دلنوشته همسفر جمیله
خداوند خود عشق است، خداوند خود محبت است.
خداوند را شاکر و سپاسگزارم که بهترین مسیر آموزش را در مسیر من قرار داد؛ هر روز که میگذرد، تمرین و تکرار بیشتری برای بالا بردن نقطه تحمل و خوب اندیشیدن را میآموزم. قبل از این که نامم در سیستم الهی کنگره ثبت شود، از طریق خواهرم با آموزشها و سیدیها آشنایی داشتم و خواهرم هر هفته برای من سیدی خریداری میکرد و گاهی در جشنها شرکت میکردم؛ ولی همیشه میگویند؛ «شنیدن کی بود؛ مانند دیدن » خواست خداوند طوری برای من رقم خورد که در بهمن ماه 1400همراه با مسافرم وارد این مکان پر از امن و آموزش شدیم؛ وارد لژیون راهنما همسفر نیره شدم، فرشتهای مهربان، پر از عشق و دانایی، سفرم را شروع کردم، روز به روز حالم بهتر میشد و خوشحال از اینکه مسافرم سفر میکرد؛ اما دوباره تقدیر جور دیگر برای من رقم خورد، بعد از 8ماه مسافرم برگشت خورد و کنگره را ترک کرد؛ ولی من با گوش و چشمهای بیناتر سر صندلی آموزش نشستم؛ فراز و نشیبهای بسیار، نیروهای بازدارنده نتوانستند من را از این صندلی جدا کنند و اکنون سه سه سال است که با آموزشها حالم بهتر میشود، تمام ضد ارزشهای من که ترس، ناامیدی، منیت، کینه و تنفر بود، جای خود را به ایمان و امیدواری دادهاند و باعث شده ایمانم به این سیستم بیشتر شود.
این روزها حال مسافرم اصلا خوب نیست و زندگیاش لب مرز قرار دارد و من مادر با تمام جان و دل برای او دعا میکنم و در نجوای درونم هر لحظه با او صحبت میکنم که راه سلامتی و رهایی از این حصار تاریکی که برای خود ساخته فقط ورود به کنگره است جان مادر. موقعی که پسرم را میبینیم با تمام وجودم در آغوشم میفشارمش، فقط عشق و محبت به او میدهم و امیدوارم این حال بد او نشانه رهایی را به همراه داشته باشد. مسافر من یک فرشته زیبای دو ساله دارد، امیدوارم این فرشته زیبا مانع جدایی پدر و مادرش بشود و آمده تا پدر را به رهایی برساند. هر چقدر هم زندگی برای من سختتر شود ایمانم بیشتر میشود؛ چرا که باید در تاریکی باشم تا به روشنایی برسم.الان سه ماه است که راهنمای من تجلیل شده و باز خدمتگزار کنگره هستند، من به لژیون شماره 8 رفتهام، امیدوارم و میدانم که آمدن مسافرم به این سیستم نزدیک است؛ چرا که نشانهها خبر میدهند، همیشه طوفان آرامش را به همراه دارد.
استاد امین میفرمایند؛ اگر میخواهی به خواستهای برسی آن را رها کن و من محمد را رها کردم و به دستان پر قدرت خداوند سپردم؛ چرا که او است که همه چیز را درست میکند؛ این پایان قصه نیستبلکه پایان قصه همیشه شیرین است و همراه با رهایی و سلامتی و خدمتگزار بودن و ماندن من و مسافرم در این سیستم الهی است. در آخر از آقای مهندس و خانواده محترمشان بابت به وجود آوردن این سیستم سپاسگزارم و از راهنما همسفر نیره بسیار تا بسیار ممنونم که با صبر و عشق و محبت به من درس درست زندگی کردن را آموختند و از راهنما همسفر آذر بسیار متشکرم که من را در لژیون عشق پذیرفتند تا در کنار ایشان آموزش بگیرم. خداوندا در اذن ورود محمد به کنگره درخواست تعجیل دارم، الهی آمین
دلنوشته همسفر زهرا
اندوهی که قلبها را در خود محبوس داشته است که مرگشان را آغاز حیات خویش نماید اکنون خود مغلوب قلبهای بخشندهای گشته است، قلب همسفرانی که بخشش را برای باز پیگیری عزیزانشان به نشان محبت بی کنار و عشق بلا عوض هدیه نمودهاند. قسم به قلم منم همسفر همسفری که شروع کردم که راه را بیابم. خدا را هزاران بار سپاس میگویم که به من صبر عطا نمود و دیدگانی بینا و گوشی شنوا و قلبی که بتوانم آنچه در درونم است را بر روی کاغذ بیاورم، همسری به من عطا نموده که سالها درگیر اعتیاد بوده است و من اوایل نمیدانستم که مصرفکننده است و وقتی فهمیدم خداوند من را با آن مرد مورد آزمایش و امتحان قرار داد تا بداند بندهاش چند مرده حلاج است؟
راههای بسیار زیادی را برای درمان رفتیم؛ ولی همه بینتیجه و ناامیدکننده بود و دوباره برمیگشتیم سر اول خط تا روزیکه با بهشت کنگره از طریق یکی از دوستان آشنا شدیم، آموزشهای الهی کنگره من را به روی حقایق گشود، این جمله بود «خداوندا به تو پناه میبریم از شر بزرگترین دشمنان خودمان که جهل و ناآگاهی خودمان است.» فهمیدیم یک عمر هیچ نمیدانستیم، همسفر بودن لیاقت و صبری عظیم میخواهد. از صمیم قلب آرزو میکنم مسافرم که تمام عشق و زندگی من است و تمام مسافران در کنگره 60 به رهایی برسند.
نویسنده : همسفر جمیله و همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر آذر ( لژیون هشتم)
رابط خبری: همسفر پریسا رهجوی راهنما همسفر آذر (لژیون هشتم)
ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر مبینا ( لژیون ششم)
ارسال: همسفر راحله رهجوی راهنما همسفر مبینا ( لژیون ششم)نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رودهن
- تعداد بازدید از این مطلب :
30