English Version
This Site Is Available In English

مشارکت مکتوب لژیون پنجم

مشارکت مکتوب لژیون پنجم

به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان هادی هستم یک مسافر، در مورد دستور جلسه رابطه یادگیری و معرکه گیری مثلث جهالت (ترس،منیت،ناامیدی) مثلث دانایی(تجربه ،تفکر،اموزش ) این دو مثلث در مقابل یکدیگر قرار دارند. کسی که در جهالت به سر می‌برد از دانایی بهره‌ای نمی‌برد و کسی که در بالا بردن فرایند دانایی خود تلاش می‌کند از جهالت دور می‌شود. معرکه‌گیری نقطه مقابل یادگیری است . هدف از آن انجام نوعی حرکت و رفتار برای جلب توجه دیگران و القاء چیزی است. از جمله افکار منفی و اعمال ضد ارزشی که باعث می‌شود انسان از مسیر و هدف اصلی خودش دور شود.
اشخاصی که معرکه‌گیری می‌کنند دیگران را هم وارد معرکه خود می‌کنند تا بگویند که من تنها نیستم. به قول آقای مهندس آنها را به مسلخ می‌برد و در آخر هم خودش قربانی می‌شود. یک رهجوی سفر اول باید فقط گوش به فرمان راهنمای خود باشد و خودش را از هرگونه معرکه دور نگه دارد. حاشیه سازی و تجسس و وارد شدن به مسائلی که به ما هیچ ریطی ندارد یکی از عوامل معرکه‌گیری است. این یک حقه از نیروهای منفی است و هدف آن آلوده کردن حس است.
وقتی انسان از مرکز دایره دور شود از گردونه درمان خارج شده و شروع به ناسپاسی می‌کند و حس منیت و ترس، خودش را نشان می‎دهد و شخص شروع به معرکه گیری می‌کند. منیت مانع آموزش می‌شود و شخص درهمان جهل و تاریکی باقی می‌ماند ودر دنیایی از ترس حقارت و ناامیدی و ضد ارزشها باقی می‌ماند. نقطه مقابل معرکه گیری آموزش است. من هم با ورود به کنگره ۶۰ متوجه شدم قبلاً چگونه خودم را در عمق تاریکی‌ها فرو برده بودم و حاضر نبودم که قبول کنم که به واسطه مصرف مواد مخدر جسم و روان خودم را درگیر اعتیاد کرده‌ام و از تعادل خارج شده‌ام.
اکنون در کنگره ۶۰ با استفاده و انتقال اطلاعات و دانش آقای مهندس دژاکام توسط راهنمایان گرامی و فرمانبرداری فهمیدم که با یادگیری مطالب کنگره و عملی کردن آنها روزبه روز به مرکز دایره نزدیک‌تر می‌شوم. یکی از راه‌های فرار از معرکه‌گیری خروج از ضدارزشها است و با آموزش گرفتن و بالا بردن فرایند دانایی من هم می‌توانم در صلح و آرامش قرار بگیرم. مانده‌ام تا وسط معرکه‌گیری چه کنم؟ نشود پاره اگر بند اسیری چه کنم؟  کاسه‌های چه کنم را تو به دستم دادی بی تو با درد نداری و فقیری چه کنم.  از اینکه تا آخر متن با من همراه بودید از همه شما دوستان سپاسگزارم .

------------------------------------------

سلام دوستان مجتبی هستم یک مسافر دوران طلایی جوانی داشت سپری می‌شد که ناخواسته از مسیر ارزش ها دور شدم. زمان می‌گذشت، خود را در میان جمعی از مصرف کنندگان دیدم. معرکه‌ای بر پا بود. حلقه‌ای به دور هم زده بودند و دورتادور آتشی که همه را داشت می‌سوزاند و هیچ کس حواسش نبود، نشسته بودند. رئیس این جلسه شیطان بود و سه تن از فرماندهان اصلی این حلقه ترس و منیت و ناامیدی بودند. معرکه به دست فرمانده ارشد افتاد.
نام این فرمانده ترس بود که باعث می‌شد شهامت رویارویی با کاری که می‌کردم نداشته باشم. فرمانده دیگری به کمک او آمد که نامش منیت بود. او قدم گذاشت تا اشتباهاتم را نتوانم بپذیرم و در مرحله انکار بمانم. هر دو این فرماندهان دست در دست ناامیدی نهادند تا مرا به عمق تاریکی ببرند. تا آن جایی که نوری پدیدار گشت. حلقه‌ای به وجود آمد. فرماندهانی قدرتمند در مقابل جهالت ایستادگی کردند تا راهی به سوی نور پدیدار گردد تجربه و تفکر و آموزش. تفکر دست ترس را بست تا راه به جایی نبرد و از آن گذر کند.
آموزش، منیت را زمین‌گیر کرد تا خضوع و فروتنی جایگزین شود و تجربه به ناامیدی فهماند که در ناامیدی بسی امید است؛ پایان شب سیه سپید است .نجوایی از درون به گوش می‌رسد: اکنون ندانی را بدان، تا بدانی را بدانی. دیگر مانعی برای آموزش گرفتن نداری. گذرگاه‌های سخت را گذراندی تا معلمی شوی برای آیندگان؛ و خواسته‌ات را می‌دانی. خداوندا ما در پی هم روان شده‌ایم تا بدانیم آنچه نمی‌دانیم و بشکافیم آنچه شکافتنی نیست. در دل سنگ برویم و ترکیب‌ها را جدا نماییم آنها که معرکه می‌گیرند هرگز یاد نمی‌گیرند.

تنظیم وارسال: مسافر مهرداد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .