روزهای پایانی تابستان هزار و چهارصد و یک بود که مسافر من، حال و روز خوشی نداشت و بیشتر وقت خود را در منزل به سرمیبرد و همین امر موجب نگرانی ما میشد و مدام تلفن از دوست و آشنا بود که زنگ میخورد و جویای حال و احوال ایشان میشد. بعد از گذشت یکی دو هفته متوجه شدیم که بابت مغازه بدهکار شده و به همین خاطر حال روحی نامناسبی پیدا کرده است؛ خدایا چه اتفاقی بود که آرامش ما را برای چندمین بار بههم میزد و تاب و توان را از من و فرزندانم میگرفت، به هرحال اتفاقی است که افتاده بود. با کمک پسرم وسایل مغازه را جمع کردیم و بدهیها را پرداخت کردیم، ولی هنوز حال همسرم مساعد نشده بود.
پیش هر پزشکی میرفتیم یک کیسه بزرگ قرص اعصاب تجویز میکرد؛ قرصها هم بیفایده بودند تا اینکه به سفارش یکی از اقوام، از یکی از پزشکان شهر که آشنایی کاملی با کنگره۶۰ داشت نوبت گرفتیم، دکتر به محض دیدن مسافرم علت نامساعد بودن حال و روز وی را تشخیص داد و بدون نوشتن دارو گفت: تنها جایی که میتواند به شما کمک کند کنگره۶۰ است.
کنگره نام آشنایی بود و من که چندین سال بود از طریق خواهرم کنگره را میشناختم و میدانستم مسافرم متادون مصرف میکند، اصرار میکردم که به کنگره بیاید، ولی امروز و فردا میکرد و میگفت بهموقعاش میروم. خلاصه اینکه از تجویز دکتر بسیار خوشحال شدم و خودم را آماده کردم تا همراه مسافری شوم که بیست سال درگیر مصرف تریاک بود و بعد از ترک تریاک، دچار مصرف قرص و شربت متادون شده بود و اکنون دیگر متادون هم جوابگوی نیازش نبود و حال و روز نزاری پیدا کرده بود.
بالاخره اذن به ما هم داده شد و دقیقا پانزدهم آذرماه هزار و چهارصد و یک مصادف با هفته بنیان وارد کنگره شدیم و سفر خود را آغاز کردیم. از پلههای نمایندگی با پاهای خسته و قلبی مالامال از غم و رنج بالا رفتم و مورد استقبال پروانههای سفید جامهای شدم که با روی خوش و لبخند، من غمزده را محکم در آغوش گرفتند و خوش آمد گفتند؛ مات و مبهوت محبتشان بودم که با راهنمایی عزیزان مهماندار روی صندلی نشستم و جلسه به استادی خانم مرجان برگزار شد و من با عنوان تازه وارد، خودم را معرفی کردم و مورد تشویق بالای حاضرین قرار گرفتم، باتعجب به همه نگاه میکردم. من که از اول جلسه فقط اشک میریختم و در دل، خودم و مسافرم را نکوهش میکردم که حالا باید در کنگرههای علمی شرکت کرده باشیم، هنر کردهام وارد یک انجیاو برای ترک اعتیاد شدهام، تازه مورد تشویق هم قرار گرفتم. آوای کنگره پخش شد و همه آوا را با عشق میخواندند و من متعجب به همه نگاه میکردم؛ چرا همه اینقدر خوشحال و ذوق زده هستند؟! تااینکه جلسه تمام شد و در لژیون تازهواردین به راهنمایی خانم محبوبه شرکت کردم و با خانم محبوبه صحبت کردم و اندکی از آن حال و روز آشفته نجات پیدا کردم.
پنجشنبه هم در جلسه شرکت کردیم و باز هم در لژیون تازهواردین نشستم و راهنمای تازهواردین همسفر محبوبه علت حال خراب مسافرم را برای من توضیح داد و من مشتاق به حرفهایش گوش میدادم. سه جلسه تازهوارد بودم و روز سوم وارد لژیون راهنما همسفر منیژه شدم و شاگرد گوش به فرمان و حلقه به گوش کنگره۶۰ شدم. سیدیهای اول را که مینوشتم، گوش میکردم و فقط جاهایی که به نظر خودم مفید بود مینوشتم در حد هفت یا هشت صفحه ولی با راهنمایی خانم منیژه، راهنمای خوبم متوجه شدم که همه کلمات را باید بنویسم. تا جایی که میتوانستم خدمت میگرفتم؛ مهماندار، پذیرایی، مشارکت و همین خدمت کردن حالم را کمی بهتر میکرد و همین موضوع، علاقه مرا برای حضور در شعبه بیشتر میکرد و آنچه مرا ماندگار کرد همان پیوند محبت است.
بااینکه شاغل بودم ولی جلسات را بدون غیبت و سروقت شرکت میکردم، خدا را شکر مسافرم هم با تمام سختیهای آغاز سفر که باید قرصهایش تیپر میشد و بعد دارویOT دریافتمیکرد. هنگامی که نوبتاول، دارویش را خورد، یکدفعه رنگ رخسارش تغییرکرد، پیشانیش صاف شد و از رختخواب بلند شد و نشست، واقعا معجزه شدهبود؛ چرا که چندین هفتهای بود که فقط در بستر افتاده بود.
مسافرم چون متادون مصرف میکرد ابتدا daily، بعد Bid و سپس Tds، سه وعده دارو دریافت کرد و خدا را شکر روزبهروز، حالش بهتر و بهتر شد. شربت را بادقت و ظرافت خاصی میخورد، در طول سفر اصلاً دارو کم نیاورد، یک قطره از دارو روی زمین ریخته نشد. خودش سروقت دارو را میخورد و حالش روزبهروز بهتر میشد. سیدیها را هر دو با عشق مینوشتیم. صحبتهای چهارشنبه آقای مهندس، همراه سفره صبحانه ما بوده و هست. خدا را هزاران بار شکر در سال هزاروچهارصدودو به دستان پرمهر جناب آقای مهندس طعم رهایی را چشیدیم و الان نزدیک یک سال است خودم در سفر دوم جهانبینی هستم و من همچنان علاقهمند و امیدوار حرکت میکنم و خدمت میکنم. به امید روزی که همه مسافران و همسفران در کنگره ماندگار شده و خدمتگزار شوند و قدر این علم و داروی معجزهآسای OT را بدانند و سپاسگزار باشند.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر منیژه (لژیون ششم)
رابط خبری: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر منیژه(لژیون ششم)
ارسال: همسفر راهله دبیر سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
40