به نام خدای مهربان
سلام دوستان پروانه هستم همسفر
به زمانبندی خدا اعتماد کن.
از نظر خودم برای حفظ زندگیام در روزهای سخت تلاش میکردم؛ ولی روزبهروز شرایط سختتر میشد. شرایط مسافرم، زندگیام، خانوادهام.
حرفهای اطرافیان مثل یک سیلی به صورتم زده میشد؛ ولی ظاهرم را حفظ میکردم. با تمام این فشارها و سختیها، از راه راستی و درستی خارج نشدم و هر روز و هر روز به خدا توکل میکردم.
این باعث میشد یک روزنه نور را در اعماق تاریکیها ببینم و بهخاطر همین بود که من در اوج ناامیدی، همیشه امیدوار بودم که بالاخره یک روز خوب میآید.
با اینکه خانوادهمان همیشه کنارمان بودند، ولی من بهشدت احساس تنهایی میکردم و دردم را به خدای خودم میگفتم. هر روز با او حرف میزدم و کمک میخواستم مثل کسی که در جاده دراز و تاریک و بیانتها گیر افتاده است و نمیداند از کدام طرف مسیر را پیدا کند.
به همین دلیل این جمله را (ای که مرا خواندهای، راه نشانم بده) را مدام تکرار میکردم و مینوشتم و اصلاً در ذهنم نمیگنجید که آن راه برای من راه کنگره باشد و خداوند تصمیم بگیرد که من در این زمان از زندگیام در کنگره باشم؛ تا حال مسافرم و خودم خوب شود.
من هنوز در اواسط سفر اول هستم که خداوند اینهمه لطفش را به من نشان داده است. فقط میخواهم این را بگویم که اگر در بدترین شرایط به خدا اعتماد و توکل کنیم، بهگونهای زیبا همه چیز را در زمان مناسب برایمان میچیند که حظ کنیم.
وقتی مصرفکنندهای را در خیابان میبینم با تمام وجودم از خداوند میخواهم که آن شخص راه کنگره را پیدا کند.
نویسنده: همسفر پروانه رهجوی راهنما همسفر مهری (لژیون دهم)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
204