English Version
This Site Is Available In English

گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود

گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود

گاهی گمان نمی‌کنی؛ ولی خوب می‌شود.
گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود.  
گاهی هزار بار دعا بی اجابت است.
گاهی ناگفته قرعه به نام تو می‌شود.  
گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست.
گاهی تمام شهر گدای تو می‌شود.

نزدیک به دو سال است که در کنگره آموزش می‌بینم و خدمت می‌کنم. هیچ‌وقت در خواب هم نمی‌دیدم که یک روزی حال مسافرم خوب شود و این غول بی‌شاخ‌و‌دم اعتیاد از زندگی ما بیرون رود. یاد روز‌های قبل از کنگره افتادم، زمانی که هنوز نمی‌دانستم، همسرم یک مصرف‌کننده است و من با هزاران آرزو و امید وارد زندگی او شدم، غافل از اینکه چه اتفاقاتی در انتظار من است. وقتی‌که فهمیدم، مسافرم مصرف‌کننده است، انگار که تازه از خواب بیدار شده‌ام و فهمیدم چه بلایی بر سرمان آمده است. نمی‌دانستم، باید چه‌کار کنم و یا دردم را به چه کسی بگویم و این برایم عذاب‌آور بود، مدام نزد خدا گله و شکایت می‌کردم که چرا من، من چه گناهی را مرتکب شده‌ام که خداوند این‌گونه جوابم را داده‌، ناآگاه بودم و حال خوبی نداشتم. روز‌های زندگی‌مان و دوران شیرین عقدمان تبدیل به بدترین روز‌های عمرمان شده بود و من از آن روز‌ها فقط حال بد مسافرم را به یاد دارم. روزی نبود که ما با یکدیگر بحث و دعوا نکنیم‌، دیگر خسته شده بودم و فقط می‌خواستم خود را نجات بدهم و مدام از خدا می‌خواستم، راهی را سر راه من قرار بدهد تا از این اوضاع‌واحوال دربیاییم. چند وقتی همین وضع ادامه داشت و من حتی، به موضوع جدا شدن هم‌فکر می‌کردم؛ اما ترس از آبرو اجازه نمی‌داد که من روی این مسئله پافشاری کنم.

روز‌ها می‌گذشت و من فقط تحمل می‌کردم و منتظر بودم که ببینم، چه زمانی این زندگی تمام می‌شود، چند وقت بعد به‌واسطه یکی از آشنایان کنگره به ما پیشنهاد شد و گفتند که باید با همسرتان به جلسات بیایید، راستش را بخواهید از اینکه کسی متوجه شود، همسرم مصرف‌کننده هستند، شرم داشتم و بلافاصله بعد از بیان این موضوع، مخالفت کردم و به مسافرم گفتم، شاید تو دیگر برایت آبرو نمانده؛ ولی من برای خود آبرودارم و نمی‌توانم با تو بیایم. از او اصرار و از من انکار. با خود گفتم، اگر بهانه‌اش نرفتن من است، با او همراه می‌شوم و بعد از مدتی کلنجار رفتن با خود تصمیم گرفتم، برای یک‌بار بروم و اگر خوشم نیامد، دیگر نروم. در بدو ورودم به کنگره با جمعیت عظیمی روبرو شدم و با خود می‌گفتم؛ یعنی این‌ها همه مصرف‌کننده هستند؟ راستش را بخواهید در یک‌لحظه امید در دلم جوانه زد و خوشحال بودم، از اینکه من تنها نیستم و همه این خانم‌ها هم به‌عنوان همسفر برای درمان مسافرشان آمده‌اند. آن روز گذشت و من توسط راهنمای تازه‌واردین مشاوره شدم، حال بهتری داشتم و از اینکه توانسته بودم، باکسی صحبت کنم و از دردم به او بگویم، احساس خوش‌آیندی داشتم. بعدازآن روز من دیگر کنگره‌ای شدم و مسافرم هم به درمان رسید و خدا را بابت حال خوشی که داریم شکر می‌کنم.

اکنون‌که تولد یک سال رهایی‌مان است و من یاد روز‌های سختمان می‌افتم، هرگز باورم نمی‌شود که مسافرم حالش خوب شده است و خدمت می‌کند، گاهی فکر می‌کنم که خواب هستم و از این می‌ترسم که از این خواب زیبا بیدار شوم، شاید لطف خدا در حق من بود که مرا با کنگره آشنا کند و قبل از اینکه زیر یک سقف برویم و فرزندی داشته باشیم، بتوانیم این موضوع را حل کنیم و مسافرم درمان شود. خدا را بابت این حال خوبی که دارم و بابت وجود مسافرم در زندگی‌ که باعث شد، من با کنگره آشنا شوم، شکر می‌کنم و امیدوارم روزی برسد که در هیچ خانه‌ای مصرف‌کننده نباشد.  ‌

به قلم: همسفر مهدیه لژیون راهنما همسفر زهره (لژیون اول)
رابط خبری: همسفر آزاده لژیون راهنما همسفر زهره (لژیون اول)
ارسال: همسفر مهتاج نگهبان سایت

همسفران نمایندگی اردستان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .