آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است
من قبل از ورود به کنگره۶۰؛ حتی اسم کنگره۶۰، را هم نشنیده بودم و اصلا در مورد آن، هیچ اطلاع و آگاهی نداشتم. مسافر من، چند هفتهای بود که وارد کنگره۶۰، شده بود و من نمیدانستم؛ ولی میدیدم که هر روز حال ایشان بهتر میشود. از ایشان پرسیدم کجا میروی که حالت بدین گونه خوب میشود؟ گفت: یک کلاس درمورد اعتیاد است، تو هم میتوانی در این کلاسها شرکت کنی.
من، در ابتدا خیلی خجالت میکشیدم؛ ولی وقتی وارد کنگره۶۰، شدم؛ دیدم که کنگره مکان بسیار مقدسی است. وقتی رهاییها را میدیدم؛ هیچ درکی درمورد این مسئله نداشتم؛ ولی میدیدم که چه ذوق و شوقی دارند. وقتی به رهایی خودمان نزدیک شدیم، من، در ابتدا خیلی استرس داشتم؛ ولی گفتم چاره ندارم باید آن راه را بروم.
وقتی راهنمایم، با ما همسفر شدند، یک آرامشی برایم دست داد که کل استرسهایم فراموش شد؛ وقتی وارد اتاق آقای مهندس شدیم و به ایشان نزدیک شدیم، یک حس زیبا و غیر قابل توصیف، درون من به وجود آمد و یک انرژی بسیار عجیبی که من را به بلندای آسمان برد. خیلی حس خوبی بود، من تا آن لحظه چنین حسی را تجربه نکرده بودم.
روزی بود که مسافر من، از بند اعتیاد رها میشد و من هم از حال خرابیها ونگرانیها رها میشدم. امیدوارم قسمت تمام سفر اولیهای سرزمینم شود.
نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر شیوا (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مهری نگهبان سایت رهجوی راهنما همسفر پروین (لژیون هفتم)
نمایندگی همسفران قیدار
- تعداد بازدید از این مطلب :
110