سلام دوستان حسن هستم یک مسافر
هرگز فکر نمیکردم همچین اسم و واژه قشنگی را تجربه کنم«مسافر»
یازده ماه از سفرم میگذرد و انقدر مجذوب کنگره 60 شدم که خودم متوجه آن نشده بودم. چه زود گذشت روزهای آخر سفر اولم را تجربه میکنم، پله آخر ضربه آخر بر پیکر روز های نامیدی ترس، اضطراب، دلهره،وحشت،تنهایی حقارت،ظلمت و تاریکی.
آری که گاها سخت وهم آسان است. اگر دست های مهربان پدر نبود تو ظلمت گم شده بودم.کنگره شصت هدیه ای از طرف خدا به من و خانواده ام بود. و من در آغوش آن آرام گرفتم. سپاس فراوان به این همه عظمت نمیدانم چگونه تشکر کنم هرچه فکر میکنم جمله ای را نمیتوان پیدا کرد. در آخر میخواهم از جناب مهندس دژاکام تشکر کنم که با مدیریت و درایت خوب خود همچین مکان و بستری را برای ما مسافران فراهم کرد. از راهنمای خوب خودم آقا غلامرضا تشکر میکنم و از خدای خودم شاکر و سپاس گذارم.
توصمیمی تر از آنی که دلم میپنداشت
دل توبا همه ی آینه ها نسبت داشت
این خدا بود که از روز ازل بر دل تو
آیهی روشنی از عاطفه وعشق گذاشت/تو همان سادهی سرسبز نجیبی که خدا، در بین دل پاکت صدف آینه کاشت/ای پروار ترین
ازچه خداوند تو را با همهی پاکدلی جز ملائک نگذاشت...
- تعداد بازدید از این مطلب :
150