میخواهم دلنوشتهای راجب به تاثیر ورود به کنگره۶۰ و نوشتن سی دی در زندگیام و بر روی خودم بنویسم.
قبل از وارد شدن به زندگی مشترک و تشکیل خانواده، شخصی کتاب خوان بودم. آنقدر عاشق کتاب و کتابخوانی بودم، که خودم را در کتاب غرق میکردم و جای آن شخصیت کتاب قرار میدادم و جالب این جا است، مواقعی که حتی کلمات ناراحت کننده در کتاب نوشته شده بود، اشک از چشمانم جاری میشد؛ ولی وقتی کتاب را میبستم و به کارهای روزمره برمیگشتم، دیگر چیزی در ذهنم نمیماند انگار نه انگار که من در نوشتهها غرق بودم؛ اما بعد از شروع زندگی با فردی که یک مصرف کننده بود، از خواندن دست کشیدم و تمام وقت خود را فقط صرف خوب کردن همسرم کردم و احساس میکردم، در مقابل تمام کارهای او مسئول هستم و باید پاسخگوی تمام اشتباهات او در مقابل همه باشم و کتاب خواندن را به کلی فراموش کردم و ذهنم درگیر همسرم بود.
دیگر علاقهای نسبت به هیچ چیز نداشتم. فقط دنبال ترک برای همسرم بودم و راههای اشتباه را در پیش گرفته بودم.
به هر دری میزدیم آخرش جواب نمیگرفتیم. ناامید از همه جا و زانوی غم بغل کرده بودم و کارم فقط غصه خوردن بود و مانند شمعی آب میشدم، شاید ظاهری خوب و با سیلی صورت خود را سرخ نشان میدادم و هر کسی میدید غبطه به زندگی من میخورد؛ ولی از دل من هیچ خبر نداشت. زمانی که با کنگره آشنا شدم، روزنههای امید دوباره در من جان گرفت. وقتی پا به کنگره گذاشتیم یکی از قوانین کنگره نوشتن سیدی بود. پیش خودم میگفتم چرا؟ همسرم احتیاج دارد که بنویسد او یک مصرف کننده است و من احتیاجی ندارم. من که مواد مصرف نمیکنم و حالم خوب است.
بعد از گذراندن چند روز اول که به عنوان تازه وارد بودیم وارد لژیون شدم و دفترهای هم لژیونیهای خود را دیدم. پیش خودم گفتم چقدر بیکار هستند که مینویسند. چه مطالبی دارد که اینها اینقدر مشتاق هستند؟ راهنمای من خانم زهره اولین سیدی را به من گفت بنویسم: نقش همسفر. هیچ وقت یادم نمیرود اصلا تمایلی نداشتم که حتی گوش بدهم؛ ولی به عنوان تکلیف گوش دادم. هیچ متوجه نمیشدم؛ حتی هیچ رغبتی برای نوشتن نداشتم، ولی خوب باید انجام میدادم. یکی از قوانین کنگره نوشتن به صورت کامل و واو ننداز بود که من این قانون را رعایت نکردم و خلاصه نوشتم. راهنمای عزیزم من را تشویق کرد که چه خوب نوشتم و چه برداشتی از سیدی داشتم؛ تا برای هم لژیونهایم توضیح دهم. اشک در چشمان من جاری شد و شروع کردم به گریه کردن. به راهنمایم خانم زهره گفتم که این سیدیها به چه درد من میخورد؟ گفت شما بنویس متوجه میشوی. سیدی بعدی را هم همین طور خلاصه نوشتم؛ ولی اینبار با دقت گوش دادم. متوجه شدم کلمات و حرفهایی که در سیدی گفته میشود رمزهایی است، که من در زندگی میتوانم به کار ببرم. قبل از کنگره به مسافرم معتاد؛ ولی الان مسافر میگویند و من نباید خود را درگیر او کنم و کمی به فکر آرامش و آموزش خود باشم. من که قبلاً عاشق کتاب بودم و خود را با خواندن کتابهای رمان سرگرم میکردم و چندان در زندگی من تاثیری نداشت: ولی الان با گوش دادن و نوشتن سیدیهای کنگره۶۰ هم تغییر در خودم و هم مسافرم را میبینم.
وقتی تنها در خانه هستم، صدای گوشی را بلند میکنم و گوش میدهم و به نکات مهم سیدی توجه میکنم و متوجه اشتباهاتم که در گذشته انجام داده بودم، میشوم و راه حل مشکلات را پیدا میکنم و متوجه میشوم که چگونه رفتار کنم. سیدی نوشتن اوایل خیلی سخت بود؛ ولی الان مشتاقانه این کار را انجام میدهم و حتی نکاتی که مهم است را با رنگ دیگر مینویسم، تا در ذهنم ماندگار شود. این وادیها نشان دهنده راه در زندگی ما هستند و هر کدام مانند زنجیره به هم متصل و باعث اتصال ما به خانواده و مسافر و کنگره میشوند. من از جناب مهندس و خانوادهایشان تشکر فراوان دارم و همچنین از تمام کسانی که برای پایداری کنگره۶۰ تلاش بیمنت میکنند و با دل و جان برای این سیستم خدمت رسانی میکنند، کمال تشکر را دارم و از خدای خودم میخواهم، یکی از کسانی باشم که بتوانم با گوش کردن این سیدیها و تجربه دوستان، یکی از افرادی باشم که بتوانم در کنگره خدمت کنم. به امید روزهایی که دیگر هیچ مشکلی بدون راه حل نماند.
نویسنده: همسفر مهری رهجو راهنما همسفر زهره (لژیون هفتم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دانیال اهواز
- تعداد بازدید از این مطلب :
54