مهرماه ۱۴۰۲ بود که یک روز از طرف خداوند اذن ورود به کنگره برای من رقم خورد و با قلبی پر از درد، چشمانی اشکآلود، بغض سنگینی در گلو و درعینحال از زمینوزمان گلهمند، آرامآرام از پلهها پایین آمدم. نگاهم به هر طرف بود؛ اما گنگ و مبهوت. یادم نیست اولین کسی که به من خوش آمد گفت چه کسی بود، آنقدر حالم بد بود که حس میکردم تنها آدم بیچاره دنیا من هستم. یادم نیست چه گذشت؛ اما آن روز در لژیون تازهواردها باخانم عاطفه نشستم. با لبخندی مهربان سر حرف را باز کرد و از من خواست تا بگویم... من با بغض و اشک حرف میزدم و درعینحال ناامید بودم؛ اما او با چهرهای آرام به من دلداری میداد و اینطور شد که سه جلسه طی شد. من گریزپای بازهم آمدم تا اینکه صورت مهربان خانم خدیجه مرا جذب کرد و لژیون دوم را انتخاب کردم. آن روزها پر از خشم بودم و خیلی وقتها ناامید اما روزبهروز که گذشت حالم بهتر و بهتر شد بااینکه غم بزرگی در دل دارم که اغلب از آن باخبرید؛ اما خدا را هزاران بار شاکرم که کنگره را به من نشان داد تا راه را از بیراهه بشناسم، تا خودم را ببینم. من قبل از اینکه به کنگره بیایم فقط، دوربینم روی مسافر و پسرم بود، از خودم غافل شده بودم اصلاً خودم را نمیدیدم، الان که به گذشته فکر میکنم میبینم کلاً من فراموششده بودم. چرا؟ هیچکس نگفت خودت کجا هستی؟ کنگره به من هویت، قدرت تشخیص و آرامش داد تا بتوانم در مسیری که قرار گرفتهام باقدرت حرکت کنم، چون قبلاً خود را آدم ضعیف و درماندهای میدانستم و خیلی چیزهای دیگر... من همه اینها را مدیون کنگره ۶۰ و آقای مهندس و تمامی زحمتکشان این مجموعه میدانم و امیدوارم همیشه پایدار و سلامت باشند و انشاءالله خداوند فرصتی بدهد تا بتوانم ذرهای به این مکان مقدس خدمت کنم.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر خدیجه (لژیون دوم)
رابط خبری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون یکم)
ویراستاری: همسفر نغمه رهجوی راهنما همسفر کبری (لژیون سوم)
ارسال: همسفر پریسا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی البرز کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
122