English Version
This Site Is Available In English

با تشویق راهنمایم خواسته درمان نیکوتین در من به وجود آمد

با تشویق راهنمایم خواسته درمان نیکوتین در من به وجود آمد

زمانی‌که در لژیون همسفری بودم؛ در جلسه راهنما همسفر سودابه از تک‌تک رهجویان در مورد مصرف نیکوتین سؤال و ما را تشویق به سفر در لژیون ویلیام وایت می‌کردند. ایشان باعث شدند در من خواسته درمان به وجود بیاید؛ من فرمان‌برداری کردم و با راهنمای ویلیام وایت همسفر اعظم تماس گرفتم؛ برای ورود به لژیون ویلیام وایت مشاوره و وارد لژیون ویلیام وایت شدم. واقعا راهنمای من خیلی روی تصمیم من موثر بود و اگر ایشان نبودند شاید من به این حال خوب نرسیده بودم. کاش همه راهنمایان در لژیون‌ها در مورد این موضوع به طور واضح و جداً صحبت می‌کردند؛ زیرا این هم یکی از ضدارزش‌ها است که شاید بعضی مانند من از این موضوع اطلاعی نداشته باشند.

با این‌که سفر من از طریق فضای مجازی و از راه دور بود؛ اما هر جلسه با شوق و اشتیاق مشارکت و با افتخار اعلام سفر می‌کردم. خوشحال بودم که اذن ورودم به لژیون ویلیام وایت صادر شد تا بتوانم با تزکیه و پالایش به سمت دانایی حرکت کنم. خدا را شکر با آموزش‌هایی که در لژیون ویلیام وایت گرفتم؛ توانستم تا حدودی نیروهای منفی را از خود دور کنم و بتوانم این افیون را رها کنم. اوایل تصورم بر این بود لژیون ویلیام وایت مانند لژیون همسفری است؛ اما بعد از مدتی متوجه شدم این دو لژیون کاملاً با هم متفاوت هستند. این سفر آن‌چنان زیبا بود و به دلم نشست که اصلاً به فکر هم نمی‌رسید؛ آن حس آرامشی که به من داد را با هیچ چیزی عوض نمی‌کنم؛ آن تعادلی که در من شکل گرفت خیلی ارزشمند است.

راهنمای ویلیام وایت همسفر اعظم با صبوری و آموزش‌های خوب خود من را راهنمایی کردند و باعث شدند برای شهر وجودی خود ارزش قائل شوم و خود را بیشتر دوست داشته باشم؛ سفرم را با تمام پستی‌ و بلندی‌هایی که داشت به پایان رساندم. انتظار به پایان رسید و زمان رهایی فرا رسید. فکر نمی‌کردم این سفر چنین راحت و بی‌دغدغه باشد؛ یعنی تمام شد؟ چه زود گذشت. چه‌قدر خوشحال بودم؛ فکرش را هم نمی‌کردم این‌طور باشد.

شبی که قرار بود فردای آن برای رهایی نزد آقای مهندس دژاکام برویم اصلاً خوابم نبرد؛ خیلی حال عجیبی داشتم. بالاخره روز رهایی من از بند نیکوتین فرا رسیده بود. صبح خیلی زود قبل از این‌که آقای مهندس دژاکام وارد آکادمی شوند ما آنجا بودیم. صف طولانی از خانم‌ها و آقایان تشکیل‌ شده بود که برای رهایی آمده بودند؛ زمانی‌که وارد اتاق آقای مهندس دژاکام شدیم با خود فکر می‌کردم چه زیبا است که از دست آقای مهندس دژاکام نشان رهایی را بگیرم و به این موضوع افتخار می‌کردم. در این تفکرات بودم که اسم من را آقای مهندس دژاکام خواندند؛ وقتی کنار ایشان قرار گرفتم؛ حس خیلی خوبی به من دست داد. انرژی ایشان خیلی بالا و ناب بود. دیگر نه کسی را به‌غیراز آقای مهندس دژاکام می‌دیدم نه صدایی به‌جز صدای ایشان می‌شنیدم.

زمانی‌که ایشان نشان رهایی را به شال من وصل می‌کردند من به دستان ایشان نگاه می‌کردم؛ یک‌لحظه با خود گفتم: مریم شاید هیچ‌وقت سعادت این را نداشته باشی از این فاصله کم به چهره آقای مهندس دژاکام نگاه کنی؛ سرم را بالا آوردم تا به صورت ایشان نگاه کنم. هم‌زمان ایشان به من نگاه کردند و لبخند زیبایی به من زدند؛ در آن لحظه تمام غم و غصه‌هایم را فراموش کردم و از صمیم قلبم لبخند بر روی لبانم نشست. خداوندا سپاسگزارم بابت این تجربه زیبا. خدا را شکر می‌کنم و بابت این نعمتی که خداوند به من داده سجده شکر به جا می‌آورم. از خداوند می‌خواهم تا نفس دارم برای کنگره ۶۰ قدم بردارم و خدمت کنم. خداوندا در کنگره ۶۰ به تمام مصرف‌کنندگان لیاقت سفر بده تا آن‌ها هم بتوانند از رسیدن به این نعمت بزرگ بهره‌مند شوند و به رهایی برسند.

نویسنده و رابط خبری: راهنمای ویلیام وایت همسفر مریم (نمایندگی جهان‌بین)
ویراستار و ارسال: راهنمای ویلیام وایت همسفر ندا (نمایندگی صادق قم)
گروه همسفران ویلیام وایت کنگره ۶۰

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .