جلسه هفتم از دور سی هفتم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰؛ نمایندگی فردوسی؛ با استادی مسافر محسن، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر علیرضا در روز یکشنبه 27 آبان ماه 1403در ساعت 17 با دستور جلسه رابطه یادگیری و معرکه گیری آغاز به کار نمود .
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محسن هستم مسافر
خدا را شاکر و سپاسگزارم که در این جایگاه قرار گرفتم تا خدمت کنم و آموزش بگیرم.
در زمان ورود به کنگره یکسری قانون گذاشتند که باید آن را رعایت کنیم و احترام بگذاریم، وقتیکه وارد کنگره میشویم، جسم، روان و جهانبینی ما تحت تأثیر مواد مخدر میباشد جسم با مصرف دارو، روان با شرکت کردن در کارگاه آموزشی و لژیون ها و جهانبینی با گوش کردن و نوشتن سی دی به تعادل میرسند.
یادم است وقتیکه پشت در کنگره منتظر پذیرش بودم و مرزبانان قرعهکشی میکردند. وقتیکه اسمم درنمیآمد، شروع به معرکهگیری میکردم و میگفتم اینها پارتیبازی میکنند.
زمانی که جلسه توجیهی رفتم و روی دارو آمدم و راهنمایم دارویم را تیپر کرد، شروع به معرکهگیری و ایراد گرفتن از تصمیم راهنمایم کردم تا اینکه کمکم حالم خوب شد. وقتی هم که در لژیون روی صندلی نشستم، با قضاوت کردن دیگران معرکهگیری میکردم. وقتی هم که حالم بهتر شد یا بهقولمعروف آب رفت زیرپوستم، با منیت معرکهگیری میکردم. وقتیکه دیگران دربارهٔ سیدیها مشارکت میکردند، چونکه من سیدیها را گوش نمیکردم، شروع میکردم به قضاوت و حسادت به آنها و مانند شاگردهای چاپلوس مدرسه آنها را میدیدم. غافل از اینکه من آموزش نگرفته و متوجه نمیشدم، درنتیجه از آموزشها فاصله میگرفتم و حالم ناخوش میشد.
در ادامه هم درباره دلیل نوشتن سیدیها معرکهگیری میکردم و فکر میکردم برای آنهایی است که درس میخوانند. همهاش درگیر منیت، حسادت، معرکهگیری و قضاوت بودم. اینها نمیگزارد که آموزش بگیرم و وقتی هم که آموزش نگیرم حالم خوب نیست.
حال خوب فقط برای جسم نیست. روانم هم نیاز به تعادل و حال خوب دارد.
یادم است که راهنمایم به من میگفت: با بهتر از خودت دوست شو. وقتیکه سعی کردم این کار را انجام دهم، سفر اولم تمام شد و متوجه شدم که تا الآن چیز زیادی نفهمیدم. الآن سعی میکنم که در سفر دوم بیشتر آموزش بگیرم. یکی از چیزهایی که خیلی حال انسان را خوب میکند خدمت است. دنبال این هستم که خدمت کنم تا به تعادل و حال خوب برسم، چون همیشه به دلیل بیتعادلی و ترس در زندگیام ضربه میخوردم. خیلی اوقات به دلیل همین ترس و بیتعادلی وقتیکه میخواستم کاری را انجام دهم، ده نفر را با خودم همراه میکردم و حتی اگر یک نفر از آن ده نفر هم که نگرش منفی و حسودی داشت، باعث میشد که من به هدفم نرسم.
زمانی هم که ناامید میشدم میگفتم برای چه کسی زحمت بکشم و دنیا برایم تیرهوتار میشد و از همهچیز بیزار و از خواستهها دور میشدم و این بدان دلیل بود که از جهانبینی هیچ درکی نداشتم ویکی از چیزهایی که به من خیلی کمک میکند سی دی نوشتن است.
ممنون از اینکه به صحبت های من گوش کردید.
اعلام رهایی و ورود به سفر دوم جهان بینی
تایپ: مسافر حمید لژیون هجدهم
تصویربردار: مسافر علی لژیون یکم
ارسال خبر: مسافر کاظم لژیون سوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
195