English Version
This Site Is Available In English

آن کنیم که فرمان است

آن کنیم که فرمان است

بنام قدرت مطلق الله

عجیب است، این روزها دلم مانند دوران کودکی شوق پرواز دارد. آن روزها شادیِ لحظه‌هایم موقعی بود که از دست پدر پولی را هدیه می‌گرفتم و در قلکی که مادر برایم تهیه کرده بود پس‌انداز می‌کردم.

قند در دلم آب می‌شد، روزی که قلک را می‌شکستم، پول‌ها را درمی‌آوردم و می‌شمردم. هر چه زمان سپری می‌شد من بزرگ و بزرگ‌تر می‌شدم و با بزرگ‌تر‌شدن، نیروهای مخرب و بازدارنده در من رشد می‌کردند و مرا به قعر تاریکی‌ها می‌بردند.

یک زمان چشمانم را باز کردم و خود را در تاریک‌ترین نقطه یافتم، تک و تنها، بدون یار و یاور، بدون پشت و پناه؛ اما هر‌چه بود یک نیرویی ما‌‌ورایی و نیرومند من را هدایت می‌کرد تا نوری را پیدا کنم.

زمانی که دیگر خسته و در ناامیدی غوطه‌ور بودم؛ دری از در‌های بهشت به رویم باز شد. خوب است بگویم تا بدانید این بهشت، پدر مهربانی دارد به‌نام مهندس حسین دژاکام، فرشتگانی دارد که همه جامه‌های سفید بر تن دارند، درختانی دارد محکم و استوار و آب‌هایی دارد زلال و شفا‌دهنده.

خلاصه هر چه از این بهشت بگویم کم گفته‌ام، هر که راه گم می‌کند خداوندش او را به این بهشت رهسپار می‌کند و این پدر مهربان و بزرگ سرمایه‌گزاری را به انسان‌های این بهشت این‌گونه آموزش می‌دهد: شما چیزی را سرمایه‌گزاری می‌کنید که می‌بخشید، داراییِ شما چیزی نیست جز آن چیزی که بخشیده‌اید.

روزی که این جمله را شنیدم از عظمت این همه بیداری و دانایی ساعت‌ها اشک ریختم. این راهبر و این معمار بزرگ به من و به انسان‌هایی که در این بهشت هستند یاد داد، بخشندگی را، انسان بودن را، یاد داد فروتن و سخاوتمند بودن را و در نهایت یاد داد درست زندگی کردن را.

حالا من یک قلک بزرگ‌تر دارم برای سرمایه‌گزاری، برای گلریزان، در این بهشت زیبا. آیا می‌توانم مانند خورشید بتابم که از گرمای وجودم ببخشم تا شاید جسم و جان یک انسان یخ‌زده با گرمای این بخشش از تاریکی‌ها بیدار شود؟ آیا می‌توانم مانند باران با عشق ببارم که شاید یک انسان تشنه دیگری جان بگیرد؟ بله.

دلم می‌خواهد مانند کودکی هر چه دارم را در این قلک بریزم، آخر‌می‌دانم هر چقدر من بیشتر سرمایه‌گزاری کنم انسان‌های راه‌گم‌کرده بسیاری می‌توانند به این بهشت زیبا بیایند و تمام این‌ها می‌شود داراییِ من، برای جهان دیگری که قرار است آنجا بیدار شوم.
آری این بهشت جایی است به‌نام کنگره ۶۰.

در پایان هفته گلریزان را به آقای مهندس دژاکام و خانم آنی عزیز تبریک می گویم و پهلوانی مسافر عزیزم، خودم و تمامی عزیزان را از قدرت مطلق خواستارم.

نویسنده: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هفتم)

 

انسان‌ها همیشه تلاش می‌کنند با هر روشی خاطرات تلخ خود را فراموش کنند؛ اما به‌ نظر باید این خاطرات جایگزین شوند، نباید به باد فراموشی سپرده شوند؛ بلکه فقط گوشه‌ای از چراغ دل را بگیرد کافی است. فراموش کردن همین گذشته انسان را لکنود می‌کند.

به یاد دارم که در همین حوالی نه چندان دور، از همه دور بودم مخفی و پنهان، هیچ چیز نمی‌خواستم، دلم نمی‌خواست هیچ کجا باشم، دوست نداشتم هیچ آشنایی را ببینم، حول محور خود می‌چرخیدم.

قلم روانی در دست دارم؛ اما نوشتن سخت و حرکت سخت‌تر. آمد و تک‌تک لحظه‌های تلخ مرا گرفت و جایش لحظه‌های ناب را هدیه داد. مرا با خود برد چه بخواهی چه نخواهی نمی‌دانم، چگونه این کار را می‌کند. دست می‌گذارد به دست دل‌های بریده و از همه‌جا رانده شده و با خود می‌برد. اندک‌اندک نشان می‌دهد که می‌شود خوش بود.
می‌گوید درد و غمت از چیست. می‌گوید که درمانش کجاست. می‌گوید که می‌شود حتی با همان درد، خوش بود و ادامه داد تا آن درد بتواند نور شود و به بیکران رود. نمی‌دانم چگونه اما کاری می‌کند که از لحظه لحظه‌های زنده بودنت طعم واقعی زنده بودن و زندگی کردن را بچشی. درونت را آرام می‌کند و چراغ امید را به دستت می‌دهد رویا و آرزوهایت را برمی‌گرداند. دوستانی را به تو هدیه می‌دهد که آرزویت شاد بودن آن‌ها می‌شود.

تو را وارد چرخه خود می‌کند و با خود می‌چرخاند مانند بازی‌های کودکانه. چرخش این چرخ فلک دست من نیست؛ اما من نشسته در این چرخ فلک و با چرخشش مانند کودکی شادم، از ته دل می‌خندم و می‌چرخم آنقدر که دوست دارم همه را با خود به این چرخ‌ فلک بیاورم. خدایا همه را وارد این چرخ و فلک همیشه گردان کن همه را وارد این بازی کن.

این بار نوبت من است که بگردانم. اکنون که حال‌ خوش به من برگشت، من هم می‌خواهم چرخ و فلک را با تمام توانم بچرخانم آن‌قدر که راضی باشم، آن‌قدر که از خودم مطمئن باشم، آن‌قدر که صدای خنده عزیزان سوار بر این چرخ و فلک به گوش آسمان برسد و لبخند خدا را ببینم.

اجابت خواسته من در دل اجابت خواسته دیگری است. این همان رسم پهلوانان سرزمین ایران زمین بوده که در جشن گلریزان کنگره۶۰ در ما احیاء می‌شود. خدا را به پاس این روز بزرگ شکر می‌کنم.

نویسنده: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر سعیده (لژیون دوازدهم)

 

هفته، هفته گلریزان است هفته‌ای که در آن انرژی فوق‌العاده زیادی در جریان است که خالص شده، همین انرژی خالص شور و شعف زیادی را در جلسات سبب می‌شود.

این هفته، هفته رو‌به‌رو شدن است رو‌‌به‌رو شدن با خودم. در این هفته باید در صادق‌ترین حالت ممکن با خود باشم و خودم را محک بزنم؛ چرا که برای انجام کاری بزرگ دعوت شده‌ام، میزبان این مهمانی عظیم استادی‌ است که با آموزش‌هایش تماما وجود انسان را زیر و رو می‌کند و از نو می‌سازد این نوسازی چقدر ارزش دارد؟ آیا قدر آن را می‌دانم؟ آیا همیشه یادی از گذشته خود می‌کنم تا قدر و ارزش آن‌چه امروز به اندازه خودم هستم را بیشتر بدانم؟

استاد سردار در آموزش‌هایشان به نقطه عطفی اشاره دارند که همان نقطه اگر تقویت شود می‌شود نقطه تحول من، آموختن برای بخشش یک چیز است و عمل در این حوزه چیز دیگری است. زیبا صحبت کردن یک چیز است و عمل کردن به صحبت‌های زیبا نکته دیگر، این هفته، هفته عمل کردن است. هفته‌ای که باید در آن دست به دست یک‌دیگر داد، متحد شد و برای انجام عملی عظیم کوشید، حتی به اندازه ذره‌ای و این ذره برای هر کس یک طور تعریف می‌شود.

تعریف من از این ذره چیست؟ به چه میزان و به چه مقدار است؟ این من هستم که برای جاری کردن این ذره متناسب با میزان خود باید اقدام کنم. اقدامی که جز خیر و برکت حاصل آن نیست. اگر دیر بجنبی و غفلت کنی هیچ چیز برداشت نخواهی کرد، چه در صور آشکار و چه در صور پنهان. آن‌چه جاری و ساری خواهد بود که در صور پنهان محقق شود. پس آن کنیم که فرمان است.

نویسنده: راهنما همسفر سعیده (لژیون دوازدهم)

 

تنظیم و ارسال: همسفر مرضیه نگهبان سایت
رابط خبری: همسفر طاهره مرزبان خبری
همسفران نمایندگی صالحی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .