در این سیدی آقای مهندس از تقدیر، آنچه مقدر است و آنچه خود پیش میآوریم صحبت میکنند. تقدیر؛ آن چیزی است که ما با افکار و اندیشه خودمان به وجود میآوریم، امروز که ما یک عملی انجام میدهیم، فردا باید منتظر عواقب آن کار باشیم. تقدیر؛ یعنی خودمان خواستهایم، انتخاب کردهایم و یا اینکه کاری کردهایم که برایمان اینگونه مقدر شده است؛ مثل چکی که ما میکشیم و متعهد میشویم که ماه آینده آن را پرداخت کنیم، این تقدیری است که ما برای خودمان رقمزدهایم و باید پرداخت کنیم و عواقبش برای خود ماست.
ما امروز میکاریم و فردا درو میکنیم، اگر محبت بکاریم محبت، اگر خشم بکاریم خشم و اگر باد بکاریم، طوفان برداشت میکنیم.
ما در هر جایگاهی، باید خودمان را برای جایگاههای بالاتر آماده و جنبه آن کار را برای خودمان فراهم کنیم. جایگاههای خدمتی در کنگره۶۰؛ مثل مرزبانی، راهنمایی، ایجنت و یا هر خدمتی، پلهای است برای جایگاهی بالاتر که ممکن است اگر جنبه آن را نداشتهباشیم همان پله، باعث سقوط ما شود.
نکته دیگر که آقای مهندس به آن اشاره میکنند، این است که همه حالات روحی، روانی و خلقوخوی انسانها، تحت یک سری مکانیسم بیوشیمی است که همان سیستمایکس میباشد. وقتی مواد شیمیایی مغز پایین بیاید، فرد گوشهگیر و دچار افسردگی میشود، زمانیکه یک مقدار بالا میرود، تبدیل به یک فرد شاد وسرحال میشود. اگر دوپامین مغز بالا برود، یک فرد عاشق میشود و در مواقعی که سروتونین پایین میآید، میل به خودکشی در او زیاد میشود و همه اینها به سیستمایکس برمیگردد.
اگر در سمت ارزشها و کار خوب حرکت کنیم؛ این مواد بهتر ترشح میشود و سیستم ما روزبهروز بهتر کار میکند، زمانیکه ما در مسیر ضدارزشها حرکت میکنیم، سیستمایکس خودمان را رو به نابودی میبریم، دوپامین در مغز کمتر ترشح میشود و حال ما هرروز بدتر میشود.
زمانیکه ما پشت سر دیگران صحبت میکنیم یا بین افراد را به هم میزنیم، در اصل ما سیستم ایکس خود را نابود میکنیم، وقتی من این کار را با خود میکنم روزبهروز در انزوا قرا میگیرم و تبدیل به یک انسان بیشخصیت میشوم، مردم دیگر من را بهحساب نمیآورند، جلوی من حرف نمیزنند و من از این موضوع رنج میبرم، روی سیستم ایکس خودم تأثیر میگذارم و دوپامین و سروتونین مغز بالا و پایین میشود؛ این کموزیاد شدن باعث میشود که من یا در بهشت قرار بگیرم و یا در جهنم.
آشنایان چند دسته هستند؛ یک گروه شامل آشنایان خونی ما میشوند؛ مثل پدر، مادر، برادر و خواهر که گاهیاوقات همینها در گروه آشنایان غریبه و یا بیگانه قرار میگیرند، مانند پدر و پسری که سر مال و اموال باهم قهر هستند و همدیگر را بهحساب نمیآورند.
یک گروه آشنایانی هستند که پیوند خونی ندارند؛ ولی پیوند محبت بین آنهاست، مثل ما انسانهای خواهان رهایی در کنگره که پیوند محبت بین ما جاری است.
ما که آموزش میگیریم و مطالعه میکنیم، جستجوگر هستیم و میخواهیم چیزی یاد بگیریم، باید بدانیم زمانی که باورها با محبت عجین میشود، معنای واقعی محبت را لمس میکنیم و انسانی که بیمحبت است، مانند یک ظرف تهی است.
زندگی یک سفر از تولد تا مرگ است و چیزی که کسب میکنیم، کولهبار سفر ما میشود. حال بعضیها کولهبار سفرشان؛ حسادت، کینه، دروغ، نفرت و بعضی دیگر، محبت، عشق و دوستی است.
ما باید همیشه تعادل را رعایت کنیم و درون و برون ما در حالت بالانس باشد، بهعبارتی ظاهر و باطنمان یکی باشد؛ حتی در متد DST، ساعت خواب، مقدار مصرف و ... باید تعادل داشت، در اینصورت است که انسان به تکامل و پیشرفت دست پیدا میکند و در جهت خوبیها و ارزشها به حرکت خود ادامه میدهد.
مطلب دیگر؛ وسوسه است که ما را یکلحظه به حال خود نمیگذارند و حتی در نفس مطمئنه هم وجود دارد. ما باید با یادگیری و آموزش از وسوسهها جلوگیری کنیم، با فکر و اندیشه پیش برویم و بدانیم شیطان و وسوسه همیشه همراه ما هست و انسان نادان و ناآگاه است که همیشه درگیر وسوسههای شیطان میشود.
منبع: سیدی مردمداری از آقای مهندس
نویسنده: همسفر مهتاب رهجو راهنما همسفر زهره (لژیون سوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر زهرا رهجو راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دنا
- تعداد بازدید از این مطلب :
16