جلسه چهاردهم از دوره چهارم جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی لویی پاستور با استادی خزانهدار لژیون سردار دنور همسفر ثریا، نگهبانی راهنمای تازهواردین دنور همسفر سمیه و دبیری دنور همسفر بهار با دستور جلسه «وادی دهم (صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون جاری است) و تأثیر آن روی من» روز سهشنبه ۶ آذرماه ۱۴۰۳ ساعت ۱5:15 آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
این دستور جلسه خیلی وقت هست که من را به فکر فرو برده و امیدوارم که در موردش خود استاد سردار کمکم کند تا حق مطلب را ادا بکنم. امروز بابت نعمت حیات از خداوند سپاسگزارم. البته دیروز که از خانه آمدم بیرون یک صحنهای را دیدم، نمیدانم با مرگ چه گرهای دارم؛ دیدم بابت خبر مرگ جوانی همه اینور و آنور میزدند و سروصدا میکردند. نمیدانم یکلحظه چرا این فکر آنقدر در ذهنم پررنگ شد که امروز من میتوانستم جای ایشان باشم. باز خدا را شکر کردم بهخاطر نعمت بزرگی به نام حیات که به ما بخشیده و ما هر روز بهخاطر بیتوجهیمان از کنارش به این راحتی رد میشویم. از خانم سمیه عزیز سپاسگزارم بابت اینکه فرصت این جایگاه خدمتی را به من دادند و اجازه دادند تا بیاموزم. از خانم زهره عزیز بابت این اجازه سپاسگزارم. از خانم خندان عزیز که هر چه از ایشان سپاسگزاری کنم واقعاً توان گفتنش را ندارم و امیدوارم که قدردان زحمتشان باشم، تمام تلاشم این است که با خدمتهایی که در کنگره انجام میدهم ذرهای از زحمتهایی که برای من کشیدند را جبران کنم. از آقای مهندس سپاسگزارم، نمیدانم چطوری میشود بزرگی یک مرد و یک انسان را توصیف کرد. از خانم آنی بزرگ سپاسگزارم. هر وقت که جلسهای تشکیل میشود، نه فقط جلسه سردار، من یاد این میافتم که یک روزی خانم آنی از خودشان گذشتند و آقای مهندس را همراهی کردند و به ما اجازه دادند که از بستر آموزشهای کنگره بهره ببریم؛ نمیدانم چطوری قدردانشان باشم و فقط از خدا میخواهم که این صفت را در من بیدار کند که نعمتهایی که به من ارزانی داشته را ببینم، بشنوم و لمس بکنم.
امروز یاد این دستور جلسه در سال گذشته افتادم که چقدر از آن ترس داشتم ... ترس از دست دادن. مدام فکر میکردم شیطان به زیباترین شکل میتواند هر چیزی را که انسان دارد خیلی راحت از او بگیرد. امسال از جنبه دیگری به این وادی نگاه میکنم که هیچ انسانی مجبور نیست تا همیشه در جهنم یا تاریکی بماند و این خیلی به من امید میدهد.
در مورد خودم در این وادی خیلی فکر کردم. اوایل این وادی پیام خیلی قشنگی دارد که «شهر به یکباره به طغیان دچار میگردد» و آخر این پیام عبارت خیلی قشنگی دارد که میگوید: «جمعی از مستان باده الهی ...» که آقای مهندس میگویند: مستی فقط از تریاک، شراب و اینجور چیزها نیست؛ مستی حاصل آن خمری است که خداوند در وجود انسان به امانت گذاشته و آن بهترین و زیباترین خمر است. این وادی برای تزکیه و پالایش انسان مراحلی را عنوان میکند که از تفکر سالم شروع میشود و به عشق سالم ختم میشود. ما در کتاب از وادی اول (تفکر) شروع میکنیم و به مرحله عشق، آخرین وادی یعنی وادی چهاردهم میرسیم. آقای مهندس یا راهنماهایمان از اول اینکه وارد سفر میشویم راهنماییمان میکنند و میدانند و میبینند؛ ولی ما بهازای هر قدمی که برمیداریم انگار یک ظرفیتی در ما ایجاد میشود و یک مرحله جدیدی از آموزشها را به ما نشان میدهند.
انوار و اصوات الهی و آلوده در جهان هستی وجود دارند؛ اما آن چیزی که باعث میشود ما دریافتهایمان متفاوت باشد، حسها و گیرندههای متفاوتی است که داریم؛ وگرنه فرستندهها برای همه ما پیامهایشان را میفرستند. مشارکت خانم زهرا از لژیون اول را داشتم بارگذاری میکردم، جملهای را با اینکه در کتاب چندین بار خوانده بودم؛ ولی خیلی من را تحت تأثیر قرار داد که میگفت: برای تغییر حس باید گیرندهها، امواج و فرستندهها را تغییر بدهیم.
من در مورد تأثیر این وادی بر روی خودم میخواهم صحبت بکنم. وقتی که وارد کنگره شدم یکی از بزرگترین صفتهایی که داشتم ناسپاسی بود و در آن زمان اصلاً متوجه نبودم. دو بار خانم خندان بابت این قضیه برجک من را زدند؛ یک بار که واقعاً به هم ریختم. یادم میآید روزی که به لژیون آمدم به خانم خندان گفتم: خانم خندان! من میخواهم شما مرا بکوبید و از نو بسازید. این جمله ایشان واقعاً مرا کوبید؛ چون همیشه فکر میکردم آدم سپاسگزاری هستم و واقعاً هم ناسپاس نبودم؛ اما در یک مقطع بسیار سخت زندگی بودم که خیلی ناسپاس شده بودم. وقتی مرور میکنم خیلی از نعمتهایی را که داشتم و نمیدیدم. الان خدا را شکر میکنم بابت اجازه این دیدن که پردههایی در جلوی چشم و گوش من بود و اجازه نمیداد من هیچکدام یک از اینها را درک بکنم. نمیگویم که از بین رفته یا کامل از کنار رفتند؛ ولی از اینکه حس میکنم کمی حالم بهتر است خوشحال هستم. منی که صبح چشمم را باز میکردم با خدا سر جنگ داشتم که خدایا! باز من بیدار شدم، چرا دوباره روز شد و صبح شد؟ باید بیداری بکشم؛ ولی الان که بیدار میشوم پیش خودم میگویم: چقدر فرصت هم کوتاه و باارزش است که باید قدر لحظهبهلحظه آن را بدانم و از آن درست استفاده کنم.
فکر میکنم همزمانشدن این دستور جلسه با لژیون سردار بعد از گلریزان و اینکه من با خودم روبرو میشوم. از سال گذشته تا الان اگر بخواهم از این نظر از خودم سپاسگزاری کنم میتوانم بگویم تلاشهایی در مسیر تفکر سالم، ایمان سالم، عمل سالم، عقل سالم و در نهایت عشق سالم کردهام. امیدوارم که همه ما در مسیر حرکت باشیم؛ ولی من خودم اگر بخواهم در تمام دوران زندگیام یک صفت را تغییر داده باشم امیدوارم سپاسگزاری را در خودم خیلی پررنگ کنم. از خانم خندان خیلی ممنونم بابت آن دو ضدحال اساسی که به من زدند و من را به خودم آوردند که خیلی چیزها دارم. شاید روزی که آدم خیلی ناسپاسی میکند فکر میکند که هیچ چیز ندارد؛ ولی وقتی که چشمانش باز میشود میبیند حسرت چیزهایی که شما داری را خیلیها دارند.
یک چیزی هم راجع به پرداختی دنور سال گذشتهام میخواهم بگویم. من از خانم فاطمه جعفری بابت اینکه مرا به این شعبه دعوت کردند خیلی سپاسگزارم، از خانم فاطمه ایزدی بابت اینکه مرا با لژیون سردار آشنا کردند . امروز داشتم به یادداشتی که برای روز راهنما برای خانم فاطمه ایزدی نوشته بودم فکر میکردم و خیلی حالم را خوب کرد؛ بابت اینکه مرا وارد لژیون سردار کردند و اولین خدمت من با عنوان دبیر لژیون سردار نصیب من شد. من خیلی رهجوی بدقلقی بودم. بعد از اینکه وارد لژیون سردار شدم، خدمت دبیری من همزمان شده بود با روزی که میخواستم درباره وادی چهاردهم در لژیون خانم مرضیه صحبت کنم، درمورد آن قسمتی بود که حیواناتی که در جنگل بودند آنقدر سروصدا میکردند که اصلاً صدای موسیقی زیبا شنیده نمیشد. امروز که داشتم به این قضیه فکر میکردم، فهمیدم که من تازه دارم صداهای مزاحم ذهنم را کمی آرام میکنم و بابت این از خداوند هر روز و هر لحظه سپاسگزاری میکنم.
زمانی که وارد لژیون سردار شدم خانم خندان دبیر بودند؛ ولی واقعاً آنقدر چشم و گوش من بسته بود که نمیدانستم خانم خندان راهنما هستند و قرار است لژیون بزنند. من از اینکه خانم زینب گفته بودند میروند قسمت مرزبانی با خود گفتم: خدایا! چرا هر دفعه که راهنما انتخاب میکنم نمیشود و جور در نمیآید؟ خدا را شکر میکنم که این فرصت برای من به وجود آمد و آموزشهای خانم خندان اتفاق افتاد. بابت واریزی دنور هم خانم خندان بودند که به من گفتند برای پرداختی دنور اقدام بکن. آن زمان من آنقدر ترس داشتم برای پرداخت این مبلغ اصلاً بههیچعنوان نمیتوانستم قبول کنم؛ ولی در کمال ناباوری (این را فکر میکنم به خانم خندان هم نگفتهام؛ یعنی انگار قرار نبود که جز امروز بگویم) من یک مبلغی را از یک جایی طلب داشتم و زمان آن گذشته بود و باید این مبلغ اصلاحیه میخورد. انگار در ذهن من هک شده بود که این مبلغی که واریز کرده بودم اصلاً مال من نبوده است، این مبلغ برای لژیون سردار بوده است. چیزی که سالها پیش ازدسترفته بود درست به اندازه همان مبلغ زنده شد. خیلی تجربه خوبی بود. امیدوارم همه کسانی که آرزوی این خدمت را دارند برایشان محقق بشود و خیلی خوشحالم که در جمع امروز با این تعداد از اعضای سردار هستم؛ چون فکر میکنم تقریباً تمام اعضای این شعبه جزو لژیون سردار هستند.
در انتهای جلسه انتخابات نگهبانی لژیون سردار از بین کاندیداها انجام شد و همسفر بهاره دنور بهعنوان نگهبان دوره جدید انتخاب شدند. برای ایشان دوره خدمتی پرباری را آرزو میکنیم و عرض خداقوت خدمت همسفر سمیه دنور و دبیرانشان برای برگزاری ۱۴ جلسه خدمتی داریم.
عکاس: همسفر محدثه رهجوی راهنما همسفر خندان (عضو لژیون سردار)
تایپ: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دهم) و همسفر مونا رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون پنجم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم)
همسفران نمایندگی لوییپاستور
- تعداد بازدید از این مطلب :
107