ده سال بود که راههای مختلفی را رفتیم، به هر دری زدیم؛ اما هر روز حال من و مسافرم بدتر میشد، چند سالی هم بود که مصرف قرصهای اعصاب و آرامبخش به دردهایم اضافهشده بود تا اینکه بعد از ده سال یک روز دست پسرم را گرفتم و رفتم اما حالم بدتر شد؛ ناامیدی، افسردگی، بیخوابیهای مداوم، پریشانی و ... حتی به خودکشی هم فکر میکردم. خیلی دلم میخواست که حالم خوب شود و بتوانم با آرامش زندگی کنم؛ یک سال اخیر سیگار هم مصرف میکردم و مسافرم را مسبب تمام این مشکلات میدانستم؛ همیشه میگفتم چرا من؟! اگر مسافرم ...
دلتنگیهای پسرم، افت تحصیلی، یک سال نرفتن او به مدرسه، همه و همه بهانهای شد تا من دوباره پای صحبتها و قولهای جدید مسافرم بنشینم؛ با اینکه فکر میکردم باز هم واهی است اما برگشتم، میگفت کنگره ۶۰ اما من مخالفت کردم و گفتم مثل بقیه مسیرها که رفتیم! بنابراین من نیامدم؛ ولی مسافرم آمد و بعد از دو ماه اصرار، من هم وارد کنگره شدم؛ اما نماندم؛ باز هم اواسط سال تحصیلی دست پسرم را گرفتم و از خانه رفتم؛ اما این بار تمام فکرم شعبه شیخبهایی و لژیونم بود. بعد از یک ماه دوباره به کنگره برگشتم، این بار امیدوار میآمدم و به خود میگفتم: اینجا با بقیه مسیرهایی که رفتیم، فرق میکند، ادامه دادم و با آموزشهای که میگرفتم روز به روز بیشتر به عمق تخریبهایم پی میبردم؛ اما امیدوار هم میشدم، چون میدانستم این ساختمان خرابشده، اینجا بازسازی میشود. اینجا فهمیدم سیستم ایکس چیست؟ جهانبینی چیست؟ متوجه شدم که ۱۷ سال سقوط آزاد چه آسیبها و تخریبهایی به مسافرم وارد کرده است و خودم چه آسیبهایی دیدهام. تصمیم گرفتم حرکت کنم؛ دیگر میدانستم تنها نجاتدهنده من، خودم هستم آن هم در مسیر درست، پس برای خودم به کنگره میآمدم و سفر میکردم.
اکنون یک سال از آن زمان گذشته، حال خیلی بهتری دارم، شبها با آرامش و بدون قرص میخوابم، وقتیکه به قبل از ورودم به کنگره فکر میکنم، میبینم که یک سال است، دارم نفس میکشم و زندگی میکنم، نگاهم به زندگی عوضشده، دغدغههایی که پوچ بودند از بین رفتهاند و قلبی که سنگ شده بود آرامآرام با گرمی و احساس میتپد؛ دیگر زندگی را اجبار نمیدانم و هر روز به امید تجربه زندگی و احساسات بهتر تلاش میکنم. مشکلات زندگی مثل سابق است اما من دیگر مثل سابق بیتحمل، عصبی و ناامید نیستم؛ حتی مسافرم هم دیگر آدم سابق نیست، با اینکه رها شده هر روز برای بهتر شدن با امیدواری تلاش میکند. من اولین بار است که این امید، تلاش و حالخوش واقعی را در او میبینم. خداراشکر میکنم در دورانی از روزگار زندگی میکنیم که کنگره ۶۰ و آقای مهندس حسین دژاکام و استاد امین دژاکام هستند؛ از راهنمای سفر اولم و راهنمای فعلی خود سپاسگزارم.
رابط خبری: همسفر بهار رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون دوم)
ویراستار: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون چهاردهم)
ارسال: همسفر مینا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
250