جلسه اول ازدوره نهم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران نمایندگی صالحی ۲ به استادی راهنمای محترم مسافرحمید رضاو نگهبانی مسافر اکبر به دبیری مسافر جمال با دستور جلسه《هفته بنیان》در تاریخ۳دی ۱۴۰۳ساعت ۱۷ آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حمیدرضا هستم یک مسافر، خدا را شکر می کنم که در این جایگاه هستم و می توانم خدمت کنم و تشکر می کنم از ایجنت محترم آقا احسان که اجازه دادند من امروز در این جایگاه باشم. دستور جلسه هفته بنیان است که معمولا قدیمی ها باید بیایند و از کنگره و سوابق بگویند، متاسفانه من خیلی قدیمی نیستم و حدود 5 است که در کنگره هستم. چیزی که به ذهنم امد مرور کنیم بحث تشکیل بنیان و مطالبی است که در کتاب عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر آمده و با اجازه ایجنت محترم می خواستم بخش باوری در ناباوری را با هم دیگر یک مرور کنیم.
باوری در ناباوری!!!
امروز سه شنبه است. 15 روز به پایان فصل پاییز مانده است. صبح از خواب بیدار شدم، قطعەکوچک خود را روی زبان قرار ندادم. قطعات را شمارش کردم دقیقاً 16قطعه مانده بود که بایستی طبق برنامه تا پایان پاییزبرنامه را ادامه بدهم و هنوز خودم هم نمی دانم چه رخ خواهد داد. آیا به همین ذره وابسته هستم یا نه؟
به هرحال طبق برنامه صبح را استفاده نکردم و منتظر بودم اتفاقی رخ دهد؛ اما این دلخوشی را داشتم که اگر مشکلی ایجاد شود هنوز زمان دارم و اگر لازم باشد برنامه را تا هر وقت که باشد ادامه خواهم داد.اما موضوعاتی به ما می گفت کار تمام است یکی آن تصویر غسلی بود که توسط باران در صحرا انجام گرفته بود؛ دیگری مسئلە درخت پوسیده بود که از بین رفته بود و سوم اینکه برف ها و یخ ها کاملا آب شده بودند.
به هر ترتیب تا ساعت یک بعداز ظهر صبر کردم هیچ اتفاقی رخ نداد ولی با خود گفتم عجله به خرج نده و طبق برنامه ذرە خود را بخور و به همین انگیزه ذره را روی زبانم گذاشتم. دهانم کمی تلخ شد ولی تغییراتی را احساس نکردم،چون دیگر خماری آن مفهوم و آن معنی را نداشت.روز بعد چهارشنبه 1376/09/16باز هم سهمیە خود را نخوردم و تمام وقت در اندیشه بودم که چه می شود.
به هرحال چهارشنبه را هم بدون هیچ اتفاقی سپری نمودم و شب را خوابیدم و گفتم فردا صبح استفاده خواهم کرد.صبح پنجشنبه فرا رسید و 40 ساعت گذشته بود که من از مواد استفاده نکرده بودم و اوضاع کاملا عادی بود و هیچ اتفاق منفی رخ نداده بود. باز هم از خوردن مواد خودداری کردم و پنجشنبه هم کمال ناباوری سپری شد.
تا اینکه جمعه،ساعت 5 صبح شد. اکنون 64 ساعت گذشته بود و من در شک و یقین بودم. نه باورم می شد و نه جرأت می کردم به کسی بگویم. تا اینکه جمعه ساعت حدود یک بعداز ظهر شده بود و 72 ساعت را بدون هیچ کم و کاستی سپری کرده بودم. همسرم سؤال کرد برنامه چگونه پیش می رود؟ راضی هستی؟مشکلی نداری؟ چیزی نمانده طاقت بیاور.به او گفتم امروز سه روز است که از مواد استفاده نکرده ام و می بینی کم و کسری ندارم.او از خوشحالی فریاد کشید و اشک از چشمانش جاری شد و بغض گلویش را گرفت. در یک کلمه گفت قسم بخور.گفتم خودت می دانی ما هرگز قسم نمی خوریم امـا این بار اشکالی نداردبه همان الله که ذکر نامش بدن ما را به لرزه در می آورد، سه روز است که از مواد و همان ذره هم استفاده نکرده ام و خودت می بینی کـه هیچ اتفاقی رخ نداده است. اکنون در باور خودم هم نمی گنجد و باوری است در ناباوری. او خدا را ستایش کرد و فریاد دیگری کشید و به گریە خود ادامه داد و این گریه برای ما گریه شادی بود.
الله را ستـایش می کنم و درود می فـرستـم بـرتـمامی فـرستـادگـان و فرماندهان او عزیزان و دوستان، از اینکه تا اینجای سفر با ما همراه بودید از شما صمیمانه سپاسگزارم. تا زمانی که زنده هستم در خدمت همە شما هستم. تمام سعی من بر این بوده که حتی کلمه ای خارج از حق و یا خارج از واقعیت ننویسم. به هرحال این سفر در روز سه شنبه 1376/09/15 ساعت یک بعد از ظهر به پایان رسید و خود هم بر آن آگاه نبودم و چند روز بعد متوجه شدم، اما امروز می دانیم می توان غول و هیولای اعتیاد را که به سان کرکسی با جثەعظیم و خوفناک است به زانو در آورد، مشروط به این که از راهش وارد شویم و روی دو نیروی بسیار عظیمِ عقل و ایمان متکی باشیم. اگر به خداوند هم ایمان ندارید حداقل به وجود خود که ایمان دارید پس به وجود خود و نیروی نهفتە خود ایمان داشته باشید و برای مبارزه با اهریمن به پا خیزید. اگر به وجود اهریمن هم اعتقاد ندارید به زشتی، حقارت، بدبختی و محیطی مسموم که خانوادە شما و نسلهای آینده باید در آن زندگی نمایند حتماً اعتقاد دارید. هیچکدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.در پایان از همه شما دوستان تشکر می کنم که به مطالب توجه کردید.
تایپ:مسافر ناصر
عکاس:مسافر وحید
تنظیم:مسافر محمدحسین
- تعداد بازدید از این مطلب :
87