خدا را هزاران بار شکر و سپاس که در سن کم به واسطه پدرم با کنگره آشنا و ماندگار شده و در حال خدمت کردن هستم. در ادامه از مادرم تشکر میکنم؛ چراکه حسهای خوبی که در لژیون سردار دریافت کردم به لطف او بود که سال گذشته من را عضو کرد. در این یکسال که گذشت؛ شاهد این بودم که حسهایم ذرهذره در حال باز شدن هستند و آموزشهایی که در این لژیون دریافت میکنم، بسیار ناب و بینظیر است. از طرفی دیگر، حسها زیبا، عمیق و بزرگی بین اعضای این لژیون رد و بدل میشود.
امسال با خود عهد بسته بودم که با پسانداز و درآمدی که از شغلم دارم، هر ماه مبلغی کنار بگذارم تا در جشن گلریزان خودم مبلغ عضویتم را پرداخت کنم. جشن فرا رسید و خوشحال بودم از اینکه توانستم مبلغ را پرداخت کنم. آن روز از این خدمت، از جشن و از اعضای جدیدی که اعلام پهلوانی و دنوری میکردند، انرژی بسیاری گرفتم و با تکتک سلولهای بدنم برایشان خوشحال بودم.
پیش از برگزاری جشن در اعماق وجودم حس میکردم که این مبلغ، کم است و مدام فکر میکردم که آیا میتوانم پرداختی بیشتری داشته باشم؟
بعد از جشن این حس در من قویتر شد و رشد پیدا کرد. با خودم مرور میکردم که من تمام پساندازها و کارتهای هدیهای که از روز تولدم کنار گذاشته بودم و حتی کادویی که هنگام عقد از مادر همسرم گرفته بودم را برای تمدید عضویت امسالم داده بودم و چیز دیگری نداشتم.
از آنجایی که شش ماه از تشکیل زندگی مشترک من با مسافرم گذشته بود و مشکلات مالی هم داشتیم؛ تنها مبلغ باقیمانده، وام ازدواجی بود که به تازگی دریافت کرده بودیم. این پول برای تمام کارهایی بود که بایستی انجام میدادیم؛ اما باز هم از ته قلبم میخواستم که امسال پرداختی بیشتری داشته باشم. این موضوع را با مسافرم در میان گذاشتم و ذوق و خواسته او را هم دیدم. در نهایت، موافقت کرد که یکی از ما امسال جایگاه دنوری را حس کند. با هم فکر و برنامهریزی کردیم برای کارهایی که با این مبلغ باید انجام میدادیم؛ باید از خواستههای دیگرمان میزدیم تا این پرداختی را انجام دهیم. کمی بعد تصمیممان را قطعی کردیم و گفتیم چه جایی بهتر از کنگره؟ چه کاری بهتر از کمک به ادامه مسیر و نزدیک شدن مهندس به خواستههایشان، چه حسی بهتر از اینکه من یک کمککننده در این مسیر و نقشی هر چند کوچک داشته باشم. اگر به اندازه یک آجر هم سهیم شوم، این خودش قطرهای از اقیانوس است
امیدوارم هرکس خواسته حس کردن این جایگاه را دارد با تکمیل شدن ظرفیت و با اذن خداوند به این خواسته معقول برسد.
از قدرت مطلق برای این ظرفیتی که در من به وجود آورد تا این حس زیبای بخشش و عشق به مخلوق را به طور عمیق احساس کنم، از مسافرم که با من هم حس بود و اجازه دادند که من این جایگاه را لمس کنم، تشکر میکنم. البته فرقی نمیکند؛ زیرا هر دوی ما تلاش کردیم و هر دو این جایگاه و حس را دریافت میکنیم. امیدوارم سال دیگر نیز هر دو دنوریمان را تمدید کنیم. در پایان از آقای مهندس و استاد سردار که این مسیر را برای ما ساختند، بینهایت سپاسگزارم.
امیدوارم حسهای من را دریافت کرده باشید و این مطلب، تلنگری باشد هر چند کوچک برای هر کس که در این مسیر، ترس دارد و اقدام نمیکند.
نویسنده: همسفر سمانه رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون بیستم)
ویراستاری، تنظیم و ارسال: نگهبان سایت همسفر زینب (لژیون اول)
همسفران نمایندگی خواجو
- تعداد بازدید از این مطلب :
90