سلام بر کنگره۶۰
من فرشته یک همسفر هستم
این دلنوشته در ساعت ۴:۳۵ دقیقه عصر سهشنبه مورخ ۱۴۰۳/۰۸/۲۲ تقدیم به کنگره میکنم.
من خود حاصل یک بذر علستم
سالها زیر خاک در تاریکی فرو رفته و
ریشه در زمین و جان از وصال بهار گرفتم
نه از سردی بترسانم نه از گرمی
گوهر وجودیم سرشار از فصل و رنگ و بوی
خدا، جان داده شده
اینجا کجاست به کدامین ساحل، بحر به کدامین حکمت آمدهام
به راستی معجزه چیست
گره در کار آدمیت یک چند و یک صد هزار است
بیناییم و خود را در ره نابینایان به کوری زدهایم
پر کردهای ظرف وجودت از همه و هیچ
گر خالی کنی ظرف وجودت را عطر خدایی داری
اینجا لحظهی دیروز و فردا نیست
بیداری نزد حال است
حال من و حال تو حال ما
گره خورده با جان و دل و ما و خدا
این ره ره خوبان و بدان نیست فرق بین من و تو، ما و این و آن نیست، اینجا همه خوبند و خوبان همه گردهم و این خوبی همه عشق است و در وصف حال و احوال من و ما و شما است
کیست آنکه بگوید وصف دیگری، آنکه پنهان نموده همه خوبی و زیبایی خود در وجود خویش؛ شاید نداند که چه گوهریست، مجالی بده تا بیابد سرشت خویش
پیدا کند راه خویش تا باز آید بگوید حرف خویش
انسان اگر در یک کلام خلق میشد آن کلام جز عشق چیزی دگر حاصل نبود
انچه در کلام جاری شود باید از عشق وصفا باشد
جز آن نیاید به کار چون آن لحظه شود عالم خراب
تجربه نشان داده که جانها روحی دگر گرفتند با یک کلام
ما که ناخواسته غم دادیم، مادر را چون شمع آب کردیم پدر را چون پروانه عمر چند روزه دادیم
زمان در این بُرهه به نام من و تو ورق خورده
خود گم کرده خویش و در شهر به دنبال این و آن افسار دادهایم؛ به راستی بد کردهایم
با خود چه کردهایم، آری شهر شلوغ است و قلندر بیدار وجهل میکند بیداد عمر فنا دادیم و رفت آخر مگر عمر جاودانه داشتیم که اینگونه جفا کردهایم با خود
چه پنداشتیم، در این بازار خریدار که بود و چه فروختیم
حال پای در کدام جای محکم بایدن هاد تا سست نگردد پیکرهی وجود
کوزهگر، گل لگد کرد و کوزه فروخت ما بحر چه زمین را لگد نمودهایم
کدامین باغ را باید اب داد
نحر را کدام سو جاری کنیم
تا درخت شفای خرد حاصل شود گوهر جان
نویسنده: همسفر فرشته رهجو راهنما همسفر سمیرا (لژیون چهاردهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دانیال اهواز
- تعداد بازدید از این مطلب :
79