رفته بودند و در این زندگی و در میان من و پدرشان در حال مچاله شدن بودند. مادری می‌گوید که همه به من می‌گفتند برای چه پسرت را به خانه راه می‌دهی او را از خانه بیرون کن مقصر تو هستی او دیگر خوب شدنی نیست باید منتظر بمانی تا مرگش فرا برسد. همسفر دیگری می‌گوید مسافرم را به کمپ‌های ترک اعتیاد فرستادم و خوشحال بودم که در آنجا درمان می‌شود و وقتی بیرون می‌آید برای همیشه پاک شده است هر بلایی که سرش می‌آمد حقش بود، و این خودش بود که با بی‌غیرتی و بی‌اراده‌ بودن خودش زندگی ما را به تباهی کشیده بود؛ اما پس از مدتی که از کمپ برگشت مدتی نمی‌گذشت که دوباره راه خودش را می‌رفت همه چیز را فدای مواد مصرفی خودش می‌کرد. خواهر یا برادرانی که مسافرشان را که زمانی هم بازی کودکی‌شان بود فراموش کرده بودند. برادر را یا خواهر خود را در بی‌خبری رها کرده بودند تا روزی خبر برسد که برادرت به دلیل مصرف مواد از دنیا رفت و این قضیه تمام شد.

 اما همه این‌ افراد اکنون در کنگره‌ حضور دارند و الگوهای ‌بدون نقص و فوق العاده‌ای برای جهانیان هستند که به جهانیان بگویند همسفر چه نقش مهمی دارد و ریسمان محکمی به درون چاه می‌اندازد تا مسافرش از آن بالا بیاید. همسفر مسافرش را فراموش نکرده است منتظر مرگ او ننشسته است، سفر مسافرش را دیگر زیر پا لگد مال نمی‌کند. حرف‌های سنگین و زننده به او نمی‌زند، دیگر به او نمی‌گوید تو بی‌غیرت و بی‌اراده هستی، برو، طلب مرگ او را نمی‌کند تا از دست او راحت شود. او نمی‌گوید تو هوس باز هستی که همه زندگی ما را فدای مواد کرده‌ای. همسفر اکنون آموزش گرفته است که روزی مسافرش اشتباه کرد و در دام اعتیاد افتاد اما مدتی نگذشت که خودش هم پشیمان شد و فهمید در باتلاقی گیر افتاده است که خروج از آن امکان پذیر نیست هر چقدر بیشتر دست و پا می‌زند بیشتر به باتلاق فرو می‌رود. مسافر همسرش را، پدر و مادرش، فرزندانش و خانواده‌اش را دوست می‌دارد و عاشق آن‌هاست اما راهی ندارد در گیر طوفان اعتیاد افتاده است، دست و پا می‌زند اما بیشتر فرو می‌رود. مسافر یخ زده است و توان حرکت ندارد.

حالا من همسفر هستم که باید بیایم دستان گرمم را به دستان سرد او بدهم از گرمای وجود خودم به او ببخشم او را تکان بدهم، بیدارش کنم،کمکش بدهم تا بایستد و راه بیفتد، در کنارش بمانم به او محبت کنم یخ وجودی‌اش را با گرمای‌ درونم ذوب کنم. راه را به او نشان بدهم به او امیدواری بدهم. به او بگویم نترس من در کنار تو هستم، امیدوار باش که راه پیدا شده است، و ما دیگر تو را قضاوت نمی‌کنیم، سرزنش نمی‌کنیم، بگویم تو ارزشمند هستی تو جواهری گران بها هستی، تو همان کسی هستی که جهانیان به او نیازمندند، و خداوند این بار تو را انتخاب کرده است تا رستگار شوی، خداوند در دل‌های شکسته است، خداوند در دل تو جای دارد، خداوند در انتظار برگشت تو به انتظار نشسته است . چه مسافرانی که اکنون در کنگره ۶۰ الگوهای بی‌نقصی برای جهانیان و ارزشمندترین افراد جامعه و با محبت‌ترین و با عشق‌ترین انسان‌های جهان، مسئولیت پذیرترین و با اراده‌ترین افراد جامعه هستند که از مال و جان و جوانی خود می‌زنند برای خدمت به انسان های دردمند در بند. به راستی که خداوند در دل‌های شکسته است به راستی که خداوند عاشق بندگان خویش است و به راستی که گوهرهای نایاب جهان در مخروبه‌ها مدفون هستند و در گل ولای اعماق اقیانوس ها پنهان شده‌اند.

ویرایش: همسفر صدیقه رهجوی راهنما همسفر پریسا (لژیون اول)
ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر الهام (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی دلیجان 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .