English Version
This Site Is Available In English

من از عشق هیچ چیز نمی‌دانم

من از عشق هیچ چیز نمی‌دانم

به نام قدرت مطلق الله
ابتدا که به کنگره۶۰ می‌آمدم، خیلی بی‌تفاوت بودم. وقتی در جمع دوستان می‌نشستم، می‌گفتم این‌ها چه مشکلی دارند؟ همه مشکل من را دارند یا نه؟ ولی با خود می‌گفتم مشکلات من با این‌ها خیلی فرق می‌کند. آن‌ها حرف‌هایی می‌زدند، که کاملاً برای من نامفهوم بود. گاهی اوقات به حرف‌های آن‌ها می‌خندیدم و می‌گفتم این‌ حرف‌هایی، که می‌گویند همه دروغ است و دیگر به کنگره نیامدم. من از ابتدای سفر مسافرم همراه او نبودم و به کنگره نمی‌آمدم. دخترم همسفر پدرش بود و به دلایلی نتوانست ادامه دهد؛ تا این‌که در روز همسفر من به جای دخترم همسفر مسافرم شدم. از آن به بعد هر روز در جلسات حاضر می‌شدم؛ ولی هنوز بی‌تفاوت بودم. وقتی گفتند سی‌دی بنویسید، می‌گفتم او مصرف‌کننده است، چرا من سی‌دی بنویسم؟ روزها گذشت و من همان‌طور به رفتن ادامه دادم و شروع به نوشتن سی‌دی‌ها کردم، اما باز هم حرف‌های همسفران درباره کنگره۶۰ برایم عجیب بود.

این روزها روزهای خوبی است. همه چیز برایم بوی زندگی و مهر و محبت دارد. کتاب عشق استاد را خواندم و دیدم در زندگی‌ام تغییر ایجاد کرد. به جای شکایت و محکوم کردن مسافرم، در هر لحظه خدا را به‌خاطر همه‌ی داده‌ها و نداده‌هایش شکرگزارم و به آینده امیدوارم. خداوند را هزار بار سپاس می‌گویم، که به من صبر عطا نمود و دیدگانی بینا و گوشی شنوا و قلمی که بتوانم آنچه درونم است را به رشته تحریر درآورم و همسری به من داد، که با اعتیاد او دریافتم، که خداوند از این طریق می‌خواهد مرا مورد آزمایش و امتحان قرار دهد، تا بداند بنده‌اش چه‌قدر تحمل دارد.

از آموزش‌های کنگره، تنها سخنی که بیشتر از همه مرا آرام می‌کند، این بود: «خداوندا به تو پناه می‌برم از شر بزرگترین دشمن خودمان که جهل و نادانی ماست». فهمیدم یک عمر است، که نمی‌دانستم همسفر بودن لیاقت و صبر زیادی می‌خواهد. وقتی کتاب عشق را خواندم، فهمیدم که من از عشق هیچ چیز نمی‌دانم. اگر از عشق جرعه‌ای می‌نوشیدم، این‌قدر از قدرت مطلق گله و شکایت نمی‌کردم و این همه برای او کار و راه تعیین نمی‌کردم که این کار را بکن، این کار را نکن و این‌قدر از او طلبکار نبودم. رابطه عاشق و معشوق را با این همه خواسته‌های نامعقول خراب نمی‌کردم. از عشق چه بگویم، که فقط دوست داشتم همیشه حرف، حرف من باشد و اگر می‌خواست خواسته‌های خود را اجرا کند، دیگر او را دوست نداشتم. از عشق چه بگویم که اصلاً عشق نبود. حالا خدا را هزاران بار شکر می‌گویم، که مرا با کنگره آشنا کرد تا تمامی این دشواری‌ها را پشت سر بگذارم و از تاریکی‌ها به سمت روشنایی‌ها بروم.

در خاتمه، از راهنمای خوب خودم خانم زهره و راهنمای خوب مسافرم آقا علیرضا سپاس‌گزارم. می‌دانم زبانم قاصر است از سپاس در برابر لطف و محبت بی‌دریغ این دو بزرگوار. خداوندا، می‌خواهم که بتوانم خدمت‌گزار و رهجوی موفق و خوبی بشوم برای جبران زحمات جناب مهندس و این دو بزرگوار و دیگر اعضای کنگره۶۰.

نویسنده: همسفر نرگس رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون‌اول)
ویرایش: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون‌‌اول)
ارسال ‌: همسفر مرضیه دبیر سایت
همسفران نمایندگی بیرجند

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .