English Version
This Site Is Available In English

شعر مسافر عباس لژیون بیستم نمایندگی شادآباد

شعر مسافر عباس لژیون بیستم نمایندگی شادآباد

رفته بودم یک شبی در آسمان
دیدم آنجا یک فرشته در جهان


مردمان در گرد او حیران بدند
بی سر و سامان و بی ایمان بدند


دست گرم آن فرشته روی سر
می‌غنودند مردمان از پشت سر


عده‌ای در قعر بدبختی و دود
عده‌ای هم در خواب و خور در عیش زود


عده‌ای را دیده‌ام من درصدد
تا که گردند همسفر با دیو و دد


مردمان این جماعت دم به دم
خورده‌اند ضربه ز هرچه دود و دم


الغرض اینجا یکی بیدار شد
چون فرشته آمد و هوشیار شد


از دل کرمان دژاکامی سترگ
چشمه‌ها جوشید زان مرد بزرگ


عمر خود را پیش حق تقدیم کرد
وقت خود را در ره درس و همی تعلیم کرد


گفتن کین نیشکر دارد شکر
یا چغندر دارد اینجا قند تر


لاجرم با یک فشاری سفت و سخت
تا به دست آری شکرهایی به دست


چشم بر هم گذار از جسمت به راست
کارت آنجا با دژاکام و خداست

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .